« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

عثمان بن ابی العاص رضي الله عنه (فاتح جزيره قشم) | صحابه و صحابیات رسول 26 آذر 1391
عثمان بن ابی العاص بن بشر الثقفی الطائفی(رضی الله عنه) نام مادرش صفیه بنت امیه بن عبد شمس که در زمان ولادت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نزد آمنه مادر پیامبر حضور داشته است. همسرش خالده بنت ابی لهب یعنی دختر عموی رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) است که تمام فرزندان عثمان از او بوده ولی او (همسر عثمان) رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) را ندیده است و صحابی نمی‌باشد. ابن حجر رحمه الله می گوید: خود عثمان(رضی الله عنه) در زمان ولادت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) حضور داشته که ظاهراً نمی تواند صحت داشته باشد زیرا او دوران جوانی خویش به نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) آمده است.

هیأت ثقیف

(طائف) بعد از پیروزی پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بر اعراب و مسلمان شدن آنها، یکی از بزرگان ثقیف به نام عمرو بن امیه به سراغ یکی دیگر از همین خاندان به نام عبد یالیل رفت و به او گفت: امروز وضعیتی پیش آمده است که نمی توان از آن گریخت یا آن را ندیده گرفت، خود شاهدی که کار این مرد (پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)) به آنجا رسیده است که امروز همه اعراب تسلیم او شده اند و شما توانایی رویارویی با او را ندارید پس در کار خود چاره اندیشی کنید. در پی این پیشنهاد سران ثقیف با یکدیگر جلسه ای ترتیب دادند پس یکی از آنان گفت: آیا نمی بینید که هیچ راه و گذرگاه امنی برای شما وجود ندارد و هیچ کس از شما بیرون نمی رود مگر اینکه راه بر او بسته می شود؟ بعد از مشورت بر این عقیده اتفاق کردند که یکی از آنان، به نمایندگی از ایشان به حضور پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرستاده شود. اما آن یک نفر از بیم آن که مبادا همان کاری را با او انجام دهند که با عروه کردند نپذیرفت که تنها راهی مدینه شود. زیرا آنها زمانی که عروه را به نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرستادند او مسلمان شد و آنها را به اسلام دعوت داد آنها از دعوت او ناراحت شده و او را کشتند. بدین سان خاندان ثقیف هیأتی شش نفری را که عبد یالیل در ضمن آنان قرار داشت به مدینه روانه کردند. این گروه راهی مدینه شدند و در اطراف مدینه با مغیره بن شعبه(رضی الله عنه) برخورد کردند. وی چوپانی شتران صحابه(رضی الله عنه) را که به صورت نوبتی انجام می گرفت بر عهده داشت. مغیره با مشاهده ی آنان به سرعت خود را به داخل شهر رساند تا خبر خوش آمدن آنها را به رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) برساند، اما در میان راه با ابوبکر(رضی الله عنه) برخورد کرد ابوبکر(رضی الله عنه) او را قسم داد که اجازه دهد وی قبل از او به حضور پیامبر برسد و بشارت آمدن آنها را به او دهد مغیره(رضی الله عنه) نیز این را پذیرفت و از آنجا که می دانست آنان مردمی بی ادب هستند به سراغ آن گروه برگشت تا به آنان بیاموزد چگونه به رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) سلام کنند. اما علی رغم این تلاش، آن گروه وقتی به حضور پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) رسیدند با همان شیوه ی معمول در جاهلیت بر او سلام کردند. رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) خیمه ی مخصوصی برای آنان در مسجد النبی برپا کرد و در این خیمه با آنان ملاقات می کرد. در این میان آنان به تنها کسی که اطمینان داشتند خالد بن سعید بن العاص بود که چون غذایی از جانب پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بر آنان می رسید از آن نمی خوردند مگر زمانی که خالد قدری از آن می خورد و آن را امتحان می کرد.

عثمان در مدینه

در میان این گروه نوجوانی به نام عثمان بن ابی العاص(رضی الله عنه) حضور داشت که از همه کوچکتر بود. هنگامی که افراد هیأت محل خود را ترک می کردند و بحضور پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) می رفتند او را در کنار اسباب و وسائل خود می گذاشتند اما. او در نیمروز هنگامی که این افراد برای استراحت و خواب قیلوله بر می گشتند از فرصت استفاده می کرد و خود را به رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) می رساند و درباره ی احکام دین از او می پرسید و نیز از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) می خواست تا بر وی قرآن بخواند. او آن قدر به رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) مراجعه کرد تا آن که در امور دین فردی آگاه شد. وقتی به ملاقات رسول اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) می رفت، اگر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) خواب بود به ابوبکر(رضی الله عنه) مراجعه می کرد. او ملاقات خود با پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را از دوستان خود مخفی می داشت، این کار او تحسین رسول اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) را بر انگیخت و او را دوست می داشت. زمانیکه طائفه ی او مسلمان شدند ماه مبارک رمضان بود و بقیه ی ماه رمضان را همراه پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) روزه گرفتند، بلال بن ریاح حبشی(رضی الله عنه) مسئولیت آوردن سحری و افطاری برای این گروه را به عهده داشت. رسول اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) پس از آنکه این گروه را تعلیم داد گرامیشان داشت و زمانی که آنان از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) خواستند تا کسی را به پشتیبانی آنان تعیین کند پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) طبق درخواست عثمان بن ابی العاص(رضی الله عنه)، او را که کوچکتر از همه بود ولی بدلیل ذکاوت و حرص در کسب دین سوره هایی از قرآن را در این مدت حفظ کرده و پاره ای از مفاهیم اسلامی را درک کرده بود، به پیشوایی آنان گمارد. موسی بن عقبه می گوید: هنگامی که ثقفیان پیش پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) می آمدند، آنها عثمان(رضی الله عنه) را کنار چارپایانشان برای نگهبانی می گذاشتند و در نیمه ی روز هنگامی که کلاس درس پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) تمام می شد عثمان(رضی الله عنه) به پیش پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) رفته و از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) درخواست می کرد که قرآن را به او بیاموزد، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بر او قرآن تلاوت می کردند و عثمان(رضی الله عنه) قرآن را حفظ می کرد و هر وقت مشاهده می کرد پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) استراحت می کند به پیش ابوبکر صدیق(رضی الله عنه) می رفت و نزد او قرآن را حفظ می کرد تا این که در دین فقیه شد و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) او را بسیار زیاد دوست می داشت.

برگشت به طائف

بدین ترتیب طائفه ثقیف در همان زمان اسلام آوردند و دیری نپایید که فرستادگان رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) به رهبری خالد بن ولید(رضی الله عنه) که مغیره(رضی الله عنه) نیز در میان آنان بود وارد شهر طائف شدند. مغیره(رضی الله عنه) برای انهدام بت لات دست به کار شد این در حالی بود که همه ثقفیان از زن و مرد گمان می کردند این بت از هر گزندی مصون است و انهدام پذیر نیست. اما مغیره(رضی الله عنه) به تمسخر آنان پرداخته و به اصحاب خود گفت: امروز کاری خواهم کرد که همه بر ثقیفیان بخندید. تیشه ای برداشت تا سراغ بت برود و آن را بر پیکر او فرود آورد، تبر را بلند کرد و ضربتی بربت زد سپس خود را بر زمین انداخت و شروع به دست و پا زدن کرد. در این هنگام همه ی ثقفیان فریاد کشیدند و از اینکه می دیدند مغیره(رضی الله عنه) بر زمین افتاده و دست و پا می زند شادمان شده گفتند: خداوند مغیره را از رحمت خود بدور دارد! خدا (بت بزرگ) او را کشت، سپس گفتند: اکنون هر کس جرأت دارد برای انهدام آن جلو بیاید، به خداوند سوگند نمی تواند کاری از پیش ببرد. پس از آنکه مغیره(رضی الله عنه) ثقیفیان را به بازی گرفت و توجه آنان را برانگیخت از جا پرید و گفت: خداوند چهره هایتان را زشت گرداند این تپه ای از سنگ و شنی بیش نیست آنگاه تبر را بر در بتکده کوبید و آن را شکست و پس از آن بر بالای بلندترین دیوار آن رفته و به تخریب آن پرداخت اصحاب و همراهان او نیز در پی او آمدند و به انهدام بت های بتخانه پرداختند تا آنکه آنها را با خاک یکسان کردند، با این وجود هنوز کلید دار بتخانه می گفت: پایه های بت به خشم خواهد آمد و آنان را در خود فرو خواهد برد. مغیره(رضی الله عنه) چون این سخن را شنید به خالد(رضی الله عنه) گفت: بگذار پایه های آن را نیز از جا در بیاورم. آنگاه به کندن زمین پرداخت و خالد(رضی الله عنه) پایه ی آن بت را هم در آورد این کار ثقفیان را کاملاً شگفت زده و مبهوت ساخت. این گروه پس از انهدام بتخانه ، زیورها و لباسهایی را که بر این بت (لات) بود برداشتند و به حضور رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) آوردند.

تجارت عثمان(رضی الله عنه)

عثمان(رضی الله عنه) تعدادی از جوانان را به تجارت فرستاد، زمانیکه برگشتند از آنها در مورد کالایی که برای تجارت آورده بودند سؤال نمود. گفتند: تجارت سودمندی داریم از هر درهمی ده درهم سود خواهیم برد. گفت: آن کالا چیست؟ گفتند: مشروب گفت: مشروب؟! همانا از خوردن مشروب و تجارت آن نهی شده ایم سپس سر مشکلها را باز می کرد و مشروبها روی زمین می ریخت.

جهاد و پیروزی

به امر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) عثمان(رضی الله عنه) امیر طائف ماند تا زمانی که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) وفات نمودند با وفات پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بعضی عرب ها از جمله اهل طائف مرتد شدند ولی عثمان(رضی الله عنه) با حکمت و زیرکی اهل طائف را مخاطب قرار داد و گفت: «يا ابناء ثقيف! كنتم آخر من أسلم، فلا تكونوا أول من ارتد» ای فرزندان ثقیف! شما آخرین گروهی بودید که ایمان آوردید؛ پس اولین گروهی نباشید که مرتد می شوید. در نتیجه توانست در حالی که اکثر قبائل مرتد شده بودند از مرتد شدن طائفه ی خود جلوگیری کند. وی در زمان خلافت ابوبکر(رضی الله عنه) و عمر(رضی الله عنه) همچنان امیر بود تا اینکه امیر المؤمنین عمر(رضی الله عنه) در سال پانزده هجری خواست شخصی را به عنوان حاکم بحرین انتخاب کند، اطرافیان عمر(رضی الله عنه)، عثمان بن ابی العاص(رضی الله عنه) را به او پیشنهاد کردند. عمر(رضی الله عنه) فرمود: عثمان بن ابی العاص(رضی الله عنه) کسی است که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) او را امیر طائف قرار داده است و من به هیچ وجه او را عزل نمی کنم. اطرافیان گفتند: به عثمان بن ابی العاص(رضی الله عنه) امر کن کسی را که دوست دارد به جای خودش بگذارد و از او درخواست یاری بنما، اگر به این صورت عمل کنی گویا که او را عزل نکرده ای، عمر(رضی الله عنه) گفت: این گونه خوب است، پس عمر(رضی الله عنه) نامه ای به عثمان بن ابی العاص(رضی الله عنه) نوشت به این مظمون: کسی را که دوست داری به جای خودت در طائف قرار بده و خودت به مدینه بیا. عثمان(رضی الله عنه) برادرش حکم بن ابی العاص را جانشین خود قرار داد اما بعدها چون مسئولیت های دیگری هم پیش آمد برادرش را به همیاری خویش فرا خواند و یکی از داییهایش از طائف را به جای او گذاشت. بعد از پیروزی مسلمین در میادین متعدد و شکست دشمن، خاصتاً بعد از پیروزی در معرکه نهاوند عمر(رضی الله عنه) جهت در هم کوبیدن باقی ارتش ایران که یزدگرد بعد از فرار آنها را علیه مسلمین می شوراند، تصمیم گرفت نیروهایی را به مناطق متعدد بفرستد تا هیچ اثری از مجوسیت آتش پرستی نماند در این میان عثمان(رضی الله عنه) را به عنوان فرمانده ی یکی از این گروه ها به سوی اصطخر فرستاد. عثمان(رضی الله عنه) مجاهدینی به سوی ساحل فارس ارسال داشت که می توان گفت فرستادن این گروه سرآغاز و مقدمه ای برای فتوحات بعدی بود زیرا از طریق بحرین نیروهای زیادی به سوی فارس فرستاد که در یکی از این سفرها به دستور عمر(رضی الله عنه) منطقه ی جلفا (رأس خیمه) در تنگه ی هرمز را برای تجمع سپاه و شروع حمله به ایران برگزید و پس از اینکه سپاه اسلام به سه هزار نفر رسید سوار بر کشتی خلیج فارس را طی و جزیره ی برکاوان (قشم کنونی) را فتح نمود. هنگامی که یزدگرد خبر سقوط برکاوان را به دست سپاه اسلام شنید به حاکم منطقه ی کرمان (شهرک بن حمراء) دستور داد که جزیره ی قشم را از تصرف اعراب خارج کند حاکم کرمان پس از جمع آوری چهار هزار سرباز به طرف جزیره ی قشم حرکت نمود از طرفی وقتی عثمان بن ابی العاص(رضی الله عنه) خبر حمله ی سپاه ایران را شنید در مناطق دفاعی که در جزیره وجود داشت کمین کرد و هنگامی که عده ای از سپاه ایران در ساحل پیاده شدند به آنها حمله نمود و توانست لشکر ایران را متلاشی کند. عده ی زیادی از سپاه ایران به قتل رسیده و عده ای هم غرق شدند خود شهرک بن حمراء نیز به قتل رسید. با رسیدن این خبر پیروزی افتخار آمیز به عمر(رضی الله عنه) ایشان بسیار خوشحال شدند.عثمان از طریق جزیره ی برکاوان وارد خاک فارس شد و به شهر مشهور توج حمله نمود، شهری که دارای قلعه های بسیار مستحکم بود. مدتی آنها را محاصره نمود تا تسلیم او شدند البته بعضی از مورخین همانند البلاذری در تاریخ خود صفحه 378 این فتوحات را به برادر عثمان، حکم بن ابی العاص نسبت داده اند، که مخالفتی با هم ندارند زیرا فرمانده ی کل خود عثمان(رضی الله عنه) بوده است و همانطور که محمود شاکر مورخ مشهور مصری پس از اینکه فتح برکاوان را به عثمان بن ابی العاص(رضی الله عنه) نسبت می دهد می گوید: « و حکم بن ابی العاص در فتوحات برادرش را کمک نموده است». سپس فتوحات او به سوی شهر «إصطخر» شهر مرکزی منطقه ی فارس و بزرگترین شهر آن مناطق ادامه پیدا کرد، لشکر مسلمین و لشکر غیر مسلمان در نواحی شهر «جور» با هم برخورد شدیدی داشتند که با پیروزی مسلمین و فتح شهر «جور»، نیروهای ارتش ایران به سوی اصطخر فرار کردند و بعد از مدتی وقتی فرماندهان و قوات ایرانی در شهر اصطخر فهمیدند توانایی مقابله با عثمان(رضی الله عنه) را ندارند حاضر به پرداخت جزیه شدند. عثمان(رضی الله عنه) بعد از جنگ زمانيکه مشاهده کرد سپاهیان چقدر امانتدار هستند و کالای دنیا را حقیر می شمارند آنها را جمع کرد و سخنرانی نمود و گفت: این دین تا زمانیکه مردمش خیانت نکرده اند رو به پیشرفت و سعادت خواهد داشت و زمانیکه خیانت کردند مسائلی در جامعه بوجود می آید که هرگز خوشایند نیست و برکت از بین رفته و آنچه امروز با برکت و کافی است در آن روز کافی نخواهد بود. آری: امانتداری صحابه عجیب و قابل تحسین است! زیرا اینان دست پرورده های پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) و سربازان امیرالمؤمنین عمر بن الخطاب(رضی الله عنه) بودند. زمانیکه غنایم مداین (پایتخت ایران) به مدینه ی منوره آورده شد که مبالغ هنگفت و صندوق های پر از طلا و نقره و اشیای نفیس بود عمر(رضی الله عنه) با مسرت و خوشحالی گفتند: کسانی که این همه اشیای نفیس را به دست آورده و به اینجا فرستاده اند چه مسلمانان امین و با ایمانی هستند!، علی(رضی الله عنه) در پاسخ او گفت: «إنك عففت فعفت الرعية ولو رتعت لرتعت» چون تو پاک و امین هستی زیر دستان تو پاک و امین هستند و اگر تو خائن می بودی مطمئناً زیر دستان تو نیز خائن می بودند. یکی از فرماندهان بزرگ اسلام به نام عیاض بن غنم فهری(رضی الله عنه)، عثمان(رضی الله عنه) را در سال 19 هجری راهی ارمینیه‌ی چهارم نمود که بین او و مردم آنجا درگیری رخ داد یکی از اصحاب به نام صفوان بن المعطل السلمی(رضی الله عنه) شهید شد لیکن مردم شهر تسلیم عثمان(رضی الله عنه) شده و حاضر به پرداخت یک درهم جزیه برای هر خانواده شدند.

نماز

پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به عثمان(رضی الله عنه) دستور داد که احکام شریعت را به قوم خویش یاد بدهد و امام نماز آنها باشد و رعایت حال مؤمنین پشت سر او را اگر ضعیف اند بکند و نماز کوتاهی به جا آورد و موذن اختیار کند که اجره ی اذان گفتن را نگیرد. عن عثمان بن أبي العاص(رضی الله عنه) قال قلت: يا رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) اجعلني إمام قومي، فقال: «أنت إمامهم واقتد بأضعفهم واتخذ مؤذناً لا يأخذ علی أذانه أجراً» از عثمان بن ابی العاص(رضی الله عنه) روایت است که گفت: گفتم ای رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) مرا امام و پیشوای قومم قرار بده، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: تو امام ایشان هستی و از ضعیف ایشان پیروی کن و مؤذنی برای خودت انتخاب کن که دنبال مزد و اجر اذان نباشد. عن عثمان بن أبي العاص(رضی الله عنه) قال: إن من آخر ما عهد إلي رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) أن اتخذ مؤذناً لا يأخذ علی أذانه أجر» از عثمان بن ابی العاص(رضی الله عنه) روایت شده که گفت: همانا آخرین عهدی که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) از من گرفت این بود که مؤذنی بگیرم که مزد و اجر اذان نگیرد. عن عثمان بن أبي العاص الثقفي(رضی الله عنه) أن النبی(صلی الله علیه وآله وسلم) قال له: أم قومك، قال قلت: يا رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) إني أجد في نفسی شيئاً، قال ادنه فجلسنی بين يديه ثم وضع كفه فی صدری بين ثديي ثم قال تحول فوضعها فی ظهري بين كتفی ثم قال أم قومك فمن أم قوماً فليخفف فإن فيهم الكبير وإن فيهم المريض وإن فيهم الضعيف وإن فيهم ذا الحاجة وإذا صلی أحدكم وحده فليصل كيف شاء» از عثمان بن ابی العاص (رضی الله عنه) روایت شده که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به ایشان گفت: امامت قومت را به عهده بگیر. عثمان(رضی الله عنه) گفت: یا رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) من در درون خودم چیزی احساس می کنم. پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: نزدیک بیا، پس مرا جلو خودش نشاند، سپس کف دستش را بر روی سینه ام و در بین دو پستان من قرار داد، سپس فرمودند: بچرخ، پس کف دستش را در پشت من و بین دو دوشم قرار داد، سپس گفت: امامت قومت را به عهده بگیر، و کسی که امام قومی شد پس نماز را سبک بخواند. هر آینه در میان آنها ناتوان و ضعیف، پیر و نیازمند وجود دارد و هرگاه یکی از شما به تنهایی نماز خواند پس هر طور که خواست نماز بجا آورد. عن أبی العلاء أن عثمان بن ابی العاص(رضی الله عنه) أتی النبی(صلی الله علیه وآله وسلم) فقال: يا رسول الله إن الشيطان قد حال بيني وبين صلاتي وقراءتي يلبسها علي، فقال رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم): ذاك شيطان يقال له خنزب فإذا أحسسته فتعوذ بالله منه واتفل علی يسارک ثلاثاً قال ففعلت ذلك فأذهبه الله عني» از ابی علاء روایت است که گفت: عثمان بن ابی العاص به نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) آمده و گفت: ای رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) شیطان در بین من و نمازم و قرائتم می آید و آن را بر من می پوشاند پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: به این شیطان خنزب گفته می شود. پس هرگاه چنین چیزی مشاهده کردی از او به خدا پناه ببر و از دست چپ خویش سه بار تف کن (همراه با کمی آب دهان باشد) عثمان(رضی الله عنه) گفت: رفتم و همین کار را کردم خداوند آن را از من دور کرد. عن عثمان بن أبي العاص(رضی الله عنه) قال لما استعملني رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) علی الطائف جعل يعرض لي شی ء في صلاتي حتی ما أدري ما أصلي فلما رأيت ذلك رحلت إلی رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) فقال ابن أبي العاص(رضی الله عنه) قلت نعم يا رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) قال ما جاء بك قلت يا رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) عرض لي شيء في صلواتي حتی ما أدري ما أصلي قال ذاك الشيطان ادنه فدنوت منه فجلست علی صدور قدمي قال فضرب صدري بيده و تفل في فمي وقال اخرج عدو الله ففعل ذلك ثلاث مراتٍ ثم قال الحق بعملك قال فقال عثمان فلعمري ما أحسبه خالطني بعد» از عثمان بن ابی العاص(رضی الله عنه) روایت است که گفت: زمانی که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) مرا بر طائف گماشت چیزی در نماز بر من عرضه می شد تا جایی که نمی دانستم چند رکعت نماز خوانده ام پس هنگامی که با این مسأله رو به رو شدم بار سفر بسته و به نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) رفتم. پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: فرزند ابو العاص! گفتم بله ای رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: چه چیزی تو را به این جا کشیده: گفتم ای رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) شیطان در نمازهایم چیزی بر من عرضه می کند تا جایی که نمی دانم چند رکعت خوانده ام. پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: نزدیک بیا آن شیطان است. به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نزدیک شدم. پس بر سینه ی پاهایم نشستم. گفت: پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بر سینه ام زده و آب دهانش را در دهانم ریخت و فرمودند: ای دشمن خدا خارج شو. و این کار را سه مرتبه انجام داد. سپس گفت برو و به حرفه و شغل خود برگرد. پس عثمان گفت: بعد از آن در عمرم چنین وسوسه ای را احساس نکردم.

روزه

عن عثمان بن أبي العاص(رضی الله عنه) قال سمعت رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) يقول: «صيام حسن ثلاثة ايامٍ من الشهر» از عثمان بن ابی العاص(رضی الله عنه) روایت است که گفت: از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که فرمودند: روزه‌ی سه روز از هر ماه روزه‌ی خوب و نیکوئی است. از احادیث دیگر برداشت که بهتر است این روزه در ایام بیض یعنی روزهای 13 و 14 و 15 هر ماه باشد. عن مطرفًا «أن عثمان بن أبي العاص(رضی الله عنه) الثقفي دعا له بلبنٍ يسقيه قال مطرفٌ إني صائمٌ فقال عثمان سمعت رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) يقول الصيام جنة من النار کجنة أحدكم من القتال» از مطرف روایت است که عثمان بن ابی العاص (رضی الله عنه) او را دعوت به نوشیدن شیر نمود، مطرف گفت: من روزه هستم. عثمان(رضی الله عنه) گفت: من شنیدم رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: روزه سپری است در مقابل آتش (جهنم) همانند سپر شما در صحنه نبرد و جنگ.

دعای شفای بیماری

عن عثمان بن أبی العاص الثقفی(رضی الله عنه) أنه شكا إلی رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) وجعًا يجده فی جسده منذ أسلم، فقال له رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم): «ضع يدك علی الذی تألم من جسدك وقل باسم الله ثلاثاً و قل سبع مراتٍ أعوذ بالله وقدرته من شر ما أجد وأحاذر» از عثمان بن ابی العاص(رضی الله عنه) روایت است که نزد رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) از دردی که از ابتدای مسلمان شدنش در جسمش احساس می کرد، شکایت کرد. پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به او گفتند: دست خود را بر جایی از بدنت که درد می کند بگذار و سه بار بگو: بسم الله و هفت بار بگو: اعوذ بالله و قدرته من شر ما اجد و احاذر. «عن عثمان بن أبي العاص(رضی الله عنه) أنه قال أتاني رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) وبي وجعٌ قد کان يهلكنی فقال رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) امسح بيمينك سبع مراتٍ وقل أعوذ بعزة الله وقدرته وسلطانه من شر ما أجد قال ففعلت فأذهب الله ما كان بي فلم أزل آمر به أهلي وغيرهم» از عثمان بن ابی العاص(رضی الله عنه) روایت است که گفت: به نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) آمدم در حالی که از درد و مریضی نزدیک بود هلاک شوم، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: با دست راست هفت بار آنجایی که درد می کند مسح کن و بگو «أعوذ بعزة الله و قدرته و سلطانه من شر ما أجد» پس همین کار کردم پس آنچه از درد احساس می کردم خدا از من دور نمود و همیشه این دعا را به خانواده ام و دیگران گوشزد می کردم.

مساجد

عن عثمان بن أبي العاص(رضی الله عنه) «أن النبي(صلی الله علیه وآله وسلم) أمره أن يجعل مسجد الطائف حيث كان طواغيتهم» از عثمان بن أبی العاص(رضی الله عنه) روایت است که رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) به او دستور دادند که بتکده را در طائف به مسجد تبدیل کند. شرح: این حدیث دلیل بر جواز تبدیل کلیساها و عبادتگاههای یهودیان و بتکده ها به مساجد مسلمین می باشد.

دعا

عن عثمان بن أبي العاص(رضی الله عنه) قال سمعت رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) قال «ينادي منادي کل ليلة هل من مستغفرٍ فأغفر له هل من داعٍ فأستجيب له هل من سائلٍ فأعطيه» از عثمان بن ابی العاص(رضی الله عنه) روایت است که ندا زننده ای هر شب ندا می زند آیا توبه کننده ای وجود دارد تا من گناه او را ببخشایم؟ آیا دعا کننده ای هست تا دعایش را مستجاب نمایم؟ آیا طالب و خواهانی وجود دارد که خواسته ی او را بر آورده ساخته و به او بدهم. عن عثمان بن أبي العاص(رضی الله عنه) سمعت النبي(صلی الله علیه وآله وسلم) يقول: «اللهم اغفر لي ذنبي خطئي و عمدي اللهم إني أستهديك لأرشد أمري و أعوذ بك من شر نفسي» از عثمان بن ابی العاص(رضی الله عنه) روایت است که رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) می گفت: خدایا گناه اشتباهات عمدی مرا ببخشای. خدایا در آن مسئله ام که بیشترین ایستادگی را میخواهم از تو طلب هدایت می کنم و از شر و بدی نفسم به تو پناه می برم.

فتوحات آینده

عن أبي قبيل قال كنا عند عبدالله بن عمرو بن العاص(رضی الله عنه) و سئل أي المدينتين تفتح أولا القسطنطينية أو رومية فدعا عبدالله بصندوق له حلق قال فأخرج منه کتابا قال فقال عبدالله بينما نحن حول رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) نکتب إذ سئل رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) أي المدينتين تفتح أولا أقسطنطينية أو رومية فقال رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) مدينة هر قل تفتح أولا. يعني قسطنطينية.» از أبی قبیل روایت است که فرمود: ما نزد عبدالله بن عمرو بن العاص(رضی الله عنه) بودیم، سؤال شد اول کدام شهر فتح می شود: قسطنطینیه یا روم؟ پس عبدالله صندوقچه ای را طلب کرد که دارای حلقه هایی بود کتابی را از آن بیرون آورد پس عبدالله گفت هنگامی که ما نزد رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) بودیم و می نوشتیم، از رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) سؤال شد کدام یک اول فتح می شود: قسطنطینیه یا روم؟ پس رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند: اول شهری که هرقل پادشاه آن است فتح می شود. یعنی قسطنطینیه.

وفات عثمان

عثمان بن ابی العاص(رضی الله عنه) در زمان خلافت عمر(رضی الله عنه) و عثمان(رضی الله عنه) در میدان جنگ مشغول جهاد بود تا اینکه در خلافت عثمان امارات بحرین به فرد دیگری محول شد و او به شهر بصره آمده و در آنجا سکنی گزید و در همین شهر در عهد خلافت معاویه(رضی الله عنه) به سال پنجاه و یک هجری در جایی که به شط عثمان بن ابی العاص مشهور بود، وفات نمود.

حسن بصری می گفت:

فردی بهتر از عثمان ندیده ام! اللهم أني أسألك إيمانًا لا يرتد و نعيمًا لا ينفد و مرافقة النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) في أعلی غرف الجنة جنة الخلد (مسند احمد شماره 3787)

..........................................

نويسنده: شيخ موسي بازماندگان
بازديد:2163| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت