« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

براء بن مالك انصاري رضی الله عنه | صحابه و صحابیات رسول 20 شهريور 1392
براء بن مالك مردي ژوليده مو و غبار آلود با بدني ضعيف و لاغر بود هيچكس از قيافه او خوشش نمي آمد و هيچكس دوست نداشت او را به خوبي نگاه كند.

با وجود اين، او تعداد صد نفر از حريفانش را فقط در نبرد آزمايي هايي كه دو تايي صورت مي گرفته از پاي در آورد غير از كساني كه در خلال جنگها از دست او كشته شده اند.

او شجاع، بي باك و با جرات بود كسي كه حضرت عمر فاروق رضى الله عنه در مورد او به كارگذارانش در گوشه و كنار مملكت چنين نوشت: ((مواظب باشيد براء را به فرماندهي لشكرها انتخاب نكنيد چون مي ترسم با اين جراتي كه دارد آنها را به هلاكت نيندازد)). ايشان براء بن مالك انصاري، برادر انس بن مالك انصاري خادم رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم است. اگر بخواهيم همهء مردانگي هاي براء را بشماریم سخن به درازا مي كشد كه از گنجايش اين كتاب خارج است. در اينجا مناسب است به طور نمونه يكي از داستانهاي جوانمردي او را ذكر نمايم تا مشتي نمونه از خروار باشد.

ابتداي اين قصه از همان اولين ساعات وفات پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم و پيوستن ايشان به رفيق اعلي شروع مي شود؛ آن زمان كه قبايل عرب گروه گروه خواستند از دين اسلام خارج شوند همچنان كه گروه گروه داخل اسلام شده بودند، حتي مي رفت تا بجز اهل مكه، مدينه، طائف و جماعتهاي متفرقه اي كه خداوند قلوب آنها را بر ايمان ثابت نگه داشته بود بقيه همه از اسلام فاصله بگيرند.

***

ابوبكر صديق رضى الله عنه مانند كوهي استوار و محكم در برابر اين فتنهء ويرانگر و تاريك، مقاومت و ايستادگي كرد و ايشان از مهاجرين و انصار يازده لشكر مهيا ساخت و به فرمانده هر لشكر يك پرچم داد تا به اطراف جزيره العرب بروند و كساني را كه مرتد شده بودند به راه هدايت و حق برگردانند و منحرفين را با زور شمشير به راه بياورند جنگجوترين افراد مرتد كه تعدادشان از همه بيشتر بود وابسته به قبيلهء بنوحنيفه از پيروان مسيلمه كذاب بودند.

براي پشتيباني مسيلمه چهل هزار نفر از قوم مسيلمه و هم پيمانان او كه سر سختترين افراد مبارز به حساب مي آمدند بپا خاسته بودند. بيشتر اينها به خاطر تعصب قومي پيرو او شده بودند نه اينكه به او ايمان داشتند. يكي از آنها مي گفت: من گواهي مي دهم كه مسيلمه دروغگو و محمد صلى الله عليه وآله وسلم راستگو است اما دروغگوي قوم ربيعه (مسيلمه) از راستگوي قوم مضر (محمد) نزد ما محبوب تر است.

***

مسيلمه اولين لشكر از لشكرهاي مسلمين را كه تحت فرماندهي عكرمه بن ابوجهل بود شكست داد و به عقب راند، ابوبكر صديق رضى الله عنه لشكر ديگري به فرماندهي خالد بن وليد رضى الله عنه فرستاد كه در اين لشكر بزرگواري از مهاجرين و انصار گرد آمده بودند؛ براء بن مالك و چند تن ديگر از پيشگامان اين لشكر بودند، دو لشكر متخاصم در سرزمين ((يمامه)) از توابع نجد بهم رسيدند ديري نگذشت كه وزنهء جنگ به نفع افراد مسيلمه سنگيني كرد؛ زمين بر قدم سربازان اسلام سست شد و آنها شروع به عقب نشيني كردند تا آنجا كه سربازان مسيلمه به خيمهء خالد بن وليد راه پيدا يافتند و آن را از بيخ كندند و اگر يكي از آنها زن خالد را پناه نمي داد نزديك بود او را به قتل برسانند.

در اين هنگام مسلمانان به شدت خطر و اهميت واقعه پي بردند و دريافتند كه اگر امروز در مقابل مسيلمه شكست بخورند، ديگر ستونهاي اسلام پا بر جا نخواهد ماند و خداوند به يگانگي در جزيره العرب پرستش نخواهد شد.

خالد رضى الله عنه شتابان به سوي لشكر رفت و دوباره نظم آن را برقرار ساخت؛ به اين طريق كه مهاجرين را از انصار و روستاييان را از هر دو گروه جدا كرد و بعد فرزندان هر خانواده را زير يك پرچم در آورد تا از طريق ميزان كارآيي هر گروه سنجيده شود و ضعف كار، شناسايي شود.

***

جنگي سخت ميان دو گروه در گرفت، جنگي كه با هيچ يك از جنگهاي قبلي مسلمين شباهت نداشت، افراد مسيلمه در ميادين جنگ مانند كوهاي بلند، ثابت و استوار بودند و توجهي به آمار زياد تلفات نداشتند، مسلمانان هم آنچنان قهرمانيها و رشادتهاي بي نظيري از خود نشان دادند كه اگر در قالب شعر بيان مي شد بدون شك يكي از اشعار حماسي شگفت انگيز به شمار مي رفت.

از يك طرف ((ثابت)) رضى الله عنه پرچمدار اسلام به بدنش حنوط(ماده اي است كه به مردگان مي زنند. )مي زند و مشغول كندن چاله اي براي خويش مي گردد؛ تا نصف ساق در چاله مي رود و مانند ميلهاي ثابت و استوار در جايش ميخكوب مي شود و از پرچم قومش دفاع مي كند تا اينكه سرانجام به زمين مي افتد و شهيد مي شود.

از طرف ديگر زيد بن خطاب رضى الله عنه برادر عمر بن خطاب رضى الله عنه ديده مي شود كه فرياد بر مي آورد: اي مردم، جنگ را جدي بگيريد بر دشمنان بتازيد و به پيش رويد. اي مردم، به خدا قسم از اين لحظه به بعد تا زماني كه مسيلمه را نكشم و يا در اين راه كشته نشوم هرگز صحبت نخواهم كرد آن وقت است كه با دليل پيش الله حاضر مي شوم.

بعد از آن بر دشمن حمله برد و تا كشته نشد دست از جنگ نكشيد.

در صحنه اي ديگر مولاي ابن حذيفه را مي بينيم كه پرچم مهاجرين را حمل مي كند و قومش از ترس اينكه ضعيف و متزلزل نشود به او مي گويند: ما مي ترسيم كه شكست از جانب شما پيش بيايد اما او در پاسخ مي گويد: اگر از طرف من شكست بخوريد پس من از حاملين بد قرآن خواهم بود، سپس دست به حملهء شديدي عليه دشمنان مي زند و در اين راه جان مي بازد.

اما بايد گفت همهء اين قهرمانيها در مقابل قهرماني ((براء بن مالك)) اندك جلوه مي داد؛ به ويژه زماني كه خالد ديد آتش جنگ شعله ور شده و اوضاع دارد وخيم مي شود. در اين لحظه رو به براء بن مالك كرد و گفت: ((اي جواب انصاري! بشتاب به سوي آنها)).

براء بن مالك خطاب به قومش گفت: اي گروه انصار هيچ كس از شما حق ندارد فكر برگشتن به مدينه را در سر بپروراند از امروز به بعد مدينه اي براي شما وجود نخواهد داشت. آنچه هست خداي يگانه است و سپس بهشت.

بعد از آن بر مشركين حمله برد و همراهانش همراه او حمله كردند او شروع به از هم پاشيدن صفوف دشمن كرد و شمشيرش را حوالهء گردنها مي كرد. سرانجام اينكه مسيلمه و يارانش متزلزل شدند و بناچار به باغي كه بعد از آن از كثرت كشته هاي آن روز به باغ ((موت)) مشهور شد، پناه بردند.

***

اين باغ خيلي وسيع بود و ديوارهاي بلندي داشت. مسيلمه و هزاران نفر از لشكريانش داخل باغ شدند دروازه هاي آن را بستند و به وسيله ديوارهاي بلندش خود را در امان ساختند، آنها از داخل آن به سوي مسلمانان تيراندازي كردند. تير مثل باران فرو مي آمد. در اين هنگام مرد قهرمان و جنگجوي مسلمين، براء بن مالك پيش رفت و خطاب به قومش گفت: اي قوم! مرا بالاي سپر كنيد و سپر را با نيزه ها بالا بريد و بدين طريق مرا داخل باغ نزديك درش بيندازيد. يا من شهيد مي شوم يا در را به سوي شما خواهم گشود.

***

در يك چشم به هم زدن، براء با بدن سبك و لاغرش بالاي سپر شد و با كمك دهها نيزه به داخل باغ ميان هزاران نفر از لشكريان مسيلمه انداخته شد، او مانند صاعقه اي در ميان آنها فرود آمد و بلافاصله در آستانه در با آنها درگير شد و پس از كشتن ده نفر توانست در را به روي مسلمين بگشايد و اين در حالي بود كه هشتاد و اندي جراحت در اثر تير و شمشير نصيب جانش شده بود.

جنگجويان مسلمان به سوي باغ موت شتافتند و از در و ديوار وارد آن شدند و مرتديني را كه به ديوارها پناه برده بودند گردن زدند تا آنجا كه نزديك به بيست هزار نفر از آنها را كشتند و بالاخره به مسيلمه رسيدند و او را از پاي در آوردند.

***

براء به سوي خيمه اش جهت مداوا منتقل شد، يك ماه تحت درمان بود و خالد جراحات او را مداوا مي كرد سرانجام خداوند او را شفا داد و اين گونه پيروزي مسلمين را با دست تواناي او به ثبت رسانيد.

***

براء بن مالك روزها را به شوق شهادتي كه آن را در باغ موت از دست داده بود سپري مي كرد. . . او به ميدانهاي جنگ به اميد رسيدن به آرزوي بزرگش و به شوق پيوستن به پيامبر بزرگوارش يكي پس از ديگري وارد مي شد تا اين كه روز فتح شهر ((تستر))( شهري است از سرزمينهاي ايران آن زمان. ) يكي از شهرهاي فارس فرا رسيد، فارسها به يك قلعه صاف و بلند، پناه بردند. مسلمانان آنها را محاصره و اطرافشان را خوب احاطه كردند، وقتي محاصره طولاني شد و عرصه بر فارسي ها تنگ گشت آنها وارد عمل شدند و از بالاي ديوار قلعه، زنجيرهايي انداختند كه بر سر آنها قلابهاي فولادي قرار داشت. قلابها با آتش داغ شده بودند كه حتي از اخگر هم حرارت و نفوذ بيشتري داشتند، قلابهاي داغ به بدن مسلمانان فرو مي رفت و به آنها مي چسبيد سپس آنها اجساد كساني را كه مي مردند يا نزديك به مرگ بودند بالا مي كشيدند. يك قلاب به بدن انس مالك، برادر براء خورد و او را بالا كشيد، به محض اين كه چشم براء به او افتاد روي ديوار پريد و زنجيري را كه بدن برادرش را مي كشيد گرفت و شروع كرد به بيرون آوردن قلاب داغ از بدن برادرش در حالي كه دستش به شدت مي سوخت و ذوب مي شد. با وجود اين هيچ پروا نمي كرد تا اين كه برادرش را نجات داد و در حالي كه دستش فقط استخواني بي گوشت شده بود پايين آمد.

در اين معركه براء بن مالك انصاري از خداوند خواست شهادت را نصيبش بگرداند، خداوند دعاي او را اجابت كرد و ديري نگذشت كه بر زمين افتاد و در حالي كه مشتاق ملاقات خدا بود شهيد شد.

خداوند چهره براء بن مالك را در بهشت سر سبز و شاداب بگرداند و چشمانش را با مصاحبت پيامبرش محمد صلى الله عليه وآله وسلم روشن و خنك بگرداند و از او راضي شده و او را راضي بگرداند.

...........................................
برگرفته از کتاب تصاویری از زندگی صحابه
تالیف: عبدالرحمن رافت باشا
مترجم: نصیر احمد سید زاده
بازديد:1331| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت