« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

فاطمه رضی الله عنها سرور زنان بهشتي | اهل بیت رسول 23 فروردين 1392
ميلاد و نشأتي مبارک
فاطمه در ام القري (شهر مکه) به دنيا آمد در حالي که قريش کعبه را بازسازي مي کردند. و اين امر پنج سال قبل از بعثت پيامبرص بود. پيامبرص با تولد وي بسيار خوشحال شد و از همان لحظه نخست احساس کرد که وي دختري مبارک خواهد شد، پس او را فاطمه نام نهاد و از ميان دخترانش، او بيشتر به پيامبرص شباهت داشت.
فاطمه در عظيم ترين و پاک ترين خانه در تمام هستي ـ خانه پيامبر محبوب ص ـ بزرگ شد. خانه اي که خداوند آن را پُر از ايمان و برکت گردانيده و با مراقبت خودش آن را ساخته است.
فاطمه از سرچشمه پاک نبوت سيراب مي شد و مادرش، خديجه او را غرق محبت و مهرباني و دلسوزي اش نمود و به همين خاطر ـ طبق رسم و عادت عرب در آن زمان ـ دايه اي را برايش نگرفت تا به او شير دهد بلکه خودش به او شير داد. پس فاطمه از خديجه، شير بردباري و حيا و مروت و پاکي و عفاف و پاکدامني و حکمت و ادب و خوش خُلقي و همه صفات ستوده نوشيد. از اين رو پاک ترين و برترين نشأت را داشت؛ چون مادرش، خديجه سرور زنان جهانيان و پدرش، سرور اولين و آخرين محمد بن عبدالله ص است.
ام ابيها (مادر پدرش)
فاطمه بر روي سفره پاکي و پاکيزگي، چشمش را باز کرد و در دامن پاک ترين پاکان ميان نمازها و تسبيحاتي که از دهان پدر و مادرش بيرون مي آمد، بزرگ شد. و اين در شکل گيري شخصيت بي نظيرش ميان زنان اهل بيت ـ رضي الله عنهن ـ تأثير بزرگي داشت. چون زهرا ـ تقريباً ـ در خانه پدر و مادرش تنها بود، از آن جهت که بزرگ ترين خواهرانش، زينب و سپس رقيه ازدواج کردند و غير از ام کلثوم که کمي بزرگ تر از فاطمه بود، کسي در خانه پدر و مادرش نماند.
فاطمه در برترين باغ هاي دو قلب بزرگ: قلب پدرش و قلب مادرش، از مهرباني و دلسوزي شان بهره مند بود و از شکوفه باغ هايشان، محبت و عطوفت و دلسوزي و مهرباني را چيد، و از شفقت و مهرباني آن دو بهره مند شد، چون در خانه محمدي کوچک ترين فرزند پاک بود.
فاطمه زهرا، در بهشت پدر و مادرش، جايي والا مهيا کرد، و از آنان چيزهايي را ياد گرفت که دختر جوان ديگري در مکه يا جاهاي ديگر ياد نمي گرفت؛ آياتي از قرآن کريم ياد گرفت. وحي که بر رسول امين، محمدص نازل مي شد، به عنوان باراني بر سر او بود.
پس فاطمه زهرا در گهواره ايمان، بزرگ شد. به همين خاطر او دروني آرام، قلبي قوي، باطني پاک داشت که جز ايمان چيزي را نمي شناخت و جز ايمان چيزي او را نمي شناخت.
فاطمه زهرا در آن خانه مبارک ـ به تدريج ـ دانست که او سلاله شرف و بزرگواري اي است که هرگز پايين نمي آيد، و سلاله جايگاهي است که از بين نمي رود، و سلاله پاکي اي است که منحرف نمي شود. علاوه بر همه اين ها، از اصالت خانوادگي و ريشه دار بودن نسب، نجيب زادگي و نيک سرشتي، صفات پسنديده و ستوده، و محاسن زيبا برخوردار بود. در نتيجه ميان دختران قومش و بلکه ميان دختران سراسر دنيا، بي نظير و يگانه بود.
پس از وفات خديجه، مادر زهرا، فاطمه زهرا امور و کارهاي خانه نبوي را انجام مي داد و از پدر گرامي اش مراقبت و مواظبت مي کرد و عطوفت و محبتش را نثار وي مي کرد تا جايي اصحاب رسول الله ص وي را «ام النبي» (مادر پيامبر ص) يا «ام ابيها» (مادر پدرش) صدا مي زدند.

همدم مکارم و بزرگي ها
پيش از آن که داخل بوستان فاطمه زهراك شويم؛ بوستاني که بوي خوشش پخش شد و تمام هستي را با عطر ايمان و حيا پُر کرد، بياييد با هم در سايه بزرگي هايي که از هر جانبي او را فرا گرفته، زندگي کنيم.
پدرش، سرور اولين و آخرين است؛ کسي که خداوند وي را آفريد تا رحمت و مهرباني براي جهانيان باشد. او پيامبر محبوب، حضرت محمدص است.
مادرش، سرور زنان جهانيان، خديجهك است. او اولين فرد از ميان زنان بود که اسلام آورد. او بود که جبرئيل؛ نزدش آمد تا از طرف پروردگار سلام ـ ? ـ به وي سلام برساند. و او بود که پيامبرص مژده خانه اي از تارهاي طلا و نقره و مرواريد در بهشت به او داد که هيچ داد و فرياد و سختي اي در آن نيست.
و خود فاطمه، سرور و بزرگ زنان جهانيان در زمان خود بود.
دو فرزندش (حسن و حسين) م سروران جوانان بهشتي، دو ريحانه رسول خدا ص مي باشند.
شوهرش، امير مؤمنان علي بن ابي طالب - رضي الله عنه - است؛ کسي که خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش هم او را دوست دارند. کسي که پيامبرص به او گفت: «أنت مني وأنا منک»: «تو از مني و من از توام». هم چنين به او گفت: «ألا ترضى أن تکون مني بمنزلة هارون من موسي إلاَّ أنه ليس نبيٌ بعدي»: «آيا راضي نيستي که نسبت به من، به منزله هارون به نسبت موسي باشي با اين تفاوت که پس از من پيامبري نيست».
عمويش، سيدالشهداء و شير خدا و شير پيامبر خداص، حمزه بن عبدالمطلب - رضي الله عنه - است. او عموي پيامبرص و برادر رضاعي پيامبرص بود.
عموي پدرش، عباس بن عبدالمطلب - رضي الله عنه - است، کسي که به همسايه کمک مي کرد و مال و دارايي را مي بخشيد و در رفع نيازها و مشکلات مردم خرج مي کرد و گرسنه را غذا مي داد.
پسر عموي پدرش، جعفر بن ابي طالب - رضي الله عنه - ، آن فرد بزرگ و شهيد است؛ کسي که شأن و منزلت بزرگي داشت و پرچم مجاهدان بود. کسي که در بهشت همراه فرشتگان با دو بال پرواز مي کند.
اگر بخواهيم راجع به مکارم و بزرگواري هايي که فاطمه را احاطه کرده، سخن برانيم، نمي توانيم همه اش را بيان کنيم. اين کيست که خداوند اين همه مکارم و بزرگي ها را در او جمع گردانيده است؟!!!
از پيشگامان و سابقين در گرويدن به اسلام
سرزمين جزيرة العرب در کفر موج مي زد و فاطمه عبادت بت ها و ديگر کارهاي جاهليت که مردم انجام مي دادند، مي ديد؛ اما در همان وقت پدرش را مي ديد که هرگز براي هيچ بتي سجده نکرد و هرگز شرابي نخورد. پس فاطمه با قلبش در سرچشمه فضايل و اخلاقيات شيرين و درخشان زندگي مي کرد؛ فضايل و اخلاقياتي که بدون تکلف از پدر و مادرش مي وزيد.
وقتي خداوند اجازه داد که خورشيد هدايت بر سرزمين جزيرة العرب طلوع کند و جبرئيل؛ را با قرآني که سعادت و خوشبختي تمام بشريت در آن است به سوي پيامبر محبوب ص فرستاد، مادرش خديجه اولين کسي بود که اسلام آورد.
و فاطمه و خواهرانش ـ رضي الله عنهن ـ اسلام آوردند. پس آنان به سوي ايمان به خدا و پيامبر خداص پيشگام بودند.
امام زرقاني مي گويد: براي پيشگامي و پيش دستي آنان به سوي اسلام نيازي به نص نيست.
چون آنان در آغوش راستگوترين و گرامي ترين پدر، و برترين و مهربان ترين و دلسوزترين مادر بزرگ شدند؛ از پدرشان بزرگ ترين بزرگي ها، و از مادرشان دستاوردهاي عقلي را برمي گرفتند که عقل هيچ زني در گذشتگان و آيندگان به پاي عقل او (عقل خديجه) نمي رسد.

دفاع فاطمه از پيامبر ص
فاطمه آرزو مي کرد که خودش را و بلکه تمام دنيا را فداي پدرش، رسول الله ص کند... همراه من در اين صحنه وحشتناک تدبر و تأمل کنيد. اين عقبه بن ابي معيط است که بار ديگر اذيت و آزار را متوجه پيامبر محبوب ص مي کند تا به رهبران و بزرگان قريش تقرب جويد.
از عبدالله بن مسعود - رضي الله عنه - روايت شده است که: پيامبرص کنار کعبه نماز مي خواند و ابوجهل و رفيقانش نشسته بودند، به همديگر گفتند: کدام يک از شما لاشه حيوان فلان طايفه را مي آورد و آن را بر پشت محمد مي نهد وقتي که سجده مي کند؟ بدبخت ترين قوم برخاست و آن را آورد. صبر کرد تا پيامبرص به سجده رفت آن گاه آن را بر پشتش ميان شانه اش نهاد و من نگاه مي کردم و چيزي از دستم بر نمي آمد اي کاش مي توانستم دفاعي از او بکنم. عبدالله بن مسعود مي گويد: قريش شروع به خنديدن کردند و از شدت خنده خم و راست مي شدند و رسول الله ص در حال سجده بود و سرش را بلند نمي کرد تا اين که فاطمه نزدش آمد و آن را از پشتش دور افکند.
آن گاه پيامبرص سرش را بلند کرد و فرمود: «اللهم عليک بقريش»: «خدايا قريش را به تو محول مي کنم و خودت به حسابشان برس». سه بار اين جمله را تکرار فرمود. بر مشرکان خيلي سخت آمد وقتي که پيامبرص آنان را نفرين کرد.
عبدالله بن مسعود گويد: و مشرکان معتقد بودند که دعا در آن سرزمين مستجاب خواهد شد. سپس پيامبرص نام آن کافران را گفت: «اللهم عليک بأبي جهل، وعليک بعتبة بن ربيعة، وشيبة بن ربيعة، والوليد بن عتبة، وأمية بن خلف، وعقبة بن أبي معيط»: «خدايا! ابوجهل و عتبه بن ربيعه و شيبه بن ربيعه و وليد بن عتبه و اميه بن خلف و عقبه بن ابي معيط را به تو محول مي کنم و خودت به حسابشان برس». و نفر هفتمي را هم ذکر کرد اما من آن را به ياد ندارم. عبدالله بن مسعود گويد: سوگند به کسي که جانم در دست اوست، آن کساني را که رسول الله ص نامشان برد، ديدم که در معرکه بدر همگي هلاک شدند.
عقبه بن ابي معيط در غزوه بدر اسير شد و پيامبرص دستور قتلش را صادر کرد و براي مشرکان ديگر اين دستور را صادر نکرد، چون او خيلي پبامبرص را اذيت مي کرد.
از ابن عباس روايت شده است گويد: رسول الله ص اسيران بدر را يکي يکي صدا کرد و فديه هر فرد از آنان چهار هزار بود و عقبه بن ابي معيط قبل از فديه کشته شد. علي برخاست و او را به قتل رسانيد.
وفات مادرش
به محض اين که فاطمه از سختي و فشار محاصره اي که صحت و سلامتي اش را مورد هجوم قرار داد تا جايي که به دردهاي بزرگي مبتلا شد، خارج شد، مادرش خديجه وفات يافت؛ کسي که دستي دلسوز و قلبي مهربان بود. فاطمه بسيار اندوهگين و غمگين شد، اما به خاطر خدا تحمل و صبر نمود تا به پاداش صبرکنندگان نائل آيد.
اما هرچند خديجه وفات يافت، اما پيامبر محبوب که دخترش فاطمه را از ته دل دوست مي داشت، هنوز زنده بود و او را سرپرستي مي کرد و بر او مهرباني و دلسوزي مي نمود و از علم و سنت و اخلاقش به او مي داد. پس فاطمه وابستگي شديدي به پدرش پيدا کرد. پدرش صاحب قلب مهرباني است که اگر مهرباني و شفقتي که در قلبش هست بر مردم تقسيم مي شد، کفايت همه را مي کرد، پس حال و وضعيتش با دخترش فاطمه چگونه بايد باشد.

هجرت مبارک
وقتي اذيت و آزار مشرکان نسبت به ياران پيامبرص شدت يافت، آن حضرت اجازه هجرت به آنان داد. سپس خود پيامبرص بعداً به همراه ابوبکر - رضي الله عنه - به مدينه هجرت نمود و علي را در مکه جا گذاشت تا در بسترش بخوابد و امانت هايي که نزد رسول اللهص بود به صاحبانشان ـ از ميان مشرکان ـ برگرداند.
فاطمه اين نقش عظيمي که علي ايفا کرد تا خود را فداي پدرش، رسول خدا ص کند، لمس کرد. فاطمه اين موضع گيري عظيم علي را هرگز فراموش نمي کرد.

پاداش از جنس عمل است
وقتي علي - رضي الله عنه - در شب هجرت بر بستر پيامبرص خوابيد تا خود را فداي او کند، پس پاداش اين است که خداوند بسترش را به وسيله فاطمه خوش و شيرين و پاک گرداند تا فاطمه او را راضي و خشنود گرداند.
آن دلير، حيدر از دعوت پيامبرش پاسباني کرد و در سخت ترين شبي که بر دعوت سپري شده بود، در بسترش خوابيد. مردي در بستر پيامبرص مي خوابد و مي داند که پشت دَر افرادي هستند که فقط سر شخص خوابيده بر بستر را مي خواهند. پس وقتي آن شب به خاطر پيامبر خداص آن بستر، علي را نگران و پريشان حال کرد، خداوند به وسيله فاطمه، دختر پيامبرش، بستر علي را مبارک و خوش و شيرين گردانيد: و پيامبرص دخترش و نيز جاي فراخي را به علي داد و علي زره شمشيرشکن و سنگينش را به عنوان هديه به فاطمه داد. پس فاطمه به همراه يک عدد چادر مخمل، يک عدد ناز بالش از پوست چرمي که کناره اش پوست درخت خرما بود، يک عدد مشک آب، يک عدد غربال، يک عدد ليوان، يک عدد سنگ آسياب و دو کاسه به همسري علي در آمد. فاطمه نزد علي رفت و بستري غير از پوست قوچ نداشت که هر دو در شب روي آن مي خوابيدند و در روز شتر آبکش را بر روي آن علف مي دادند. و فاطمه خدمتکار خودش بود.
در صحيح بخاري و صحيح مسلم آمده که رسول الله ص به فاطمه گفت: «ألا ترضين أن تکوني سيدة نساء هذه الأمة أو نساء المؤمنين»: «آيا راضي نمي شوي که سرور و بزرگ زنان اين امت يا زنان جهانيان شوي؟».
هم چنين در صحيح بخاري و صحيح مسلم از مسور بن مخرمه روايت شده که رسول خداص فرمودند: «فاطمة بضعة مني، فمن أغضبها أغضبني»: «فاطمه، پاره تن من است، هر کس او را برنجاند، مرا رنجانيده است».
از انس - رضي الله عنه - روايت شده است که رسول الله ص فرمودند: «إن الجنة لتشتاق إلى ثلاثة: علي وعمار وسلمان»: «بهشت مشتاق ديدار سه نفر است: علي، عمار و سلمان». و اين چه خوب پاداشي است.

همانا خداوند به من امر کرد که فاطمه را به ازدواج علي درآورم
در سال دوم هجري، علي با فاطمه م ازدواج کرد و نزد او رفت. و اين امر به دنبال غزوه بدر بود.
آن حضرت فرمودند: «إن الله أمرني أن أزوِّج فاطمة من علي»: «همانا خدا به من امر کرد که فاطمه را به ازدواج علي درآورم».
از علي بن ابي طالب روايت شده است که مي گويد: از پيامبرص، دخترش فاطمه را خواستگاري کردم. راوي مي گويد: علي پيراهنش و بعضي از وسايلش را فروخت و همگي به هشتاد و چهار درهم رسيد. و پيامبرص دستور داد که دو سوم آن را در خوشبويي و يک سوم را در لباس ها صرف کند. پيامبرص آب دهانش را در ظرف آبي ريخت و به آنان دستور داد که در آن غسل کنند.
راوي مي گويد: و پيامبرص به فاطمه امر کرد که تا او (پيامبرص) نيامده به فرزندش شير ندهد. راوي گويد: فاطمه قبل از اين که پيامبرص بيايد، به حسين شير داد.
اما در مورد حسن، پيامبرص چيزي را در دهانش نهاد که ما نمي دانيم چه بود؛ در نتيجه حسن، عالم تر از حسين بود.
خداوند پليدي را از فاطمه و از خانه اش دور كرد و او را پاك گردانيد. و «پيامبر ص» فاطمه را دوست مي داشت و او را گرامي مي داشت و با ديدن فاطمه خوشحال مي شد فضايل و بزرگي هاي فاطمه خيلي زيادند؛ او صابر، متدين، خيِّر، سنگين و پاکدامن، قانع و شكرگذار خداوند بود».
تو را به ازدواج محبوب ترين افراد خانواده ام در نظر من درآوردم
خانواده بنوعبدالمطلب وصحابه بزرگوار اين رويداد مبارك را جشن گرفتند. و حمزه بن عبدالمطلب، بعضي از شترانش را ذبح كرد و به مردم غذا داد. و فاطمه زهرا به خانه زوجيت منتقل شد. آن خانه اي كه با تخت هاي بلند و عالي و فنجان هاي نهاده شده و بالش ها و پشتي هاي رديف شده و فرش هاي فاخر و گرانبها آراسته نشده، بلكه در نهايت سادگي و بي چيزي بود. تنها پوست قوچ، يك عدد ناز بالشي كه كناره اش از پوست درخت خرما بود، و يك عدد مشك آب و دو ليوان و يك عدد سنگ آسياب براي آرد در آن خانه بود. و اين خانه دور از خانه هاي پيامبرص بود.
علي - رضي الله عنه - مي گويد: با فاطمه ازدواج كردم در حالي كه من و او بستري جز پوست قوچ نداشتيم كه شب ها روي آن مي خوابيدم و روزها روي شتر آبكش مي نهاديم. و من و او خدمتكاري جز خود فاطمه نداشتيم. وقتي رسول خداص فاطمه را به ازدواج من درآورد، او را به همراه يك عدد چادر مخمل، يك عدد نازبالش چرمي كه كناره اش پوست درخت خرما بود، دو عدد سنگ آسيا، يك عدد مشك آب و دو ليوان برايم فرستاد. فاطمه، سنگ آسياب را آن قدر با دست مي كشيد كه اثر آن در دستش معلوم بود؛ با مشك آب آن قدر آب مي كشيد تا جايي كه اثر آن در گردنش معلوم بود، و خانه را جاروب كرد تا جايي كه لباس هايش غبارآلود شد؛ و زير ديگ آتش روشن كرد تا جايي كه لباس هايش آلوده شد .
از اسماء بنت عميس روايت است گويد: وقتي فاطمه به علي بن ابي طالب داده شد، در خانه علي جز برگ هاي بافته خرما كه پهن شده بود، و يك عدد نازبالشي كه كناره اش از پوست درخت خرما بود، و يك عدد ليوان و يك عدد ظرف آب، چيزي را نديديم. پس رسول خداص كسي را نزد علي فرستاد كه به او بگويد: «لا تحدثن حدثاً»: «چيزي مگو» يا فرمود: «لا تقربن أهلك حتى آتيك»: «نزديك زنت مشو تا اين كه نزدت بيايم». پس پيامبرص آمد و فرمود: «أثَمَّ أخي؟»: «آيا برادرم آن جاست؟» ام ايمن ـ که مادر اسامه بن زيد است. او زني حبشي و صالح بود ـ گفت: اي رسول خدا، اين برادرت است و همسرش دخترت است؟ پيامبرص ميان يارانش پيمان برادري بسته بود، و ميان علي و خودش هم پيمان برادري بسته بود ـ پيامبرص فرمود: «إن ذلك يكون يا أم أيمن»: «اي ام ايمن! چنين چيزي امكان پذير است».
اسماء بنت عميس گويد: پيامبرص ظرفي كه در آن آب بود، خواست و چيزهايي گفت(دعاهايي خواند) که خداوند به آن عالمتر است، سپس سينه و چهره علي را مسح كرد. آن گاه فاطمه را صدا زد، فاطمه به سوي پيامبرص برخاست در حالي كه از روي حيا جامه اش را دور خود پيچيده بود و مقداري از آن آب را روي فاطمه پاشيد و چيزهايي به او گفت. سپس به وي گفت: «أما إني لم آلك أن أنكحتك أحب أهلي إليَّ»: «اما من در حق تو كوتاهي نكردم كه تو را به ازدواج محبوب ترين افراد خانواده ام در نظر من درآورم». سپس چيز سياهي را از پشت پرده ـ يا از پشت در ـ ديد و فرمود: «من هذا؟»: «اين كيست؟» فاطمه گفت: اسماء. پيامبرص فرمود: «اسماء بنت عميس؟» فاطمه گفت: بله، اي رسول خدا. آن حضرت فرمود: «جئت كرامة لرسول الله ص ـ مع ابنته ـ »؟: «به خاطر احترام به رسول خدا ـ همراه دخترش ـ آمده اي؟» اسماء گفت: بله، همانا زن در شبي كه با وي نزديكي مي شود، بايد زن ديگري نزديكش باشد تا هر موقع نيازي داشت، نيازش را برآورده سازد.
فاطمه گويد: پس رسول خداص برايم دعا كرد. سپس به علي گفت: «دونك أهلك»: «مواظب زنت باش». سپس آن حضرت بيرون رفت و پيوسته براي فاطمه و علي دعا مي كرد تا اين كه وارد اتاقش شد.
راست گفتي ... خداوند خير و بركت فراوان را بر تو ارزاني دارد.
پيامبر گرامي ص طاقت دوري فاطمه زهرا از خود را نداشت؛ از اين رو تصميم گرفت كه فاطمه را به نزديك خانه خودش آورد. خانه هاي حارثه بن نعمان نزديك خانه پيامبرص بود. وي نزد پيامبرص آمد و گفت: به من خبر رسيده كه مي خواهي فاطمه را به نزديك خانه خودت آوري، و اين خانه هاي من است و از خانه هاي «بني نجار» به تو نزديك تر است، و به راستي من و مالم همه از آن خدا و پيامبرش هستيم... به خدا قسم، اي رسول خدا، مالي كه از من مي گيري براي من محبوب تر و دوست داشتني تر از مالي است كه از من نمي گيري. رسول خداص فرمود: «صدقت، بارك الله عليك»: «راست گفتي، خداوند خير و بركت فراوان را بر تو ارزاني دارد».
سپس آن حضرت، فاطمه را به نزديكي خانه خود آورد و در خانه اي از خانه هاي حارثه بن نعمان - رضي الله عنه - اسکان داد.

اين كار براي شما از خدمتكار بهتر است
از ابوالبختري روايت شده است که مي گويد: علي به مادرش گفت: فاطمه را از کارهاي بيرون از خانه منع کن، و کافي است كارهاي خانه و خمير پختن و نان پختن و آرد درست كردن را انجام دهد.
علي رغم اين، سختي کارهاي خانه فاطمه را آزار مي داد و نياز به كسي داشت كه خدمتكار او باشد... پس اين داستان مباركي بود كه باعث شد پيامبرص نصيحت باارزشي را براي راحتي فاطمه و زنان امت اسلامي پس از فاطمه، از دهان مباركش خارج سازد.
از علي - رضي الله عنه - روايت است كه: وقتي رسول خداص فاطمه را به ازدواج من درآورد، يك عدد چادر مخمل، يك عدد نازبالش چرمي كه كناره اش از پوست درخت خرما بود، دو عدد سنگ آسياب، و دو عدد مشك آب همراهش فرستاد. راوي مي گويد: روزي علي به فاطمه گفت: «آن قدر با دلو آب را از چاه كشيده ام كه سينه ام درد مي كند و خدا از غنايم کنيزکان زيادي نصيب مسلمين کرده. پس برو و خدمتكاري پيدا کن». فاطمه گفت: «من هم به خدا، آن قدر با سنگ آسياب، آرد درست كرده ام كه دستانم سفت و ضخيم شده و زير پوست دستانم خون مرده ايجاد شده است». فاطمه نزد پيامبرص رفت. آن حضرت فرمود: «ما جاء بك أي بنية؟»: «چرا اين جا آمدي دخترم؟» فاطمه گفت: «آمدم تا بر تو سلام كنم». فاطمه شرم داشت از اين كه درخواستش را نزد پيامبرص مطرح كند و بازگشت. سپس هر دو با هم نزد پيامبرص آمدند و علي، وضعيتشان را به اطلاع پيامبرص رساند. آن حضرت فرمود: «لا والله لا أعطيكما، وأدع أهل الصفة تتلوى بطونهم، لا أجد ما أنفق عليهم، ولكن أبيع وأنفق عليهم أثمانهم»: «نه به خدا قسم، چيزي را به شما نمي دهم در حالي كه اهل صفه، شكم هايشان از درد به خود مي پيچد و چيزي را ندارم كه به آنان ببخشم. ولي چيزهايي را مي فروشم و قيمت هاي آن اجناس را به آنان مي بخشم». پس آن دو برگشتند. پيامبرص نزد آنان آمد. آنان جامه کهنه و وصله داري را بر تن مي کردند كه اگر سرشان را مي پوشاندند، پاهايشان آشكار بود و اگر پاهايشان را مي پوشاندند، سرشان آشكار مي شد؛ از اين رو نشستند. آن حضرت فرمود: «مكانكما ألا أخبركما بخير مما سألتماني؟»: «در جاي خود بمانيد، آيا چيزي بهتر از آن چه كه از من درخواست كرديد، به شما نشان ندهم؟» گفتند: «چرا، به ما نشان دهيد».
پيامبرص فرمود: «كلمات علّمنيهنّ جبرئيل : تسبحان في دُبُر كل صلاة عشراً، وتحمدان عشراً، وتكبّران عشراً، وإذا أويتما إلى فراشكما فسبِّحا ثلاثاً وثلاثين، واحمدا ثلاثاً وثلاثين، وكبِّرا أربعاً وثلاثين»: «كلماتي هستند كه جبرئيل به من ياد داده، كه اين ها هستند: پس از هر نماز، ده مرتبه سبحان الله، ده مرتبه الحمد لله، و ده مرتبه الله اكبر بگوييد و هرگاه به بسترتان رفتيد، سي و سه مرتبه سبحان الله، سي و سه مرتبه الحمد لله، و سي و چهار مرتبه الله اكبر بگوييد». علي گفت: «به خدا قسم، از آن وقتي كه پيامبرص آنها را به من ياد داده، ترك نكرده ام». ابن الكواء به او گفت: شب صفين هم آن را ترک نکردي؟ علي گفت: «خدا شما را بكُشد اي در راه مانده ها! شب صفين هم آن را ترك نکردم»
در روايتي از بخاري آمده است كه آن حضرت فرمودند: «ألا أعلمكما خيراً مما سألتما؟ إذا أخذتما مضاجعكما، أن تكبرا الله أربعاً وثلاثين. وتسبحاه ثلاثاً وثلاثين. وتحمداه ثلاثاً وثلاثين. فهو خيرٌ لکما من خادم»: «آيا چيزي بهتر از آن چه كه از من خواستيد به شما ياد ندهم؟ و آن هم اين است كه هر گاه به بسترتان رفتيد، سي و چهار مرتبه الله اكبر، سي و سه مرتبه سبحان الله، و سي و سه مرتبه الحمد لله بگوييد. اين كار براي شما از خدمتكار بهتر است».
پاك و منزه است آن خدايي كه نور و روشنايي را به تن اهل بيت پيامبرص نمود و دَور و بَر آنان حجابي را قرار داد تا جلو پليدي را بگيرد؛ پس هرگاه روز قيامت آيد، شادمان و خوشحال مي شوند: «اين پاداش شماست و كار و تلاشتان، مورد پذيرش واقع مي شود».
براي شما، نعمتي پايدار و جاودان آماده كرده ايم. و فضل زياد و فراگير به شما بخشيده ايم. و به هر كس كه دلسوز فقراست، پاداش داده ايم. آيا شما، به مسكين و يتيم غذا نداديد و به گرفتار و محبوس، رحم نكرديد؟: «و كار و تلاشتان، مورد پذيرش واقع مي شود». چه كسي مثل علي است؟ چه كسي مثل فاطمه است؟ چه قدر بر امواج متلاطم زندگي صبر كردند، و فقر و آتش شكننده گرسنگي را برگزيدند. آنان چهره هاي شادابي دارند. چه قدر سريع اندوه و غم شان به شادي و خوشحالي تبديل شد: «و كار و تلاشتان، مورد پذيرش واقع مي شود».
فاطمه دختر پيامبرص محبوب ترين فرد در نظر پيامبرص بود و علي عزيزترين و گرامي ترين فرد در نظر پيامبرص بود. و خداوند، ريحانه پيامبرص را در دنيا، دو فرزند فاطمه (حسن و حسين) قرار داد، و وقتي كه خداوند فردا روز قيامت آنان و دو فرزندش را نزد خود، احضار كرد، آنان را مورد اكرام و بزرگداشت زيادي قرار مي دهد: «و كار و تلاشتان، مورد پذيرش واقع مي شود»
همراه من در شرم و حياء فاطمه تدبر كن؛ آن حيائي كه قلم از وصف آن عاجز است.
در يكي از روايات حديث قبلي ـ مانند روايت بخاري ـ آمده است:
فاطمه نزد رسول خداص آمد تا خدمتكاري را از او درخواست كند. آن حضرت فرمود: «ما جاء بك يا بنية؟»: «چرا اين جا آمدي دخترم؟» فاطمه گفت: «آمدم تا بر تو سلام بكنم». و شرم كرد. حتي وقتي باري ديگر آمد، همان را گفت. و در بعضي از روايات اين ماجرا آمده است كه: «رسول خداص نزد فاطمه و علي رفت، در حالي كه آنان در بسترشان بودند...» در قسمتي از اين حديث آمده است: «پيامبرص كنار سر فاطمه نشست، و فاطمه به خاطر شرم از پدرش، سرش را زير لحاف برد».
از انس - رضي الله عنه - روايت است كه: رسول خداص برده اي را براي فاطمه آورد و به او بخشيد. انس گويد: در آن موقع بر تن فاطمه لباسي بود كه اگر سرش را با آن لباس مي پوشانيد، لباس به پاهايش نمي رسيد و اگر پاهايش را با آن لباس مي پوشانيد، لباس به سرش نمي رسيد. وقتي پيامبرص اين را ديد، فرمود: «إنه ليس عليك بأس، إنما هو أبوك وغلامك»: «هيچ اشكالي ندارد، چون اين پدرت و آن يكي، غلام و برده توست».
به خدا قسم، فاطمه شايسته ترين و اولين مخاطب اين گفته است:
كأن لها في الأرض نسيا تقصه ... علي أمها وإن تحدثك تلبت
«گوئي او در زمين گمشده اي دارد كه به دنبالش است، سرش را بلند نمي كند گوئي به دنبال چيزي در زمين است».
برخيز اي ابوتراب!
پيامبرص علي و فاطمه را بسيار دوست مي داشت تا جايي كه روزي از روزها علي و فاطمه و حسن و حسين را صدا زد و فرمود: «اللهم هؤلاء أهلي»: «خدايا، اينان خانواده من هستند». در روايتي ديگر آمده است: «اللهم هؤلاء أهل بيتي اللهم فأذهب عنهم الرجس وطهِّرهم تطهيراً»: «خدايا، اينان اهل بيت من هستند. خدايا، پليدي را از آنان دور كن و آنان را پاكيزه گردان». و در روزي از روزها ميان علي و فاطمه اختلافي پيش آمد، اختلافي كه ميان هر زن و شوهر رخ مي دهد. پس علي عصباني شد و خانه را ترك كرد و به مسجد رفت. وقتي پيامبرص از اين امر اطلاع حاصل كرد، با تمام حكمت و مهرباني اين قضيه را درمان كرد. اينك تفصيل جريان را به شما تقديم مي كنم:
... رسول خداص به خانه فاطمه آمد و علي را در خانه نديد. فرمود: «پسر عمويت كجاست؟» فاطمه گفت: «اختلافي ميان ما پيش آمد، او از من عصباني شد و بيرون رفت»، و چيزي به من نگفت. رسول خداص به كسي گفت: «ببين علي كجاست؟» آن فرد آمد و گفت: اي رسول خدا، او در مسجد خوابيده است. رسول الله ص نزد علي رفت در حالي كه او دراز كشيده بود و جامه اش از شانه اش پايين افتاده بود و خاك آلود شده بود. رسول خداص شروع به پاك كردن خاك از علي کرد و فرمود: «قم أبا التراب! قم أبا التراب!»: «برخيز اي ابوتراب! برخيز اي ابوتراب!».
و علي با اين رفتار دلسوزانه و مهربانانه و سخنان شيرين و دل پسندي كه از دهان مبارك پيامبرص خارج شد، همه چيز را فراموش كرد.
قدر و منزلت و جايگاه فاطمه نزد پيامبر ص
وقتي خواستم راجع به قدر و منزلت و جايگاه فاطمه نزد پيامبرص بنويسم، نتوانستم حق فاطمه را در اين زمينه آن طور كه شايد و بايد ادا كنم.
از ابوسعيد روايت شده است كه رسول خداص فرمودند: «لا يبغضنا أهل البيت أحدٌ، إلاَّ أدخله الله النار»: «هيچ كس اهل بيت (خانواده پيامبرص) بغض نمي ورزد، مگر اين كه خداوند او را داخل جهنم مي گرداند».
از حذيفه روايت شده است كه پيامبرص فرمود: «نزل ملك فبشرني أن فاطمة سيدة نساء أهل الجنة»: «فرشته اي فرود آمد و به من م‍ژده داد كه فاطمه سرور و بزرگ زنان بهشتي است».
يامبرص از دنيا و كالاها و تعلقات فاني اش بر فاطمه مي ترسيد.
از ثوبان روايت شده است كه مي گويد: رسول خداص بر فاطمه داخل شد و من هم با او بودم. فاطمه گردنبندي طلا بر گردن داشت و گفت: ابوالحسن اين را به من هديه داده است. پيامبرص فرمود: «آيا خوشحال مي شوي كه مردم بگويند: اين فاطمه دختر محمد است و در دستش، حلقه اي از آتش دوزخ است!» سپس رفت. فاطمه با آن گردنبند، برده اي را خريد و سپس آن را آزاد كرد. آن گاه پيامبر ص فرمود: «سپاس براي خدايي كه فاطمه را از آتش دوزخ نجات داد».
از ابن عباس روايت شده است كه رسول خداص فرمودند: «أفضل نساء أهل الجنة خديجة بنت خويلد، وفاطمة بنت محمد، ومريم، وآسية»: «برترين زنان بهشتي، خديجه دختر خويلد، و فاطمه دختر محمد و مريم و آسيه هستند».
هم چنين آن حضرت فرمودند: «حسبك من نساء العالمين: مريم، وخديجة، وآسية بنت مزاحم، وفاطمة بنت محمد ص»: «بس است براي تو از زنان جهانيان: مريم، خديجه، آسيه دختر مزاحم و فاطمه دختر محمدص».
از اسامه روايت شده است كه از پيامبرص پرسيده شد: چه كسي نزد تو از همه محبوب تر است؟ فرمود: «فاطمه»
از بُريده روايت شده است که مي گويد: محبوب ترين فرد از ميان زنان نزد رسول خداص فاطمه و از ميان مردان، علي بود».
از عائشه دختر طلحه، از عايشه مادر مؤمنان روايت شده است كه گفت: كسي را نديده ام كه به اندازه فاطمه سخن و كلامش با سخن و كلام رسول الله ص شباهت داشته باشد. و هر وقت فاطمه بر پيامبرص داخل مي شد، پيامبرص به سوي او مي رفت و او را مي بوسيد و به وي خوش آمد مي گفت. و فاطمه هم اين كارها را در حق پيامبرص انجام مي داد.

خواهر! اين، الگو و سرمشق توست
از ام المؤمنين عايشه روايت شده است که مي گويد: «كسي را نديده ام كه به اندازه فاطمه ـ خداوند چهره اش را گرامي دارد! ـ راه رفتن و روش و اشاره اش، با راه رفتن و روش و اشاره رسول خداص شباهت داشته باشد».
از عايشه روايت شده است که مي گويد: كسي را نديده ام كه به اندازه فاطمه راستگو باشد مگر كسي كه او را به دنيا آورده است (يعني پيامبرص)
از عمرو بن دينار روايت است كه عايشه گفت: هرگز كسي را نديده ام كه برتر از فاطمه باشد غير از پدرش.
وقتي راجع به علي و اهل بيت پيامبرص از امام احمد سئوال شد، گفت: هيچ كس با اهل بيت پيامبرص مقايسه نمي شود.
سروران جوانان بهشتي
يك سال از اين ازدواج مبارك نگذشته بود كه خداوند متعال چشم علي و فاطمه را روشن گردانيد. فاطمه در سال سوم هجري نوه اول رسول الله ص به نام حسن بن علي را به دنيا آورد. پيامبرص از اين تولد مبارك خيلي خوشحال شد. و خودش، كودك را نامگذاري كرد و او را حسن ناميد. و موهاي اضافي از سرش را برداشت و به اندازه وزن موي سرش، نقره را به فقيران صدقه داد. وقتي حسن، يك سال عمر كرد، پس از او حسين در ماه شعبان سال چهارم هجري متولد شد.
اين ثمره مبارك پيوسته ادامه داشت و فاطمه زهرا در سال پنجم هجري، دختر بچه اي را به دنيا آورد كه پدربزرگش پيامبرص او را زينب نام نهاد. پس از دو سال، دختربچه ديگري به نام ام كلثوم به دنيا آورد.
پيامبرص فاطمه را زياد دوست مي داشت و راجع به حسن و حسين مي فرمود: «هما ريحانتاي من الدنيا»: « آن دو، ريحانه من از دنيا هستند».
هم چنين آن حضرت فرمودند: «الحسن والحسين سيدا شباب أهل الجنة»: «حسن و حسين، سروران جوانان بهشتي هستند».
از ابوهريره - رضي الله عنه - روايت شده است که مي گويد: پيامبرص هنگام روز بيرون رفت. با من حرف نمي زد و من هم با او حرف نمي زدم تا اين كه به بازار بني قينُقاع رسيد. پس در حياط خانه فاطمه نشست و فرمود: «أثَمَّ لكع، أثَمَّ لكع؟»: «آيا كوچولو آن جاست، آيا كوچولو آن جاست؟» فاطمه كمي حسن را نگه داشت و كمي دير او را براي پيامبرص آورد. گمان كردم كه فاطمه گردنبند كودكانه را به گردنش مي آويزد يا او را مي شويد. پس حسن به سرعت آمد تا اين كه پيامبر ص او را در آغوش گرفت و وي را بوسيد و فرمود: «اللهم أحبه وأحب من يحبه»: «خدايا، او را دوست بدار و هر كسي كه او را دوست دارد، دوست بدار».
صفحاتي درخشان از جهاد و مبارزه فاطمه
فاطمه موضع گيري هاي باعظمتي داشت كه با سطرهايي از نور بر پيشاني تاريخ نوشته است.
در روز اُحد وقتي اكثر تيراندازان از دستور پيامبرص ـ از روي اجتهاد خطا ـ سرپيچي كردند و از بالاي كوه پايين آمدند، مشركان بر مسلمانان هجوم بردند و تعداد زيادي از آنان را به قتل رساندند و چهره مبارك رسول خداص در روز اُحد زخمي شد و دندان هاي جلويي اش شكست و كلاه جنگى(خوذه) بر سر مباركش شكست. ـ پدرم و مادرم فدايش باد! ـ از انس روايت شده است كه رسول خداص در جنگ اُحد، دندان هاي جلويي اش شكست و سرش زخمي شد و خون از آن جاري مي شد و مي فرمود: «كيف يفلح قوم شجّوا نبيهم، وكسروا رباعيته، وهو يدعوهم إلى الله»: «چگونه رستگار مي شوند قومي كه سر پيامبرشان را زخمي كردند و دندان هاي جلويي اش را شكستند، در حالي كه او، آنان را به سوي خدا دعوت مي كند». آن گاه خداوند اين آيه را نازل فرمود: (آل عمران: 128). «هيچ گونه اختيارى (در باره عفو كافران، يا مؤمنان فرارى از جنگ،) براى تو نيست».
از ابوحازم روايت است كه وي از سهل بن سعد شنيد كه راجع به جراحت رسول خداص در روز اُحد مي پرسيد، وي گفت: چهره رسول خداص زخمي شد، دندان هاي جلويي اش شكست، و كلاه جنگى(خوذه) بر سر مباركش شكست. فاطمه دختر رسول اللهص خون جاري شده از سر پيامبرص را مي شُست و علي بن ابي طالب با سطل روي آن آب مي ريخت. وقتي فاطمه ديد كه آب، خونريزي را زياد مي كند، تكه حصيري را برداشت و آن را سوزاند تا به خاكستر تبديل شد. آن گاه خاكستر را به زخم چسباند و خونريزي قطع شد.
در آن غزوه، عموي فاطمه حمزه - رضي الله عنه - به شهادت رسيد و فاطمه خيلي اندوهگين و ناراحت شد.
فاطمه همراه حيات جهادي كه پيامبرص و يارانش در هر لحظه از حياتشان با آن زندگي مي كردند، هم چنان زندگي مي كرد. حيات ياران پيامبرص در عبادت و طلب علم و دعوت به سوي خدا و جهاد در راه خدا خلاصه مي شد.
فاطمه در غزوه خندق و غزوه خيبر ... شركت داشت. و در غزوه خيبر، پيامبرص هشتاد و پنج وسق (هشتاد و پنج بار شتر) از گندم خيبر را به عنوان سهم فاطمه به وي داد.
سپس بعد از آن در غزوه فتح مكه حضور داشت و موضع گيري باشكوهي داشت بدانگاه كه پناه دادن ابوسفيان بن حرب را رد كرد وقتي كه از فاطمه درخواست كرد كه نزد رسول خداص براي او شفاعت و ميانجي گري كند؛ ابوسفيان رفت و بر علي بن ابي طالب داخل شد، و فاطمه هم پيش علي بود و حسن كه آن موقع خُردسال بود جلو آنان به آرامي رفت و آمد مي كرد. ابوسفيان گفت: اي علي؛ تو نزديك ترين فرد از بستگان من هستي و من به خاطر كاري اين جا آمده ام، حاجتم را برآورده كن و مرا مأيوس و زيانمند مگردان؛ نزد محمد براي من شفاعت كن و از او بخواه كه مرا ببخشد. علي گفت: واي بر تو اي ابوسفيان! رسول خداص تصميم به كاري گرفته كه ما نمي توانيم در آن هيچ حرفي با او بزنيم. آن گاه ابوسفيان رو به فاطمه كرد و گفت: آيا مي تواني به اين پسرت دستور دهي كه مردم را امان دهد، او بزرگ و سرور عرب تا آخر زمان است؟ فاطمه گفت: به خدا قسم، پسرم به آن حد نرسيده كه مردم را امان دهد و احدي نمي تواند بدون دستور و رضايت رسول خداص كسي را امان دهد.

بگو: كالاي دنيا ناچيز است
وقتي رسول الله ص، امام و پيشواي متقيان و زاهدان است، بدون شك فاطمه زهرا اگر زاهدترين و پارساترين زن در جهان نباشد، حداقل يكي از زاهدترين و پارساترين زنان در جهان است؛ به گونه اي كه علي رغم تنگدستي و بينوايي، زندگي شيرين و سعادتمندانه اي داشت و كالاها و تعلقات و چيزهاي هيچ و پوچ دنيا در نظر فاطمه به اندازه ذره غباري ارزش نداشت.
فاطمه زهرا دانست كه رضايت و خشنودي خدا و رضايت و خشنودي پيامبر خداص بالاتر از كالاي دنياست، و شعارش اين فرموده خداوند بود كه مي فرمايد: (النساء: 77).
«به آنها بگو: «سرمايه زندگى دنيا، ناچيز است!و سراى آخرت، براى كسى كه پرهيزگار باشد، بهتر است! و به اندازه رشته شكاف هسته خرمايى، به شما ستم نخواهد شد».
به همين خاطر فاطمه زهرا آخرت را پيش روي چشمان نهاد و در حد توان خود براي آن تلاش مي كرد تا از كساني باشد كه خداوند به آنان عنايت و لطف كرده؛ آن جا كه مي فرمايد: (الإسراء: 19). «و آن كس كه سراى آخرت را بطلبد، و براى آن سعى و كوشش كند -در حالى كه ايمان داشته باشد- سعى و تلاش او، (از سوى خدا) پاداش داده خواهد شد».
فاطمه زهرا بر روي راه رسيدن به رضاي خداوند متعال حركت مي كرد و از نور خدا روشنائي برمي گرفت تا به پاداش و نعمت هاي جاودانه و باغ ها و چشمه ها و مقام باشكوهي كه به زنان مؤمن و صابر وعده داده، نائل آيد. او همراه شوهرش «علي» م زندگي زاهدانه اي داشت و بر تنگدستي و سختي معيشت صبر كرد.
چگونه فاطمه با علي، زندگي زاهدانه را به سر نمي برد در حالي كه علي كسي بود كه قبلاً در نهايت زهد و پارسايي زندگي كرده و آن را از سرور زاهدان و پارسايان، محمد بن عبدالله ص ياد گرفته است.
غم ها و شادي ها
اين فاطمه است كه قبل از وفات پيامبرص نزد او مي رود و چيزي را از او مي شنود كه در آن واحد هم او را خوشحال مي كند و هم او را اندوهگين و ناراحت مي كند.
فاطمه در يك لحظه با غم و خوشحالي زيست؛ او گريست و سپس خنديد. آن، چه بود كه در آن واحد او را گرياند و خنداند؟
از عايشه روايت شده است که مي گويد: ما همسران پيامبرص كنار پيامبر جمع شده بوديم، پيامبرص از هيچکدام از آنها خشم نمي گرفت. فاطمه آمد و به گونه اي راه مي رفت كه خيلي شبيه راه رفتن رسول الله ص بود. وقتي پيامبرص او را ديد، شادمان شد و فرمود: «مرحباً بابنتي»: «دخترم! خوش آمدي» سپس او را در طرف راست يا طرف چپش نشاند و چيزي به فاطمه گفت، كه فاطمه گريست. سپس بار دوم چيزي را به فاطمه گفت، كه فاطمه خنديد. وقتي پيامبرص برخاست، به فاطمه گفتم: رسول خداص رازي را به تو گفت و تو گريه كردي. حالا به من بگو: چرا خنديدي و چرا گريه كردي؟ فاطمه گفت: من راز رسول خداص را فاش نمي سازم. وقتي پيامبرص وفات يافت، به فاطمه گفتم: اينك آن خبر را به من بگو كه چرا خنديدي و چرا گريه كردي؟ فاطمه گفت: اكنون به تو مي گويم. بار اول به من گفت: «إن جبريل كان يعارضه بالقرآن كل سنة مرة، وإنه عارضني العام في هذه السنة مرتين، واني لا أحسب ذلك إلاَّ عند اقتراب أجلي، فاتقي الله واصبري، فنعم السلف لك أنا»: «جبرئيل هر ساله، يك بار قرآن را بر من مي كرد و امسال دو بار قرآن را بر من خواند. و من گمان مي كنم كه زمان مرگم نزديك است؛ پس از خدا بترس و صبر پيشه كن. من براي تو سلف و پيشينه خوبي هستم». پس گريه كردم. وقتي رسول خداص بي قراري و اندوه مرا ديد، فرمود: «أما ترضين أن تكوني سيدة نساء العالمين، أو سيدة نساء هذه الأمة؟»: «آيا راضي نيستي كه تو سرور زنان جهانيان، يا سرور زنان اين امت باشي؟» پس خنديدم.
از عايشه روايت شده است كه وي به فاطمه گفت: چرا وقتي کنار رسول خدا ص رفتي گريه كردي، سپس بار دوم نزديک او شدي خنديدي؟ فاطمه گفت: پيامبرص به من خبر داد كه از شدت درد و بيماري اش، معلوم است كه او رفتني است، من هم گريه كردم. سپس به من خبر داد كه من از ميان افراد خانواده اش، زودتر به او ملحق مي شوم و فرمود: «أنت سيدة نساء أهل الجنة إلا مريم بنت عمران» : «تو سرور و بزرگ زنان بهشتي به جز مريم دختران عمران هستي». من هم خنديدم.
لحظات پاياني حيات پيامبرص
از انس روايت شده است که مي گويد: وقتي پيامبرص بيمار شد، گاهگاهي بيهوش مي شد. فاطمه گفت: واي پدرم چه قدر رنج مي كشد! پيامبرص به فاطمه گفت: پس از امروز مصيبت و سختي اي بر پدرت نيست. وقتي پيامبرص وفات يافت، فاطمه گفت: اي پدرم كه امر پروردگار را اجابت كردي! اي پدرم كه بهشت برين جايگاهت است! اي پدرم! خبر مرگ تو را به جبرئيل مي دهيم. وقتي جنازه آن حضرت به خاك سپرده شد، فاطمه گفت: اي انس! آيا دلتان اجازه داد كه روي رسول الله ص خاك بريزيد؟».
از انس روايت شده است که مي گويد: آن روزي كه رسول خداص به مدينه آمد، همه چيز در مدينه نوراني گرديد، و آن روزي كه رسول خداص وفات يافت، همه چيز تاريك گرديد. و دست ها را از پيامبرص نكشيديم تا اين كه دل هايمان را انكار كرديم.
اين چنين پيامبرص رحلت نمود و فاطمه بسيار اندوهگين و غمگين گرديد تا جايي كه نزديك بود قلبش پاره شود... و نشست و نوار خاطرات را از زماني كه دختربچه بود و در آغوش دلسوزي و مهرباني و عطوفت پدرش محمدص و مادرش خديجه زندگي مي كرد، تا آن موقعي كه اندوه ها و غم ها در دلش انباشته گرديد، مرور مي كرد... اما او كسي بود كه صبر و رضا را از پيامبر محبوب ص ياد گرفت؛ از اين رو موقع هر مصيبت و بلائي كه برايش پيش مي آمد، صبر و تحمل مي كرد و چه مصيبتي بزرگ تر از وفات پيامبر محبوب است.
آن حضرت فرمود: «إذا أصاب أحدكم مصيبة فليذكر مصيبته بي، فإنها من أعظم المصائب»: «هرگاه مصيبت و بلائي براي يكي از شما پيش آيد، مصيبت خودش را با مصيبتي كه براي من پيش آمده (يعني وفاتش) ياد كند، چون آن، از بزرگ ترين مصيبت هاست».
وقتي پدر فاطمه وفات يافت، فاطمه آرزو كرد كه از پدرش ارث برد و نزد ابوبكر رفت و ارث پدرش را از او خواست. ابوبكر به وي گفت كه از پيامبرص شنيده كه مي فرمود: «لا نورث، ما تركناه صدقة»: «از ما پيامبران، مالي به ارث برده نمي شود، آن چه را كه پس از خود به جا مي گذاريم، صدقه است». فاطمه ابتدا بر او خشم گرفت و سپس از اين مسئله گذشت.
اسماعيل بن ابي خالد از شعبي روايت كرده كه شعبي گفت: وقتي فاطمه بيمار شد، ابوبكر آمد و اجازه ورود خواست. علي گفت: اي فاطمه! اين ابوبكر است كه از تو اجازه ورود مي خواهد. فاطمه گفت: آيا دوست داري كه به وي اجازه دهم؟ علي گفت: بله.
امام ذهبي مي گويد: گويم: فاطمه به سنت عمل كرد، پس در خانه شوهرش بدون اجازه او، اجازه نداد.
شعبي مي گويد: پس فاطمه به ابوبكر اجازه داد كه داخل شود. ابوبكر داخل شد و فاطمه را راضي و قانع مي كرد و گفت: به خدا قسم، خانه و مال و خانواده و قوم و فاميل را فقط به خاطر رضايت و خشنودي خدا و پيامبرش و رضايت و خشنودي شما اهل بيت رها كردم. سپس ابوبكر هم چنان با او صحبت کرد، تا اين كه فاطمه راضي و خشنود شد.
گويم: خانه هاي پاك اين چنين بود ... و زن خوب از پيشينيان خوبمان اين چنين بود كه بدون اجازه شوهرش يا در حضور او به احدي اجازه نمي داد كه داخل خانه اش شود.
اينك زمان رحلت فرا رسيده
فاطمه دچار بيماري سختي شد، و پس از آن سفر طولاني از غم ها و شادي ها، بر بستر مرگ خوابيد ... و فرزندانش نشستند و در نهايت شفقت و دلسوزي به او مي نگريستند.
فاطمه زهرا دو چشم سستش را باز كرد و شوهرش، علي را ديد كه پريشان حال و اندوهگين است. و حسن و حسين را ديد كه در چشمانشان، اشك موج مي زند. در حالي كه دخترانش، زينب و ام كلثوم نزديك بود از شدت اندوه و غم آب شوند. پس فاطمه زهرا خواست كه همه شان را نوازش كند و از اندوهشان بكاهد اما كلمات بر لبانش جاري نشدند و فاطمه حرف نزد.
مرگ به پيشواز او آمده بود. و او دنيا را ترك مي كند و براي فراق و دوري دنيا تأسف نمي خورد. براي کسب عزت و افتخارش با کسي رقابت نكرد و مغلوب و مبهوت زينت ها و نعمت ها و تعلقات دنيا نشد. او به زودي خواهد مرد و برايش گريه مي كنند و پس از خود، دنيا را به جا مي گذارد كه در هيچ يك از توشه هاي دنيا به جز تقوا و پرهيزگاري، خيري نيست. آري، همانا بهترين توشه، تقوا و بهترين پوشش، تقوا است و پوشش و توشه فاطمه، تقوا بود.
در روز سه شنبه، بيست و هفتم رمضان سال 11 هجري، روح آرامش از بدنش پر کشيد و راضي و مورد رضايت به سوي پروردگارش بازگشت.
فاطمه زهرا وفات يافت و شوهرش، آماده گريستن شد. و حسن و حسين و زينب و ام كلثوم، اشك ها را بر عظيم ترين مادر در هستي، فاطمه زهرا سرور زنان بهشتي و دختر سرور زنان بهشتي، سرازير كردند.
مردم در مسجد نبوي گردهم آمدند در حالي كه اندوه زيادي بر دل هايشان نشسته بود. وفات فاطمه اندوه و غم هاي آنان را بر فراق پدرش رسول خداص تجديد كرد. فاطمه شش ماه پس از پدرش وفات يافت. شوهرش علي و عمويش، عباس بن عبدالمطلب بر او نماز جنازه خواندند. در سكوت شب، جنازه اش به قبرستان بقيع به كنار آرامگاه زينب و رقيه و ام كلثوم رضي الله عنهن منتقل شد.
خداوند از فاطمه راضي باد و او را راضي و خشنود گرداند و بهشت برين را جايگاهش گرداند!

................................................

برگرفته از کتاب صحابيات حول الرسول
گرد آورنده و تنظيم:محمود المصري أبو عمار
بازديد:1947| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت