« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

ام المومنین ام سلمه رضی الله عنها | اهل بیت رسول 11 ارديبهشت 1392
ام المومنین ام سلمه رضی الله عنها

خداحافظي با ابوسلمه
عبدالله بن عبدالاسد بن المغيره پسر بره دختر عبدالمطلب، پسر عمه پيامبر صلي الله عليه وسلم و برادر رضاعي اش بود، او يكي از قهرمانان اسلام در جنگ احد ومورد اعتماد پيامبر صلي الله عليه وسلم وشوهر ام سلمه بود، در جنگ احد زخمي شده بود. پيامبر صلي الله عليه وسلم در روز غزوه عشيره، ابوسلمه را امير مدينه مقرر كرده بود وقتي پيامبر صلي الله عليه وسلم از غزوه عشيره برگشت لشكري صد و پنجاه نفري به فرماندهي ابوسلمه براي جنگ با بني اسد كه بعد از شكست مسلمانان در جنگ احد، به آنها چشم طمع دوخته بودند، فرستاد. ابوسلمه در مسئوليتي كه به عهده او گذاشته شد موفق گرديد و پيروز مندانه به مدينه بازگشت، اما زخمي كه درجنگ احد به او رسيده بود. هنوز بهبود نيافته بود تا اينكه بر اثر همان زخم به بستر بيماري افتاد، ام سلمه دركنار شوهرش به تيمار داري ومراقبت از او مشغول بود، پيامبر صلي الله عليه وسلم چندين بار به عيادت ابوسلمه آمد.
در يكي از روزها كه پيامبر صلي الله عليه وسلم براي عيادت ابوسلمه آمده بود ابوسلمه آخرين نفسهاي زندگي را مي كشيد و پيامبر صلي الله عليه وسلم در كنارش براي او دعا خير مي نمود ابوسلمه جان به جان آفرين تسليم نمود، پيامبر صلي الله عليه وسلم آنروز بر جنازه او به جاي چهار تكبير نه تكبير گفت، از ايشان سؤال شد آيا به فراموشي اينقدر تكبير گفته است؟ فرمود: نه فراموش كردم نه اشتباهي رخ داد، اگر هزار تكبير بر جنازه ابوسلمه مي گفتم بازهم شايسته آن بود.
ام سلمه از درگذشت همسرش ناراحت شد و به گريه افتاد واين جمله را بارها تكرار مي كرد: (إنا لله وإنا إليه راجعون) (ما از آن خداونديم وبه سوي او باز مي گرديم). (خدايا مرا در مصيبتي كه برايم پيش آمده است پاداش بده، وبعد از مصيبت زندگي ام را بهتر كن) (1)
ازدواجي مبارك
ام سلمه بعد از وفات شوهرش روزهاي سخت واندوهناكي را مي گذراند، فرزندانش ((عمرو، دره وزينب)) را اطراف خود جمع مي نمود و وقتي آنها را يتيم مي ديد كه پدرشان را ازدست داده اند بيشتر اندوهگين مي شد، چهار ماه از وفات شوهرش گذشته وعده اش به پايان رسيده بود، ابوبكر وعمر از او خواستگاري كردند.
ام سلمه به خاطر تربيت وپرورش فرزندان خود از ازدواج اباء ورزيد، خداوند ازدواجي زيبا وسرنوشتي خوب براي ام سلمه تدارك ديده بود، خداوند، سرپرستي، مهربان ونيكو براي فرزندان ام سلمه بدو بخشيد.
پيامبر صلي الله عليه وسلم فردي را براي خواستگاري ام سلمه فرستاد، وقتي ام سلمه را گفتند كه پيامبر صلي الله عليه وسلم از تو خواستگاري نموده است ونظر تو چيست؟ ام سلمه حيران شد كه چه عذري بيان كند، بالاخره تصميم نهايي خود را گرفت وچنين عذر آورد: من جواني را سپري كرده ام، بچه هاي زيادي دارم، ونيز تند مزاج هستم شايد باعث ناراحتي ديگر زنانت شوم، معلوم نيست اولياي من با اين پيوند موافقت كنند يا خير و...
پيامبر صلي الله عليه وسلم درپاسخ ام سلمه فرمود: اگر سن تو بالا است سن من از تو بزرگتر است، فرزندانت را به خدا وپيامبرش واگذار كن، واما اينكه مي گويي تند مزاج هستم خداوند تند مزاجي تو را از بين خواهد برد، واولياي تو با ازدواج با من موافقت خواهند كرد، و آناني كه در اينجا نيستند نيز مخالفت نخواهند كرد . (2)
سرانجام ام سلمه با ازدواج موافقت نمود وپسرش سلمه به عنوان ولي وسرپرست مادرش او را به نكاح پيامبر صلي الله عليه وسلم در آورد، ديگر همسران پيامبر صلي الله عليه وسلم از ازدواج پيامبر صلي الله عليه وسلم با ام سلمه آگاه شدند ودر رأس همه عايشه به حفصه گفت: غيرتم جوش مي كند ورشك مي برم.
حفصه به عايشه گفت كه ازدواج پيامبر با ام سلمه چيز مهمي نيست بلكه كاري ساده وعادي است.
ام سلمه درخانه زينب، (ام المساكين) كه قبل از ازدواج پيامبر با ام سلمه وفات نموده بود جا گرفت. پيامبر صلي الله عليه وسلم مي خواست وارد خانه شود ونزد همسر جديدش برود اما ديد كه ام سلمه دخترش زينب را پستان به دهان داده وشير مي دهد.
پيامبر صلي الله عليه وسلم بيرون رفت وروز بعد دوباره آمد بازهم ديد كه ام سلمه بچه اش را شير مي دهد پيامبر صلي الله عليه وسلم برگشت، عمار برادر مادري ام سلمه آنچه را كه پيش آمده بود درك كرده نزد ام سلمه آمد ودخترش را از آغوشش گرفته وگفت: اين بچه را بگذار تو به سبب همين بچه پيامبر صلي الله عليه وسلم را اذيت مي كني ومانع از تشريف فرمايي ايشان مي شوي.
عمار دختر بچه را به يكي از زنان در قبا سپرد تا او را شير بدهد پيامبر صلي الله عليه وسلم نزد ام سلمه آمد ودر مورد زينب از مادرش چنين پرسيد: كوچولو كجاست؟! كوچولو كجاست؟! ام سلمه به پيامبر صلي الله عليه وسلم گفت: عمار بن ياسر او را برده است. ام سلمه جايگاه بزرگي در قلب پيامبر صلي الله عليه وسلم داشت تا جايي كه عايشه گفته است: بعد از من ام سلمه محبوب ترين همسر پيامبر بود.
جايگاه بلند ام سلمه
وحي بر پيامبر صلي الله عليه وسلم فقط در اتاق عايشه نازل مي شد ودر خانه ديگر زنان پيامبر صلي الله عليه وسلم وحي نازل نمي شد. به خاطر اين، عايشه بر هوهاي خود افتخار مي كرد.
اما عايشه مي گويد: شبي نشسته بودم پيامبر صلي الله عليه وسلم درخانه ام سلمه بود، شنيدم كه پيامبر صلي الله عليه وسلم دارد مي خندد وام سلمه از او پرسيد: خداوند شما را هميشه بخنداند. چرا مي خنديد؟ پيامبر صلي الله عليه وسلم فرمود: خداوند توبه ابولبابه را پذيرفت، - ابولبابه بر اثر گناهي كه مرتكب شده بود خود را با ستوني از ستونهاي مسجد بسته بود-. ام سلمه گفت: اي پيامبر خدا! آيا به او مژده ندهم؟! آن حضرت صلي الله عليه وسلم فرمود: بله، اگر مي خواهي به او مژده، ده.
ام سلمه او را اين چنين مژده داد: ابولبابه خوشحال باش خداوند توبه ترا پذيرفته است. واين زماني بود كه هنوز حجاب بر زنان فرض نشده بود. مردم وقتي مژده را شنيدند طنابهاي ابولبابه را باز كرده واو را آزاد كردند اما او قبول نكرد وگفت: بايد پيامبر صلي الله عليه وسلم دست وپاي او را باز نمايد واو را آزاد كند.
پيامبر صلي الله عليه وسلم آمد واو را بعد از اينكه شش روز با ستوني خود را بسته بود باز و آزاد نمود. همسرش فقط هنگام نماز دست وپاي او را باز مي كرد بعد از نماز دوباره خود را به همان ستون مي بست. تا اينكه در مورد ايشان نازل گرديد:
﴿وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ (التوبة: 102).
((گروه ديگري به گناهان خويش اعتراف كردند، آنها عمل نيك را با عمل بد مخلوط نمودند، اميد است كه خداوند توبه آنان را بپذيرد، همانا خداوند بخشاينده ومهربان است)).
ام سلمه بانويي عاقل واهل بصيرت بود، در روز صلح حديبيه وقتي صحابه براي اينكه از وارد شدن مكه محروم شده بودند در تراشيدن سر وقرباني كردن تأخير نمودند، پيامبر صلي الله عليه وسلم خشمگين وارد خيمه ام سلمه شد.
ام سلمه وقتي حالت پيامبر صلي الله عليه وسلم را ديد گفت: مشكلي نيست آنها را سرزنش مكن براي آنها مشكل بزرگي پيش آمده چون آنها بدون ورود به مكه و عمره بر مي گردند، سپس به پيامبر صلي الله عليه وسلم گفت: قرباني ات را ذبح كن و موهاي سرت را بتراش، بدون اينكه با كسي از مسلمانان حرفي بزني.
پيامبر صلي الله عليه وسلم طبق مشوره ام سلمه بيرون رفت وقرباني اش را سر بريد و با صداي بلند تكبير گفت وسرش را تراشيد، مسلمانان وقتي پيامبر صلي الله عليه وسلم را ديدند از او اطاعت كرده وقرباني هايشان را سر بريدند و سرهاي يكديگر را تراشيدند .(3)
واينگونه مشوره ام سلمه باعث نجات مسلمين از فتنه اي شد كه بر اثر صلح حديبيه مي خواست ميان مسلمانان برپا شود. ونتيجه صلح حديبيه فتح بزرگ مكه بود.
اسم سلمه بعد از وفات پيامبر صلي الله عليه وسلم همچنان با حكمت ودانش زيست، زماني كه عايشه براي مطالبه خون عثمان مي خواست بيرون برود ام سلمه او را نصيحت كرد وگفت: بيرون نرو، پايه دين با زنان راست نمي شود، پس تو چرا مي خواهي بيرون بروي؟!
ام سلمه احاديثي از پيامبر صلي الله عليه وسلم روايت كرده است. او نود سال زندگي نمود وآخرين همسر پيامبر بود كه دنيا را ترك مي كرد. او در زمان يزيد بن معاويه درسال 62 هجري از جهان درگذشت وطبق وصيت خودش، ابوهريره بر او نماز خواند وفرزندانش عمرو سلمه داخل قبر مادرشان رفته وبا كمك عبدالله بن ابي اميه مادر شان را دفن كردند او در كنار ديگر همسران پيامبر صلي الله عليه وسلم در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.
سلام ودرود بي پايان بر ام المؤمنين ام سلمه باد.
بازديد:3308| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت