« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

بخش کاربری

نام کاربری:
کلمه عبور:
 

ماده گاو | قصه های قرآنی 2 ارديبهشت 1393
ماده گاو

سن و سالی از پیرمرد گذشته بود و او نزدیک شدن اجل را احساس می‌کرد. او بنده‌ای نیکوکار بود که زینت زندگی دنیایی او را از امید و اطمینان به خدا باز نمی‌داشت و طلب فزونی مال و فرزندان توجه او را به خود جلب نکرده بود و از مال دنیا جز ماده‌ گاوی نداشت که او را به بیشه‌زار می‌برد و سپس‌، با قلبی خالص و روانی ثابت رو به سوی آفریدگارش نموده‌، می‌گفت‌: خداوندا! من این ماده ‌گاو را به تو می‌سپارم ‌که آن را برای پسرم نگه‌داری تا بزرگ شود و این امیدواری به نور پروردگار، هم‌چنان در درون آن پیرمرد جولان داشت تا این‌که از دنیا رفت و ماده‌گاو برای پسر یتیم او باقی ماند و اگر رحمت خداوند که پایدارتر و بزرگتر است نبود، آن ماده ‌گاو چیزی نبود (‌که پسر را بی‌نیاز کند)‌.

پسر یتیم‌، از ماده‌ گاو محافظت می‌کرد و شعاعی از امید و آرزو که مانند اثری نیک و به‌جا مانده از پدرش به ارث برده بود، او را در زندگی به جلو می‌راند.

در میان بزرگان بنی‌اسرائیل‌، پیرمرد ثروتمندی بود که خداوند اسباب دنیایی را برای او گسترش داده و نعمت و ثروت زیادی به او عطا نموده بود. او تنها یک پسر داشت‌ که تمام آن ثروت زیاد بعد از مرگ پدر به او می‌رسید، اما پسر عموهای او به خاطر داشتن آن مال و ثروت به او حسادت می‌ورزیدند و او را شایسته داشتن آن همه ثروت نمی‌دانستند و چون خود چیزی نداشتند، همه با هم علیه او توطئه‌ کرده‌، او را به قتل رساندند و سپس خون او را از قومی دیگر طلب نمودند و گردبادی از فتنه و نزاع به شدت وزیدن ‌گرفت و قوم در مقابل خود، جز در خانه‌ی موسی پناهگاهی نیافتند تا به او پناه ببرند و از او بخواهند بین آن‌ها به داوری بپردازد؛ (‌آنان ملتمسانه از موسی خواستند که راز آن قتل پنهانی را برای آن‌ها آشکار نماید)‌.

موسی طلب آن‌ها را از پروردگارش تقاضا نمود و خداوند به آن‌ها دستور داد که ماده گاوی را سر ببرند و زبان آن را بر جنازه‌ی مرده بزنند تا زنده‌ گردد و از قاتلش خبر دهد پس از صدور این حکم الهی‌، این بار نیز بنی‌اسرائیل به بیراهه رفتند و نیرو و قدرت پروردگار را فراموش‌ کردند و گمان نمودند که موسی آنان را به بازی و استهزا گرفته است و دوباره خواسته‌ی خود را به موسی اعلام نمودند و موسی‌ گفت‌: «‌پناه می‌برم به خداوند از این‌که از نادانان باشم و شما را مسخره نمایم‌»‌.

و اگر بنی‌اسرائیل در همان بار اولی‌ که پیامبرشان به‌ کشتن ماده‌ گاوی امر نموده بود، هر ماده‌ گاوی را که می‌کشتند،‌کفایت می‌کرد، اما آنان سماجت و لجاجت به خرج دادند و خداوند نیز کار را بر آنان سخت‌تر نمود و نشانه‌هایی برای آن ماده ‌گاو قرار داد که پیدا کردن آن را مشکل نمود و آنان را به علت لجاجتشان سرگردان صحرا نمود و چون این‌کار امری خارق‌العاده و حقیقتی بود که عقل آنان از درک آن عاجز بود، از روی‌ گمراهی پرسیدند: این ماده ‌گاو اصلا چیست و چگونه است‌؟ آیا از جنس همین حیوانات عادی است که ما می‌شناسیم یا آفریده‌ای دیگر است‌ که مزیتی ویژه دارد و به اعجازی اختصاص یافته است‌؟ خداوند راه آنان را واضح و روشن نمود و برای آنان بیان نمود که آن ماده‌ گاوی است نه پیر و نه جوان‌، بلکه میانسال است‌؛ پس آنان آن‌چه راکه به آن امر شده انجام دهند.

و آنان ‌که از جنس بشر بودند،‌ گفتند: از خدایت بخواه‌ که رنگ آن را برای ما مشخص نماید؛ «‌موسی گفت‌: خداوند می‏گوید آن‌، ماده گاوی زرد رنگ است که رنگ آن مایه‌ی خرسندی و شادمانی بینندگان است‌»‌؛ این توضیح بر حیرت و سرگردانی آنان افزود و افکار آنان را پریشان نمود و نتوانستند این الهام عجیب خدایی را دربابند و گویا که اصلا چیزی را درک نکرده باشند، سوال اول خود را تکرار نمودند به این بهانه ‌که گاو بر آنان مشتبه شده است و آنان امیدوارند که به اراده‌ی خداوند هدایت شوند و راه یابند.

به آنان جواب داده شد که آن‌، ماده‌ گاوی است ‌که برای آبیاری و کشاورزی آماده نیست و از هر عیبی به‌ دور است و لکه‌ای بر بدن آن وجود ندارد.

آنان پس از سختی و جست‌وجوی زیاد به آن ماده گاو دست یافتند و آن را نزد آن ‌کودک یتیم‌ که خداوند در ماده ‌گاوش برکت قرار داده بود، پیدا کردند و آن را با مال و ثروت زیادی از آن پسر خریدند و پس از حیرت و شک زیاد، سرانجام آن را سر بریدند [‌و زبان ماده ‌گاو را بر بدن مقتول زدند و او به امر خداوند زنده شد و قاتلان خود را به مردم معرفی نمود و دوباره جانش گرفته شد]

.....................................
منبع: قصه‌های قرآن
مولف: محمد احمد جاد المولی
ترجمه صلاح الدین توحیدی
بازديد:1406| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت