« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

ام الفضل (لبابه بنت حارث) رضی الله عنها | صحابه و صحابیات رسول 20 اسفند 1391
ام الفضل (لبابه بنت حارث) رضی الله عنها امروز قرار است با صحابيه جليل القدري باشيم که در گرويدن به اسلام، پيشدستي کرده و جزو سابقين است. قلب پاک و صافش و فطرت سليمش به نداي حق لبيک گفت و به سوي اسلام شتافت و لحظه اي تأخير نکرد. البته صاحبان فطرت هاي سالم در پذيرش خيري که به سوي آن دعوت شده اند، تأخير نمي کنند.
ما قرار است همراه صاحب فضل «ام الفضل» دختر حارث بن حَزن بن بُجَير، زن هلالي و آزاده، همسر عباس عموي پيامبرص، و مادر شش پسر نجيب عباس، باشيم.
نام او، لبابه است. او خواهر ام المؤمنين ميمونه، و خاله خالد بن وليد و خواهر مادري اسماء بنت عميس است.
مادر فضائل و بزرگي ها
شوهرش، عباس (عموي رسول الله ص) بزرگ و سيد بني هاشم است. کسي که به همسايه کمک مي کرد و براي رفع نيازمندي ها و سختي هاي مردم، مال و دارائي اش را مي بخشيد و برهنه را لباس مي پوشانيد و گرسنه را خوراک مي داد.
پسرش، دانشمند امت و مفسر قرآن، «عبدالله بن عباس» است.
ام الفضل، غير از عبدالله، فضل و عبيدالله و قُثَم و معبد و عبدالرحمن و ام حبيبه را براي عباس به دنيا آورد و از ميان فرزندانش به «فضل» کنيه گرفت.
عبيدالله بن يزيد هلالي راجع به ام الفضل مي گويد:
ما ولدت نجيبة من فحل ... بجبل نعلمه أو سهل
«هر فرزند نيک دانا همانند کوه يا دشت که ما آن را مي دانيم، از آن زن نجيب به دنيا آمده».
کسته من بطن أم الفضل ... أکرم بها من کهلة وکهل
«از شکم ام الفضل، پوشيده شده و از سوي زن و مرد خردمندي، مورد اکرام قرار گرفته است».
عم النبي المصطفي ذي الفضل ... وخاتم الرسل، وخير الرسل
«آن مرد خردمندي که عموي پيامبر مصطفي، صاحب فضل و خاتم و برتر پيامبران است».
از ميان خواهرانش، شريف ترين و نجيب ترين شان، ميمونه بنت حارث، ام المؤمنين، همسر پيامبرص است. که آن حضرت در سال ششم هجري با وي ازدواج نمود. ميمونه از زنان بزرگ بود. از ميان ديگر خواهرانش، مي توان لبابه صغري، عصماء، عزه و هُزيله نام برد که همگي دختران حارث هستند.
از ميان خواهران مادري اش هم مي توان اسماء و سلمي و سلامه دختران عميس از طايفه خثعمي را نام بُرد. بعضي گفته اند که زينب بنت خزيمه هلالي همسر پيامبرص خواهر مادري آنان بوده است.
ام الفضل خاله «خالد بن وليد» است؛ کسي که پيامبرص درباره اش فرموده: «خالد بن وليد شمشيري از شمشيرهاي خداوند است که بر مشرکان کشيده است»
و ابوبکر درباره اش گفته است: «زنان عاجز مانده اند از اين که کسي مثل خالد را به دنيا آورند». آيا پس از اين فخر و بزرگي، فخر و بزرگي ديگري هست؟ و آيا پس از اين همه مکارم و فضائل، فضيلت ديگري هست؟
گرامي ترين مردم از لحاظ دامادي
به مادر ام الفضل آن پيرزن حرشي، گرامي ترين مردم از لحاظ دامادي مي گفتند؛ چون ميمونه همسر پيامبرص بود؛ عباس با خواهر شقيقي ميمونه، يعني لبابه ازدواج نمود؛ حمزه با خواهر او به نام سلمي ازدواج کرد؛ جعفر بن ابي طالب هم با خواهر شقيقش، اسماء ازدواج کرد، پس از جعفر، ابوبکر با او ازدواج کرد و پس از ابوبکر، علي با او ازدواج نمود.
خواهران مؤمن
پيامبرص براي ام الفضل و خواهرانش، گواهي داده که مؤمن اند؛ آن جا که فرمود: «اين چهار خواهر: ميمونه، ام الفضل، سلمي و اسماء بنت عميس ـ خواهر مادري شان ـ همگي مؤمن اند».اين چه شهادت عظيمي است که از دهان انسان راستگوئي خارج شده که از روي هوي و هوس سخن نمي گويد.
ام الفضل از زنان پيشگام به سوي اسلام بود
وقتي خورشيد اسلام بر سرزمين جزيرة العرب درخشيد و وحي بر پيامبرص فرود آمد، صاحبان دل هاي پاک و فطرت هاي سالم و درست، به سوي اسلام روي آوردند و از بهترين مخلوق، حضرت محمدص پيروي کردند. پس اولين کسي که از ميان زنان اسلام آورد، خديجه بود. به نظر شما کدام صحابيه جليل القدر، پس از خديجه اسلام آورد؟
جواب اين است: که آن زن، ام الفضل است.
امام ذهبي مي گويد: گفته شده که از ميان زنان، کسي قبل از خديجه اسلام نياورد
سپس ام الفضل اسلام آورد و در مقدمه آن قافله مبارکي بود که خداوند، افراد آن قافله را مدح نموده مي فرمايد: (التوبه: 100).«پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نيز) از او خشنود شدند; و باغهايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، كه نهرها از زير درختانش جارى است; جاودانه در آن خواهند ماند; و اين است پيروزى بزرگ».
صبر و پايداري
به محض اين که قريش از اسلام آوردن ياران پيامبرص مطلع شدند، حملات وسيعي از شکنجه و اذيت و آزار را متوجه آنان ساختند تا از دين شان دست بردارند. ام الفضل صحابه را مي ديد که شکنجه و اذيت و آزار مي شوند، و به خاطر اين که کاري از دستش بر نمي آمد، گريه مي کرد.
وقتي اين آيه نازل شد: (النساء: 75). «چرا در راه خدا، و (در راه) مردان و زنان و كودكانى كه (به دست ستمگران)تضعيف شده اند، پيكار نمى كنيد؟! همان افراد (ستمديده اى) كه مى گويند: «پروردگارا! ما را از اين شهر (مكه)، كه اهلش ستمگرند، بيرون ببر! و از طرف خود، براى ما سرپرستى قرار ده! و از جانب خود، يار و ياورى براى ما تعيين فرما!».
ابن عباس(پسر ام الفضل) مي گويد: من و مادرم از درماندگان و مستضعفان بوديم.
وقتي پيامبرص به يارانش اجازه هجرت به مدينه را داد، ام الفضل نتوانست همراه مهاجران، هجرت کند، چون شوهرش عباس هنوز اسلام نياورده بود ـ بعضي مي گويند: او قبل از هجرت، اسلام آورده، اما اسلامش را آشکار نکرده بود ـ.
موضع گيري جالب شوهر ام الفضل در روز عقبه
علي رغم اين که شوهر ام الفضل «عباس» هنوز بر دين قومش بود، اما در روز بيعت عقبه دوم موضع گيري جالب و خوبي با پيامبرص داشت.
به سوي مدينه منوره
ام الفضل تا پس از صلح حديبيه همراه عباس در مکه ماند. وقتي رسول خدا ص و مسلمانان همراهش جهت قضاي عمره به مکه رفتند و سه روز در آن جا ماندند، پيامبرص از ميمونه خواهر ام الفضل، آن بيوه زني که شوهرش ابورهم بن عبدالعزي وفات يافته بود، خواستگاري نمود. ميمونه اسلام و ايمان آورده بود ولي شوهر قبلي اش، مشرک بود و ميمونه در خانه خواهرش ام الفضل، تحت سرپرستي عباس، زندگي مي کرد.
سپس همگي از مکه خارج شدند، و هجرت عباس و ام الفضل با همه اعضاي خانواده اش صورت گرفت.
در مدينه، ام الفضل نزديک خانه رسول خداص بود و هميشه نزد او مي آمد، خواه آن حضرت نزد خواهر ام الفضل، يعني ميمونه مادر مؤمنان، و خواه نزد ديگر همسرانش مي بود. چون همگي، فضل و بزرگي ام الفضل را مي دانستند.
اين خانواده در مدينه، در کنار انصار زندگي کردند؛ ام الفضل از زنان والا و بلندمرتبه بود و عاشقِ طلب علم بود. او آيات قرآن و احاديث نبوي زيادي را حفظ مي کرد. و در اين هيچ جاي تعجب نيست، چون او مادر دانشمند امت اسلام، عبدالله بن عباس است.
شجاعتي بي نظير
پس از آن که خداوند، پيروزي را براي مسلمانان در غزوه بدر مقدر کرده بود، ام الفضل موضع گيري اي عظيم داشت که در آن ايمان راستينش و عقيده راسخش و شجاعت بي نظيرش تجلي مي يابد.
اکنون با ما بيائيد تا به ابورافع برده آزاد شده پيامبرص که موضع گيري ام الفضل در قبال دشمن خدا ابولهب را براي ما نقل مي کند، گوش فرا دهيم.
از عکرمه برده آزاد شده ابن عباس روايت شده است که مي گويد: ابورافع برده آزاد شده رسول خداص گفت: من برده عباس بن عبدالمطلب بودم و اسلام، وارد افراد خانواده ما شده بود. من و عباس و ام الفضل، اسلام آورديم. عباس از قومش مي ترسيد و از مخالفت و سرزنش آنان بدش مي آمد، از اين رو اسلامش را پنهان مي کرد. او اموال و دارائي زيادي داشت که در ميان قومش پراکنده شده بود. ابولهب به غزوه بدر نيامد و عاصي بن هاشم بن مغيره را به جاي خود به جنگ فرستاد. آنان چنان مي کردند، هرکس به جنگ نمي رفت، کس ديگري را به جاي خود مي فرستاد. وقتي ابولهب از شکست سخت قريش در غزوه بدر مطلع شد، خداوند، او را خوار و رسوا کرد و ما، در درون خود، احساس قوت و عزت مي کرديم. ابورافع مي گويد: من، فردي ضعيف و ناتوان بودم و آب را از چاه زمزم براي مجاهدان مي آوردم. به خدا من کنار چاه زمزم نشسته بودم و ام الفضل هم کنار من نشسته بود. خبر پيروزي مسلمانان و شکست دشمنان، ما را خوشحال کرد. ناگهان ابولهب با حالتي خشمناک و شر روي آورد و در گوشه چاه نشست و پشتش به پشت من بود. در حالي که او نشسته بود، ناگهان مردم گفتند: اين ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب است که آمد. ـ ابن هشام مي گويد: نام ابوسفيان، مغيره بود ـ. راوي گويد: آن گاه ابولهب به ابوسفيان گفت: بيا اين جا، به جانم قسم، در نزد تو خبري هست. راوي مي گويد: پس ابوسفيان کنار ابولهب نشست و مردم ايستاده بودند. ابولهب گفت: اي برادرزاده! به من بگو که وضعيت مردم چگونه بود؟ ابوسفيان گفت: به خدا قسم، با آن جماعت برخورد کرديم و آنان به ميل خود افراد ما را مي کُشتند و به ميل خود افراد ما را اسير مي کردند. به خدا قسم، با وجود آن، کسي را سرزنش نمي کنم. با افراد سفيد بر روي اسب هاي سفيد ميان آسمان و زمين برخورد کرديم. به خدا قسم، آنان چيزي را پرتاب نمي کردند و چيزي هم متوجه آنان نمي شد.

ابورافع گفت: با دستم گوشه سطل آب را بلند کردم و سپس گفتم: به خدا قسم، آن افراد، فرشتگان بودند. آن گاه ابولهب دستش را بلند کرد و يک سيلي محکم به صورتم زد. وي افزود: به او برجهيدم. او مرا بلند کرد و مرا به زمين زد. سپس روي من نشست و مرا مي زد. من انساني ضعيف و ناتوان بودم. ناگهان ام الفضل به سوي چوبي از چوب هاي حجره رفت و آن را برداشت و ضربه اي به ابولهب زد به گونه اي که سرش را زخمي کرد، و گفت: آيا اين برده را در غياب صاحبش گير آورده اي و او را ناتوان کرده اي؟ ابوجهل با حالتي پر از ذلت و خواري بلند شد. به خدا قسم، تنها هفت شبانه روز زنده ماند تا اين که خداوند او را به بيماري آبله مبتلا نمود و او را کُشت در روايتي ديگر ابورافع برده آزاد شده پيامبرص مي گويد: خداوند، ابولهب را به بيماري آبله مبتلا نمود و او را کُشت. پس از مرگ او، پسرانش او را تا سه روز رها کردند و او را دفن نکردند تا اين که جسدش، بدبو شد، و قريش از اين بيماري آبله دوري مي کردند همان گونه که از بيماري طاعون دوري مي کردند. تا اين که يکي از افراد قريش به پسران ابولهب گفت: واي بر شما! آيا شرم نمي کنيد که پدرتان در خانه اش، بدبو شده و شما او را به خاک نمي سپاريد؟ آنان در پاسخ گفتند: ما از دور از اين زخم مي ترسيم. آن مرد گفت: برويد من کمکتان مي کنم. به خدا قسم، آنان براي غسلش از دور، آب را روي جسدش مي ريختند و به او نزديک نمي شدند. سپس او را به بالاترين قسمت مکه بردند و وي را به ديواري تکيه دادند، سپس او را سنگسار نمودند.
ام الفضل تنها فردي از مشرکان را نزَد و بس، بلکه دلير و دلاور مرد آنان را زد؛ کسي که در موقع سختي ها و شدائد به او پناه مي بردند.
اينک ام الفضل به سرور جوانان اهل بهشت شير مي دهد
اين، افتخار بزرگي براي ام الفضل است. او به حسين بن علي، شير داد؛ کسي که پيامبرص راجع به او و حسن فرمودند: «حسن و حسين، سرور جوانان اهل بهشت اند».
از سماک بن حرب روايت شده است که ام الفضل گفت: اي رسول خدا، در خواب ديدم که يکي از اعضايت در خانه ام است. آن حضرت فرمود: «فاطمه، پسري را به دنيا مي آورد و تو شير پرخيرت را به او مي دهي». پس فاطمه، حسين را به دنيا آورد و ام الفضل او را گرفت. در حالي که پيامبرص او را مي بوسيد، او روي لباس هاي پيامبرص ادرار کرد. فاطمه به او بد گفت و او گريست. آن گاه پيامبر ص فرمود: «راجع به پسرم، مرا آزردي». سپس آب خواست و کمي آب را روي اثر ادرار ريخت.
در روايتي ديگر آمده است: فاطمه به حسين شير داد تا اين که او حرکت کرد. آن گاه او را براي پيامبرص برد و او را در دامن آن حضرت نشاند. او ادرار کرد. فاطمه به ميان شانه اش زد. پيامبرص فرمود: «به پسرم درد رساندي، خداوند تو را رحمت کند...».
سعادتي وصف ناپذير
ام الفضل ابتدا مي ترسيد از اينکه عباس بر دين آباء و اجداد خود بماند، اما وقتي ديد که شوهرش اسلام آورد و در جنگ ها و موقعيت هاي حساس همراه رسول خداص حضور داشت، دلش پر از سعادت و خوشي و شادماني شد. گذشته از آن، وقتي قدر و منزلت و جايگاه شوهرش در قلب پيامبرص را مي شنيد، بسيار شادمان مي شد و احساس خوشبختي مي کرد.
دانشمند امت اسلام و امام تفسير
سعادت و خوشبختي ام الفضل تنها در اين حد نبوده و بس، بلکه سعادت و شادماني اش با پسر محبوبش «عبدالله بن عباس» مضاعف شد. پسري که در شعب ابي طالب موقع محاصره اي که قريش بر بني هاشم تحميل کرده بود، به دنيا آورد. ـ اين امر سه سال قبل از هجرت بود ـ. ام الفضل، نبوغ پسرش و تبحر و تفوقش در علوم و دانش هاي ديني را مي ديد، و آن مژده عظيمي را به ياد آورد که پيامبرص موقعي که ام الفضل، عبدالله را در شکم داشت، به او داده بود.
از ابن عباس روايت شده است که مي گويد: ام الفضل بنت حارث براي من حديثي نقل کرد و گفت: در حالي که من عبور مي کردم و پيامبرص در اتاق بود، فرمود: «اي ام الفضل!». گفتم: بله، اي رسول خدا. فرمود: «تو به پسري حامله مي شوي». گفتم: چگونه مي شود در حالي که قريش سوگند خورده اند که زنان، فرزندي را به دنيا نمي آورند؟ آن حضرت فرمود: «آن چه به تو گفتم، همان مي شود. هرگاه وضع حمل کردي، او را نزد من بياور». وقتي او را وضع حمل کردم، وي را نزد پيامبرص بردم. پيامبرص او را عبدالله نام نهاد و آب دهانش را به کام او ماليد و فرمود: «او را ببر، در آينده او را انساني زيرک و باهوش خواهي يافت». نزد عباس رفتم و اين خبر را به او دادم. او لبخندي زد و سپس نزد پيامبرص آمد. عباس، مردي زيبا و بلندقد بود. وقتي پيامبرص او را ديد، به سويش رفت و پيشاني اش را بوسه زد و او را در سمت راست خود نشاند. سپس فرمود: «اين فرد، عموي من است، هرکس خواست، عمويش را پدر خود بداند». عباس گفت: اي رسول خدا، چرا چنين مي گوئي؟ آن حضرت فرمود: «چرا اين را نگويم در حالي که تو عموي من، و باقيمانده پدران من هستي. و عمو به منزله پدر است».
ابن عباس در حدود سي ماه، همراه و همنشين پيامبرص بود. او انساني خوش چهره، زيبا، بلندقد، باهيبت، خردمند، وارسته و از افراد پخته و کامل بود.
از ابن عباس روايت شده است که مي گويد: پيامبرص مرا به سينه خود چسباند و فرمود: «خدايا، حکمت را به او بياموز»
در روايتي ديگر آمده که ابن عباس مي گويد: «پيامبرص دستي بر سرم کشيد و از خداوند خواست که حکمت را به من بياموزد».
از ابن عباس روايت شده است که رسول خداص در خانه ميمونه بود. من آب وضو را در شب براي پيامبرص آماده کردم. ابن عباس مي گويد: آنگاه ميمونه گفت: اي رسول خدا، عبدالله بن عباس، اين آب را براي تو آماده کرده است. آن حضرت فرمود: «خدايا، فهم و درک دين را به او عطا کن و علم تأويل را به او بياموز».
هم چنين از ابن عباس روايت شده است که مي گويد: رسول خداص دوبار براي من دعا کرد که حکمت به من داده شود.
پيامبرص وفات يافت و ابن عباس تنها سيزده سال داشت. او دانشمند امت بود و به خاطر فراواني علمش، بحر علم ناميده شد. و عمر و عثمان م او را همراه اهل بدر به جلسه شورا دعوت مي کردند تا نظر خودش را اظهار نمايد. او تا موقع وفاتش در زمان خلافت عمر و عثمان، فتوا مي داد.
اين چنين خداوند سينه مادرش را شادمان گرداند وقتي مي ديد که قدر و منزلت و جايگاه او روز به روز، بالا مي رود.
زيرکي و هوشياري
ام الفضل زيباترين روزهاي زندگي اش را گذراند و از سنت و بردباري و اخلاق و علم پيامبرص برمي گرفت حتي احاديثي چند را از آن حضرت روايت کرده است. بلکه دو پسرش، عبدالله و تمّام، و انس بن مالک و عبدالله بن حارث و ديگران از او حديث را روايت کرده اند.
گذشته از آن، خداوند او را مورد اکرام قرار داد؛ او و شوهرش عباس همراه پيامبر ص به حجه الوداع رفتند. و در روز عرفه موضع گيري عظيمي داشت.
از عمير برده آزاد شده عبدالله بن عباس، از ام الفضل بنت حارث روايت شده است که در روز عرفه چند نفر در نزد او (ام الفضل) راجع به روزه رسول خدا ص با هم نزاع داشتند. عده اي گفتند: آن حضرت، روزه است و عده ديگري گفتند: او روزه نيست. پس من هم ليوان شيري را براي آن حضرت فرستادم در حالي که او در عرفه روي شترش بود. پس آن شير را نوشيد.
فراقي دردناک
در حالي که سعادت ايماني بر روي زندگي ام الفضل پرواز مي کرد، ناگهان ديد که ابر غم و اندوه بر آسمان مدينه خيمه زده است. رسول الله ص وفات يافت و ام الفضل بسيار اندوهگين و ناراحت شد تا جائي که نزديک بود دلش پاره شود، اما صبر و تحمل پيشه کرد تا به ثواب و پاداش صبرکنندگان نائل آيد.
پس از وفات پيامبر محبوب، هم چنان عبادتگذار، زاهد، شب زنده دار و روزه دار ماند و بلکه به دنبال علم و دانش ديني مي رفت و در راه دعوت به سوي خدا بسيار تلاش مي کرد.
ابوبکر و عمر و عثمان ن قدر و منزلت و جايگاه او را نزد رسول الله ص مي دانستند و در نهايت احترام و ادب با وي برخورد مي کردند. او از سابقين به سوي اسلام بود و همه چيزش را جهت نصرت و ياري دين خدا، بخشيد.
پس از آن سفر طولاني از بذل و بخشش به خاطر دين خدا، ام الفضل بر بستر مرگ خوابيد پس از آنکه چيزهاي باارزشي را تقديم کرد. براي او بس است که «دانشمند امت» عبدالله بن عباس را تحويل امت اسلام داد. او در روز قيامت در ترازوي نيکي هاي مادرش قرار خواهد گرفت، چون آن حضرت ص فرموده اند: «إذا مات الإنسان انقطع عمله إلاَّ من ثلاث: صدقة جارية أو علم ينتفع به أو ولد صالح يدعو له»: «هرگاه انسان بميرد، عملش از اين دنيا قطع مي شود به جز در سه چيز که در آنها تا روز قيامت، عملش هم چنان باقي مي ماند. اين سه چيز عبارتند از: صدقه جاريه، علم مفيد و سودمند، و فرزند صالح که براي او دعاي خير مي کند».
ام الفضل رحلت کرد تا تمام خير و نيکي و فضل و نعمت هاي جاويد را نزد پروردگارش در بهشت و قرارگاه رحمتش را بيابد.
خداوند از او راضي باد و او را راضي و خشنود گرداند و بهشت برين را جايگاهش گرداند!

................................................................
برگرفته از کتاب صحابيات حول الرسول
گرد آورنده و تنظيم:محمود المصري أبو عمار
بازديد:2439| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت