« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

ابوموسی اشعری رضی الله عنه | صحابه و صحابیات رسول 27 بهمن 1392
ابوموسی اشعری  رضی الله عنه

ما اکنون با صحابه رقیق القلب... زاهد و عابدی به نام عبدالله بن قیس با کنیه ابوموسی اشعری هستیم او صحابی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) امامی بزرگ و فقیه و قاری قرآن بود.

داستان زندگی او از یمن شروع می‏شود، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خانواده ‏اش را به رقت قلب توصیف کرد و به اصحابش فرمود: «اهل یمن نزد شما مى‏آيند، آنان قلب مهربانی دارند ایمان و حکمت در یمن است»[1].

در روایت دیگرآمده است: اهل یمن که قلبی لطیف و مهربان دارند نزد شما مى‏آيند و فقه و حکمت در یمن است[2].

ابوموسی با وجود سن کمش قومش را از عبادت بتها نهی کرد. بتهایی که نه سودی می‏رسانند و نه زیانی. او از ته دل آرزو می‏کرد معجزه‏ای صورت بگیرد و بشریت را از تاریکی شرک و بت پرستی به روشنایی توحید و عبادت... راهنمایی کند.. دیری نگذشت آرزوی او با بعثت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) تحقق یافت و به محض شنیدن این خبر با سرعت برای دیدن رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و ایمان به رسالت او که برای نجات مردم از تاریکی به نور آمده بود، حرکت کرد. او به محض اینکه به مکه رسید و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را دید به او ایمان آورد.

در شب بعدی عبدالله بن قیس و عمویش ابوعامر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را بار دیگر ملاقات کردند. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از ابوعامر استقبال کرد و همانگونه که با عبدالله سخن گفت با او نیز سخن گفت و آیاتی از قرآن را بر وی تلاوت کرد پس ابوعامر نیز ایمان آورد. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از مسلمان شدن این دو جوان یمنی خوشحال شد و پیش قدم شدن آنان بر قومشان برای ایمان آوردن را ستود. سپس درباره دعوت الی الله و چگونه آغاز کردن آن، مشکلاتی که اصحابش در راه دعوت تحمل کرده‏اند و در مورد برخورد قریش در مقابل دعوتش برایشان توضیح داد. همچنین قصه هجرت تعدادی از اصحابش به حبشه به علت اذیت و آزار قریش را بیان کرد و اینکه چگونه این آزارها به حبشه نیز رسید(اما خداوند مکر مشرکین را در حبشه باطل کرد) و وعده داد که تمام مردم عرب و عجم دین او را می‏پذیرند و اسلام سراسر جهان را فرا خواهد گرفت.

این دو جوان از سخنان آن حضرت خوشحال شدند و به ایشان گفتند: ای رسول خدا اگر بخواهی نزد شما باقی می‏مانیم و مانند سایر اصحابت سختیها را تحمل می‏کنیم، یا نزد قوممان باز می‏گردیم و آنان را به دین اسلام دعوت می‏کنیم، یا به حبشه نزد دیگر برادرانمان می‏رویم. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آنها را ستود و به آنها دستور داد به میان قومشان باز گردند و دعوت را شروع کنند و وقتی که وضعیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روشن شد نزد ایشان بازگردند. آن دو پذیرفتند و چند شب در مکه ماندند، آیاتی از قرآن و آداب نماز را نزد آن حضرت آموختند و به یمن بازگشتند در حالی که بزرگترین نعمت، ایمان، یقین و اسلام را بدست آوردند.

ابوموسی دعوت الی الله را در یمن آغاز کرد تا دست مردم اطرافش را بگیرد و به بهشت ببرد.

بعد از مدتی که ابوموسی در یمن قرآن خدا و سنت رسولش را آموزش می‏داد مشتاق دیدار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شد و دوباره راه سفر را در پیش گرفت. ابوموسی بعد از جنگ خیبر به مدینه رسید در آن موقع جعفر بن ابوطالب و یارانش نیز از حبشه بازگشتند و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با آمدن آنها بسیار خوشحال شد.

ابوموسی ( رضی الله عنه) می‏گوید: خبر خارج شدن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به ما رسید. من و دو برادرم که از من بزرگتر بودند (ابوبرده و ابورُهم) همراه با پنجاه و سه یا پنجاه و دو نفر از اهل یمن سوار کشتی شدیم و به حبشه رفتیم در آنجا جعفر بن ابوطالب را دیدیم او گفت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ما را به اینجا فرستاده است شما نیز در اینجا بمانید. ما نیز نزد او ماندیم تا اینکه بعد از مدتی همه با هم بعد از فتح خیبر به مدینه رفتیم و آن حضرت از غنایم خیبر برای ما نیز سهم در نظر گرفت و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برای افرادی که در فتح خیبر شرکت نکرده بودند و جز ما و یاران جعفر بن ابوطالب سهمی در نظر نگرفته بود. بعضی از مردم به ما که با کشتی از حبشه آمده بودیم گفتند ما قبل از شما هجرت کردیم و... پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «او از شما نسبت به من حق بیشتری ندارد، او و یارانش یک بار هجرت کردند ولی شما دو بار هجرت کردید»[3].

انس بن مالک ( رضی الله عنه) می‏گوید: رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: فردا قومی نزد شما می‏آیند که قلبشان نسبت به اسلام از شما مهربانتر است. فردا اشعریها وارد شدند وقتی که نزدیک شدند این شعر را می‏خواندند.
فردا به دوستانمان محمد و یارانش می‏رسیم.

وقتی وارد شدند برای اولین بار سنت مصافحه را رایج کردند[4].

عیاض اشعری می‏گوید: بعد از اینکه این آیه: {... فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ} (المائده: ٥٤). «خداوند جمعيتى را مى‏آورد كه آنها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند». نازل شد، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: اینان قوم تو هستند ای ابوموسی، به ابوموسی اشاره کرد[5].

قوم ابوموسی ملازم پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شدند که از ته قلب آنان را دوست داشت چون راست گفتار و نیک کردار بوده و شب و روز به عبادت خداوند متعال مشغول بودند. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره آنها می‏گفت: من صدای نازک اشعریها را در شب می‏شنوم که قرآن تلاوت می‏کنند و منازل آنها را با صدای قرآن خواندنشان می‏شناسم گرچه در روز خانه آنها را ندیده باشم[6].

بلکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در بین اصحابش آنها را ستایش می‏کرد و می‏گفت: اشعریها اگر بدون زن یا بدون شوهر شوند یا غذای خانواده آنان کم شود، آنچه که دارند در یک جا جمع می‏کنند و به طور مساوی بین هم تقسیم می‏‏کنند. پس آنها از من و من از آنها هستم[7].

رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نشان شرف بر سینه او می‏گذارد

ابوموسی بار دیگر برگشت تا از این چشمه صاف بنوشد و قرآن و سنت را از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بیاموزد. ابوموسی هرگاه قرآن را قرائت می‏کرد احساس می‏شد در اثر صوت زیبا و آرامش همه دنیا به طرف وی متمایل می‏گردد. حتی روزی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به او گفت: «ای ابوموسی صدایی مانند صدای آل داود به تو عطا شده است»[8].

ابوعثمان النهدی می‏گوید: موسیقی هیچ تار و طنبور و چنگی را نشنیده‏ام که از صدای ابوموسی زیباتر باشد. هرگاه برایمان نماز می‏خواند دوست می‏داشتم سوره بقره را بخواند[9].

ابوسلمه می‏گوید: عمربن خطاب به ابوموسی که در مجلس نشسته بود می‏گفت: ای ابوموسی خدا را بیادمان بیانداز. ابوموسی نیز چند آیه از قرآن را با صوت و لحن می‏خواند[10].

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شهادت داد که او مؤمن منیب است.

ابن بریده از پدرش نقل می‏کند که گفت: شبی از مسجد خارج شدم که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در کنار در مسجد ایستاده بود و مردی نماز می‏خواند. به من گفت ای بریده آیا فکر می‏کنی ریا می‏کند؟ گفتم خدا و رسولش بهتر می‏دانند. فرمود: بلکه او مؤمن منیبی است که صدایی مانند صدای آل داود به او عطا شده است. نگاه کردم دیدم او ابوموسی است و به او خبر دادم[11].

انس بن مالک ( رضی الله عنه) می‏گوید: ابوموسی صدای شیرینی داشت. یک شب او نماز می‏خواند همسران پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) صدایش را شنیدند و ایستاده به او گوش می‏دادند. فردای آن شب به او گفته شد زنان به صدایت گوش می‏دادند. گفت اگر می‏دانستم صدایم را بهتر می‏کردم و شما را بیشترخوشحال می‏کردم[12].

ابوموسی از معدود افرادی است که برای پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) قرآن را قرائت کرد ... و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او و معاذ را به یمن، به دو شهر زبید و عدن فرستاد.

ابوموسی ( رضی الله عنه) می‏گوید: بعد از اینکه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) من و معاذ را به یمن فرستاد به ما گفت در رویارویی با مردم سختگیر نباشید و آنها را از خود متنفر مکنید. ابوموسی به رسول الله گفت: در سرزمین ما شراب وجود دارد. شرابی که از عسل درست می‏شود و به آن «بِتع» می‏گویند و شرابی که از جو ساخته می‏‏شود و «مِرز» نام دارد. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «هر مسکری حرام است». معاذ به من گفت: چگونه قرآن را می‏خوانی. گفتم: در نماز، روی مرکب و نشسته و ایستاده آن را قرائت می‏کنم. معاذ گفت: من می‏خوابم سپس بیدار می‏شوم و همانگونه که برای نمازم اجر داده می‏شوم، برای خوابم نیز دارای اجر هستم[13].

ابوموسی ( رضی الله عنه) می‏گوید: با پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در سفر بودیم و مردم از کوه بالا می‏رفتند مردی بالا رفت و گفت: لا اله الا الله والله اکبر، گمان می‏کنم با صدای بلند گفت و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که روی اسبش سوار بود فرمود: «ای مردم، شما که انسان کَر یا غایب را صدا نمی‏زنید، و گفت ای عبدالله بن قیس (ابوموسی) آیا ذکری به تو بیاموزم که از گنجهای بهشت است؟ گفتم: بلی ای رسول خدا، فرمود بگو: «لا حول ولا قوة الا بالله»[14].

ابوموسی اخلاق پسندیده شرم و حیا را داشت.

ابومجلز می‏گوید: ابوموسی گفت: من به خاطر شرم از خداوند در خانه تاریک غسل می‏کنم و پشتم را خم می‏نمایم[15].

او هنگام خواب لباس می‏پوشید از ترس اینکه عورتش کشف نشود.

ابوموسی ملازم پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود تا در جوار او به خیر بیشتری برسد.

ابوموسی می‏گوید: در جعرانه نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بودم که یک مرد عرب وارد شد و گفت: آیا وعده‏ای که به من داده‏ای عملی نمی‏کنی؟ گفت: مژده بده گفت: مژده زیاد داده‏ای. رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) رو به من و بلال آمد و گفت: این شخص مژده را پس داد آیا شما آن را می‏پذیرید. گفتند قبول می‏کنیم ای رسول خدا. ظرف آبی خواست و دست و صورتش را در آن شست و آب را دوباره داخل آن ریخت سپس فرمود: «از آن بنوشید و آن را روی سر و گردنتان بریزید» آن دو همچنان کردند.

ام سلمه در پشت پرده ندا زد برای مادرتان نیز مقداری بیاورید. آن دو مقداری برای ام سلمه بردند[16].

ابوموسی مورد اعتماد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و دوست او بود و هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وفات کرد از او رضایت کامل داشت.

ابوموسی از وفات رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بسیار محزون گشت و در خلافت ابوبکر، عمر، عثمان و علی زنده بود و همه آنها با شناختی که از او داشتند به او احترام می‏گذاشتند و قدر و منزلت او را ارج می‏نهادند.
جایگاه او نزد اصحاب و تابعین

ابوالبختری می‏گوید: نزد علی آمدیم و از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسیدیم. گفت: از کدامیک از آنها سؤال می‏کنید. گفتیم از ابن مسعود. گفت: به قرآن و سنت آگاهی کافی دارد و همین او را بس است. گفتیم ابوموسی؟ گفت: وارد دریای علم شد و از آن بهره کافی برد[17].

اسود بن یزید می‏گوید: در کوفه داناتر از علی و ابوموسی ندیدم[18].

ابوموسی فقیهی هوشیار، با هیبت، ارزشمند و عادل در افتاء و قضاوت بود.

مسروق می‏گوید: در میان صحابه شش نفر خوب قضاوت می‏کردند: عمر، علی، ابن مسعود، اُبیّ، زید و ابوموسی[19].

شعبی می‏گوید: قاضیان امت: عمر، علی، زید و ابوموسی هستند[20].

صفوان بن سلیم می‏گوید: در زمان رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) کسی در مسجد فتوی نمی‏داد جز: عمر، علی، معاذ و ابوموسی[21].

انس می‏گوید: اشعری من را نزد عمر فرستاد. عمر به من گفت: ابوموسی اشعری چگونه بود وقتی از آنجا آمدی. گفتم: به مردم قرآن می آموخت. عمر گفت: او زیرک است ولی به خودش بازگو مکن[22].

عمر قدر و منزلت ابوموسی را ارج می‏نهاد و به او چنان اعتمادی داشت که جز خدا کسی آن را نمی‏دانست.

شعبی می‏گوید: عمر وصیت کرد هیچ امیری را بیشتر از یک سال در مقامش حفظ نکنید. ولی ابوموسی را چهار سال در مقامش باقی بگذارید[23].

ابوموسی مستحق چنین اعتمادی از سوی عمر بود. عمر ابوموسی را فرماندار بصره و عثمان او را به فرمانداری کوفه منصوب کرد.
نمونه‏هایی از جهاد او در راه خدا

ابوموسی لطافت قلب و حیا و شرم خاصی داشت اما وقتی که تنور جنگ گرم می‏شد، زبانها ساکت و صداهای شمشیر در بالای سرها بلند می‏شد... او سوارکاری دلیر بود که شهادت را جستجو می‏کرد، درست مثل اینکه به دنبال نصف دیگر خود بود.
حادثه اوطاس و توفیق او به سبب دعای پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

ابوموسی می‏گوید: بعد از اینکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از غزوه حنین فارغ شد، ابوعامر اشعری را به فرماندهی سپاه اوطاس منصوب کرد. او به دُرید بن الصمّه و یارانش رسید، دُرید کشته شد و یارانش شکست خوردند. مردی تیری به سمت ابوعامر که سوار بود شلیک کرد. گفتم: عمو چه کسی به طرف شما تیر انداخت، با دست به سوی او اشاره کرد من به سمت او رفتم و به وی نزدیک شدم وقتی من را دید پا به فرار گذاشت. من با صدای بلند به او گفتم آیا شرم نمی‏کنی مگر شما عرب نیستی؟ چرا فرار می‏کنی؟ او توقف کرد، به هم رسیدیم دو ضربه به همدیگر زدیم‏ و من او را کشتم. بعد نزد ابوعامر بازگشتم گفتم: خدا او را کشت. گفت: این تیر را بیرون بیاور، تیر را بیرون آوردم، آب از بدن او جاری شد. گفت: ای پسر برادرم نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برو و سلام مرا به او برسان و بگو: برایم دعای استغفار بخواند. ابوعامر مرا جانشین خود قرار داد. لحظاتی زنده ماند و بعد فوت کرد. وقتی برگشتم و به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خبر دادم وضو گرفت، دستهایش را بالا برد و گفت: خداوندا بنده‏ات ابوعامر را ببخش، تا جایی که سفیدی زیر بغلش را دیدم، سپس فرمود: پروردگارا در روز قیامت او را بالاتر از بسیاری از بندگانت قرار بده، گفتم: برای من نیز دعا کن ای رسول خدا. فرمود: پروردگارا گناهان عبدالله بن قیس را ببخش و در روز قیامت او را در نعمتهای خود داخل بگردان[24].
فتح اصفهان

مسلمانان سرزمین فارس را یکی بعد از دیگری فتح می‏کردند. ابوموسی اشعری با سپاهش به اصفهان حمله کرد و با آنان صلح کرد مبنی بر اینکه جزیه بپردازند. آنان در صلح با مسلمانان صادق نبودند بلکه می‏خواستند فرصت تجدید قوا داشته باشند و به مسلمانان ضربه بزنند. ولی ابوموسی با هوشیاری خود که در موارد لازم به دادش می‏رسید، متوجه نیرنگ آنها شد و غافلگیر نگشت و در مقابل آنان ایستاد و مقتدرانه پیروز شد[25].

ابن اسحاق می‏گوید: ابوموسی از نهاوند به طرف اصفهان رفت و در سال بیست و سوم هجری آن را فتح کرد.

حافظ ابن کثیر در «البدایه والنهایه» می‏گوید: درست این است کسی که اصفهان را فتح کرد «عبدالله بن عبدالله بن عتبان» امیر کوفه بود و در همان سال ابوموسی اشعری قم و کاشان، و سهیل بن عدی شهر کرمان را فتح کردند. و الله أعلم.

در نبردهایی که مسلمانان بر علیه امپراطور فارس انجام دادند ابوموسی شرکت داشت و سختیهای زیادی را تحمل کرد.
گذرگاه پنهانی

هرمزان موقعیت سپاهش را در اصفهان تحکیم بخشید و مردم زیادی را جمع کرد. عمر بن خطاب ( رضی الله عنه) ابوموسی را با تعداد زیادی از مسلمانان تقویت کرد و او را به آنجا فرستاد و شهر را به محاصره خود در آوردند، در این میان تعداد زیادی از طرفین به قتل رسیدند. در آن روز براء بن مالک برادر انس به تنهایی صد نفر از مبارزین قوی دشمن را کشت (بجز افراد دیگری که به قتل رسانده بود). در آخر مبارزه مسلمانان به براء بن مالک گفتند (چون براء مستجاب الدعوه بود): خدا را سوگند بده که ما را پیروز گرداند. براء گفت: خداوندا ما را بر آنها پیروز کن و مرا نیز به شهادت برسان. به یاری خداوند مسلمانان آنها را شکست دادند. مشرکان به سنگرهای خود پناه بردند مسلمانان به آنجا نیز حمله کردند تا اینکه سپاه دشمن به داخل شهر پناه بردند و در آنجا سنگر گرفتند، مسلمانان شهر را محاصره کردند. یکی از ساکنان شهر از ابوموسی پناه خواست. او را پناه دادند و او مسلمانها را از قنات و کانال آب شهر به داخل شهر راهنمایی کرد. امیران سپاه مردانی را خواستند تا از کانال آب به داخل شهر بروند. تعدادی از جنگجویان شجاع از کانال آب مانند اردک در شب وارد شهر شدند. گفته می‏شود اولین کسی که وارد شهر شد عبدالله بن مغفل مزنی بود. به طرف نگهبانهای دروازه شهر آمدند آنان را از بین بردند، دروازه‏ها را باز کردند و مسلمانان تکبیرگویان وارد شهر شدند و آن را فتح کردند[26].
کناره‏ گیری ابوموسی از فتنه

ابوموسی علی رغم شجاعتی که در میدان جهاد با مشرکان و کافران داشت، وقتی بین علی و معاویه م فتنه ایجاد شد کناره‏ گیری کرد و با هیچ یک از آن دو نجنگید.

ابوبرده از ابوموسی روایت می‏کند که: معاویه به او نامه نوشت: اما بعد عمرو بن عاص با من بیعت کرده و به خدا سوگند می‏خورم که اگر با من بر آنچه که عمرو بن عاص بیعت کرده است بیعت کنی یکی از فرزندانت را والی کوفه و دیگری را والی بصره می‏کنم، در این صورت هیچ دری بدون مشورت تو بسته نخواهد شد و هیچ حاجتی بدون تو برآورده نخواهد شد. من با خط خودم برایت نامه نوشتم تو نیز با خط خودت برایم نامه بنویس.

ابوموسی برایش نامه نوشت: اما بعد شما در امری از امور مهم امت به من نامه نوشتی، وقتی در مقابل پروردگارم قرار بگیرم چه جوابی بدهم، من نیازی به آنچه مطرح کرده‏ای ندارم، والسلام علیک.

ابوبرده (پسر ابوموسی) می‏گوید: وقتی معاویه به ولایت رسید، مشکلی برایم ایجاد نشد و هر نیازی داشتم برآورده شد[27].

این از اخلاق کریمانه معاویه بود که بسیاری از مسلمانان بدی او را می‏گویند، خدا از او و از سایر صحابه راضی باشد.

امام ذهبی می‏گوید: ابوموسی عابدی زاهد و ربانی بود که در روز روزه و قائم در شب بود. او علم و عمل و جهاد و سلامت قلب را در خود جمع کرده بود و امارت او را تغییر نداد و به دنیا مغرور نشد[28].

قضاوت بین علی و معاویه به ابوموسی و عمرو بن عاص ن واگذار شد. پروردگارا از اصحاب رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) راضی باش. آنان هدفشان دنیا نبود بلکه اجتهاد کردند. بعضی از آنان به درستی تصمیم گرفتند و بعضی دیگر به خطا رفتند و ما همه آنان را دوست داریم. از خداوند متعال می‏خواهیم به خاطر اسماءحسنی و صفات علیایش ما را با آنان در بهشت جمع کند.
هنگام کوچ ابدی فرا رسید

موسی طلحی می‏گوید: ابوموسی در زمان حیاتش خیلی تلاش می‏کرد. به او گفته شد ای کاش بر خود سخت نمی‏گرفتی. گفت: در مسابقه اسبدوانی، هنگامی که اسبها به خط پایان نزدیک می‏شوند، تمام توان خود را به کار می‏گیرند،... و فاصله من تا مرگ کمتر از آن است[29].

بعد از زندگی طولانی مملو از بذل و بخشش و جهاد و فداکاری، ابوموسی در بستر مرگ قرار گرفت و شعر مشهور را که هنگام ملاقات با پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او و برادرانش می‏خواندند، تکرار می‏کرد و به لقاء الله پیوست.

فردا به دوستان می‏رسیم محمد و یارانش.
خدا فرزندانش را حفظ کند

ابوبرده (پسر ابوموسی) می‏گوید: وقتی معاویه مجروح بود بر او وارد شدم گفت: جلو بیا ای پسر برادر، نزدیکتر که رفتم متوجه شدم که زخمش عمیق است. گفتم: مشکلی نداری، وقتی پسرش یزید داخل شد. معاویه به وی گفت: اگر به خلافت رسیدی این شخص را در نظر داشته باش، پدرش برادر یا دوست من بوده است تنها این تفاوت را با هم داشتیم که آنچه را من در جنگ می‏دیدم او نمی‏دید[30].

این چنین خداوند شخصیت مؤمنی را که اعمال صالح دارد در فرزندان و نو‏ه‏هایش حفظ می‏کند. (آنان را نیز صالح می‏گرداند).

خداوند از ابوموسى و سایر اصحاب رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) راضی و خشنود باد.

........................................
منبع: کتاب شاگردان مكتب نبوت
تأليف: محمود المصری
........................................
[1] - متفق علیه، صحیح الجامع، 53.
[2] - متفق علیه، صحیح الجامع، 54.
[3] - بخاری 4230، مسلم 2502، لفظ حدیث از مسلم است.
[4] - مسنداحمد 3/155، 223؛ ابن سعد 4/106.
[5] - ابن سعد 4/107؛ حاکم2/313، حاکم و ذهبی آن را صحیح کرده‏اند.
[6] - صحیح مسلم 166، باب فضایل صحابه.
[7] - مسلم 167، باب فضائل صحابه.
[8] - ترمذی، آلبانی آن را تصحیح می‏کند، صحیح الجامع 7831.
[9] - ابن عساکر 527 به نقل از السیر ذهبی 2/392.
[10] - ابن حبان، موارد الظمآت 2264، ابن سعد 4/1/81، ارنؤوط می‏گوید راویان حدیث موثق هستند.
[11] - مسلم 793؛ ابن عساکر 669-470.
[12] - طبقات ابن سعد 4/198، ابن عساکر 481 ارنؤوط می‏گوید: اسناد حدیث صحیح است.
[13] - بخاری 4344، 4345، باب مغازی، مسلم 1733 باب اشربه.
[14] - بخاری 7/363، مغازی 11/159، باب الدعوات، مسلم 2704، باب الذکر ولادعاء.
[15] - ابن سعد 4/113-114، به نقل از السیرذهبی 2/401.
[16] - بخاری 8/37؛ مسلم 2497، ابن عساکر 466، 467.
[17] - ارنؤوط می‏گوید: راویان آن موثق هستند، تاریخ الفسوی 2/540.
[18] - ابن عساکر 449 به نقل از السیر ذهبی 2/388.
[19] - ار نؤوط می‏گوید: اسناد حدیث صحیح است، تاریخ دمشق ابوزرعه 1922، ابن عساکر، 500.
[20] - ابن عساکر، 501 به نقل از السیر ذهبی 2/389.
[21] - ابن عساکر501 به نقل از السیر ذهبی، 2/389.
[22] - ارنؤوط می‏گوید: راویانش موثق هستند. ابن سعد 4/108، تاریخ ابن عساکر 506-507.
[23] - ابن عساکر 522 به نقل از السیر ذهبی 2/391.
[24] - بخاری 8/34، باب المغازی، مسلم 2498، باب فضائل صحابه.
[25] - رجال حول الرسول، ص747.
[26] - البدایه و النهایه، حافظ ابن کثیر، 7/88 با تصرف.
[27] - ارنؤوط می‏گوید: سند حدیث صحیح است، ابن عساکر 541-542، ابن سعد 4/111-112.
[28] - سیر اعلام النبلاء، ذهبی 2/396.
[29] - ابن عساکر 534 به نقل از السیر ذهبی 2/393.
[30] - ارنؤوط می‏گوید: راویان آن موثق هستند، ابن سعد 4/112.
بازديد:2416| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت