« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

ام عماره «رضی الله عنها» زن مجاهدي که در روز اُحد از پيامبر ص دفاع کرد | صحابه و صحابیات رسول 12 شهريور 1391
ام عماره «رضی الله عنها» زن مجاهدي که در روز اُحد از پيامبر ص دفاع کرد

دعوت اسلامي در همه جاي مکه منتشر مي شد و تأثير خود را در صاحبان قلب هاي بزرگ به جا مي گذاشت. و مردم به سرعت جاهليت نخستين شان را دور مي افکندند و به سوي گردن نهادن به اين دين تازه مي شتافتند. و آيات قرآن بر قلب هايي که با خاک ايمان محفوظ شده بود، نازل مي شد، هم چنان که باران شديد بر خاک حاصل خيز مي بارد.
ايمان، نيرويي فسون گر و شيفته کننده است، هرگاه به شکاف ها و راه هاي قلب، راه يابد و در اعماق قلب رخنه کند، نزديک است که هر امر محالي را ممکن سازد.
قرار است با اين مَثَل و نمونه زنده باشيم؛ مثل و نمونه اي که براي تمام هستي اثبات مي کند که در سايه عقيده راسخ و ايمان عميق، هيچ چيز محالي وجود ندارد.
ما قرار است با آن صحابيه جليل القدري باشيم که امام ابونعيم او را چنين توصيف مي کند:ام عماره، زني است که در عقبه با پيامبرص بيعت کرد، در جنگ ها با مردان و جوانان پيکار و مبارزه مي نمود، و او زني کوشا و جدي و روزه دار و عبادتگذار و قابل اعتماد همه بود.
امام ذهبي درباره اش مي گويد:ام عماره، نسيبه دختر کعب بن عمرو بن عوف بن مبذول، زني فاضل و مجاهد، زني انصاري و خزرجي و نجاري و مازني، اهل مدينه بود.
برادرش، عبدالله بن کعب مازني از کساني است که در غزوه بدر حضور داشت. و برادر ديگرش، عبدالرحمن از کساني بود که هميشه گريان بود.
ام عماره در شب عقبه، و در غزوه اُحد و غزوه حديبيه و غزوه حُنين و جنگ يمامه حضور داشت و جهاد و مبارزه کرد و تلاش هاي زيادي نمود.
احاديثي براي او روايت شده، و در جهاد دستش قطع شد.
ام عماره زن زيد بن عاصم مازني نجاري بود. عبدالله و حبيب را به دنيا آورد، و هر دو پسرش افتخار مصاحبت و همراهي پيامبر گرامي ص را به دست آوردند. سپس بعد از زيد بن عاصم، با غزيه بن عمرو مازني نجاري ازدواج کرد و خوله را به دنيا آورد. فرزندان و خانواده ام عماره، در اسلام شأن و منزلت بزرگي دارند.

آن بزرگواري ها و مکارم کجايند ؟
در حقيقت، در مقابل اين زن، قلم از وصف فضائل و بزرگي هايش عاجز است، چون خداوند مکارم و بزرگي هاي خيلي زيادي را در وجود او جمع گردانيده است.
اگر بخواهي راجع به او به عنوان يک همسر سخن بگويي، او همسر باوفايي است که حق شوهرش را مي داند و آن را به خوبي ادا مي کند ... و اگر بخواهي او را به عنوان يک مادر توصيف کني، او مادري مهربان و دلسوز است ... و اگر بخواهي از عبادتش سخن بگوئي، او زني روزه دار و شب زنده دار و يادکننده خداوند است ... و اگر بخواهي از جهاد و مبارزه اش سخن بگويي، او زني است که از رسول خدا ص دفاع مي کرد و با دشمن مي جنگيد و دشمنان را از پيامبرص دفع مي کرد.
به همين خاطر من نمي دانم چگونه سخن را از اين زن صحابي گرامي و فاضل شروع کنم.
خورشيدِ با ارزش ام عماره همراه با بيعت عقبه دوم، درخشيد، خورشيد اسلام بر سرزمين جزيرة العرب تابيد و قلب هايي پاک را يافت، و اين قلب ها دعوت حقي را که پيامبرص از طرف پروردگارش آورده بود، استجابت نمود و پس از بيعت عقبه اول، پيامبرص سفير دعوت اول، مصعب بن عمير را فرستاد؛ کسي که در نشر اسلام و جمع کردن مردم بر گرد اسلام با روش آرام و اخلاق عطرآگين و استدلال قوي و ذکاوت شديدش، خيلي موفق بود؛ چون او کسي است که در حضور پيامبرص پرورش يافته و از او ياد گرفته که دعوت به سوي خدا چگونه است.
ام عماره از کساني بود که توسط او اسلام آورد، و بر سر راه خوشبختي دنيا و آخرت قرار گرفت.
در سال بعدي، هفتاد و سه مرد و دو زن نزد پيامبرص آمدند تا بيعت عقبه دوم را با آن حضرت منعقد کنند.
اين دو زن، يکي شان ميهمان مبارک ما «ام عماره نسيبه بنت کعب» است، و ديگري ام منيع اسماء بنت عمرو مي باشد.
آن بيعت مبارک انجام شد... و ام عماره با رسول خداص بيعت کرد و با اين کار صفحه اي از نور را بر پيشاني تاريخ نگاشت.
ام عماره به مدينه بازگشت در حالي که امانت اين دين عظيم را حمل مي کند. به محض اين که به مدينه رسيد، به نشر و گسترش اسلام ميان زنان در مدينه و ميان فرزندان و خانواده و قومش اقدام کرد.اين چنين است زن مسلماني که مي داند که دين جز با گذشت و فداکاري و ايثار و حمل امانت به تمام هستي هرگز نمي رسد.
نمونه هايي از جهاد ام عماره در راه خدا
مورخان و نويسندگان زندگينامه ها و شرح حال ها و نويسندگان سير ذکر کرده اند که اين صحابيه جليل القدر، يعني ام عماره در چندين جاي حساس همراه رسول خدا ص بود، که عبارتند از: بيعت عقبه، غزوه اُحد، روز حديبيه، غزوه خيبر، عمره قضا، روز فتح مکه، غزوه حُنين. و او از کساني بود که در جنگ با مرتدان در جنگ يمامه و جنگ عليه مسيلمه کذاب و يارانش شرکت داشت.
در اين جاهاي حساس، ام عماره موضع گيري هاي درخشاني را يکي پس از ديگري، ثبت مي کرد و او اولين زن مجاهد در تاريخ اسلام است.
جالب است که او با پيامبر گرامي ص بر سر نصرت و ياري دين اسلام بيعت کرد و در غزوه اُحد به اين بيعت به نحو احسن وفا نمود. بلکه او در آن روز موضع گيري هاي باعظمتي داشت به گونه اي که باعث شد، او همراه تمام اعضاي خانواده اش به مژده به بهشت نائل آيد... پس در اين موضع گيري هاي مبارک و درخشان است که ما مقام اين صحابيه بزرگ را درک مي کنيم؛ آن مقامي که ام عماره در آن از بسياري از مردم پيشي گرفته است.
خاطر قريش از زماني که در غزوه بدر پريشان و تاريک گرديد، ديگر آرام نشد و پس از آن غزوه، رويدادها و حوادثي پيش آمد که به کينه هايشان جز هيزم افروخته چيزي نمي افزود. وقتي يک سال گذشت، اهل مکه تمام ساخت و سازهاي جنگي خود را فراهم کردند و هم پيمانانشان از ميان مشرکان در آن جا جمع شدند و هر بدخواه و کينه توز اسلام و مسلمانان به آنان پيوست.
اين لشکر خشمناک با تعداد زيادي از افراد، بالغ بر سه هزار نفر براي جنگ بيرون رفت.
ابوسفيان، رهبر لشکر مصلحت ديد که زنان نيز با لشکر همراهي کنند و براي جنگ بروند تا سپاهيان او تا آخرين نفس براي دفاع از ناموس و حيثيتشان بجنگند.
مسلمانان جهت رويارويي با مشرکان بيرون رفتند و در گردنه اُحد در کرانه دره، خيمه زدند و پشت شان را به طرف کوه قرار دادند. و پيامبرص نقشه پيکار با دشمن را کشيد. وتيراندازان را در مکان هايشان قرار داد و عبدالله بن جبير را امير آنان ـ که پنجاه مرد بودند ـ قرار داد. و فرمود: «انضحوا الخيل عنا بالنبل، لا يأتونا من خلفنا! إن کانت الدائرة لنا أو علينا فالزموا أماکنکم، لا نؤتين من قبلکم»: «گروه اسبان دشمن را به وسيله تيراندازي از ما دور کنيد، تا از پشت به ما حمله نکنند. در هر حال چه نتيجه جنگ به نفع يا به ضرر ما باشد (يعني چه پيروز شديم و چه شکست خورديم) در جاي خودتان بمانيد و پايين نياييد.مواظب باشيد تا از طرف شما به ما حمله نشود».
در روايتي ديگر آمده که آن حضرت به ياران خود گفت: «احموا ظهورنا إن رأيتمونا نقتل فلا تنصرونا، وإن رأيتمونا نغنم فلا تشرکونا»: «از پشت مواظب ما باشيد [مبادا دشمن به ما حمله کند] اگر ديديد که ما کشته مي شويم ما را ياري نکنيد [و همان جا بمانيد]، و اگر ديديد که ما غنائم جنگي را مي بريم [پائين نياييد] و با ما مشارکت نکنيد [بلکه همان جا بمانيد تا به شما اجازه پايين آمدن داده شود]». رسول خدا ص مطمئن شد که گروه تيراندازان اين دستورات مؤکد را در انتهاي لشکر اسلام انجام مي دهند و از آن سرپيچي نمي نمايند. و خودش جلو آمد تا ابتداي لشکر را سر و سامان دهد و دستور داد که بدون اجازه او، مبارزه شروع نشود».
آن خانواده مؤمن: ام عماره و پسرانش، عبدالله و حبيب، و شوهرش و ديگر فرزندانش بيرون رفتند تا در راه خدا جهاد کنند. در حالي که ام عماره رفت تا تشنگان را آب دهد و مجروحان را مداوا کند، اما شرايط و موقعيت اين معرکه به گونه اي بود که ام عماره ناچار شد با مشرکان بجنگد و همانند يک قهرمان بايستد و بدون هيچ گونه ترس و واهمه اي از رسول خداص دفاع کند. و آن هم زماني بود که مسلمانان از ترس اتفاقات و حوادث و شکستي که در آن روز برايشان پيش آمد، پراکنده شدند، و ام عماره در آن موقع شمشير و زره و سپر را به دست گرفت و در کنار رسول الله ص ايستاد و خودش از او محافظت مي کرد.
پيکار خونين شروع شد، و پيروزي از آنِ سربازان موحد پروردگار بود. و مسلمانان شروع به جمع آوري غنائم نمودند. به ناگاه تيراندازان هم جاهاي خود را ترک کردند و به ميدان جنگ براي جمع آوري غنائم هجوم بردند. مشرکان فرصت را غنيمت شمرده و از پشت آمدند و بر مسلمانان هجوم بردند و تعداد زيادي از آنان را به قتل رساندند... سپس به دنبال پيامبرص بودند و مي خواستند او را نيز به قتل برسانند!!!
اين جا تعداد کمي از ياران پيامبرص جمع شده اند و از آن حضرت دفاع مي کنند و در رأس آنان، ام عماره بود.
سخن را به ام عماره واگذار مي کنيم تا راجع به اين نقش تاريخي اي که آن را به خاطر دفاع از سرور اولين و آخرين، حضرت محمد ص ايفا نمود، با ما سخن گويد.
از عماره بن غزيه روايت شده است که مي گويد: ام عماره گفت: ديدم که مردم از کنار رسول خداص پراکنده و متفرق شده اند و جز عده کمي که به ده نفر هم نمي رسيد کنار وي نمانده اند. و من و دو پسرم و شوهرم جلو او بوديم و از او دفاع مي کرديم، و مردم شکست خورده از کنار آن حضرت مي گذشتند. پيامبرص مرا ديد که سپر ندارم، مردي را ديد که سپر به همراه دارد. فرمود: سپرت براي کسي بينداز که مبارزه مي کند. مرد، سپر را انداخت و من آن را گرفتم، و به وسيله آن از رسول خداص محافظت مي کردم. اسب سواران به ما حمله کردند و ضرباتي بر ما وارد کردند و اگر چند مرد مثل ما مي بودند، ان شاء الله آنان را شکست مي داديم.
مرد اسب سواري از روبروي من آمد و مرا زد، و من خودم را سپر رسول الله ص قرار داده بودم و از او محافظت مي کردم. پس آن مرد نتوانست صدمه اي به پيامبرص وارد سازد و پشت کرد. در اين لحظه من از فرصت استفاده کردم و به زير زانوي اسبش ضربه اي زدم، و مرد از پشت اسب، بر زمين افتاد. پيامبرص صدا زد: اي پسر ام عماره، مادرت! مادرت! ام عماره گفت: پسرم مرا در مقابل آن مرد ياري داد تا او را کشتيم.
از عبدالله بن زيد (پسر ام عماره) روايت شده است که مي گويد: آن روز (روز اُحد) زخمي بر پيکرم وارد آمد و خون جاري شد و منقطع نمي شد. آن گاه پيامبر ص فرمود: «اعصب جرحک»: «زخمت را ببند».
عبدالله افزود: پس مادرم به سوي من آمد و با نوارهاي مخصوص بستن زخم، زخمم را بست و پيامبرص ايستاده بود و فرمود: پسرم! بلند شو، و با دشمنان مبارزه کن و مي فرمود: «من يطيق ما تطيقين يا أم عماره!»: «چه کسي به اندازه تو، طاقت و توانائي دارد، اي ام عماره!».
ام عماره مي گويد: کسي که پسرم را زخمي کرده بود، به سوي ما آمد و رسول خدا ص فرمود: اين شخص، پسرت را زخمي کرد. به طرفش رفتم و ساق پايش را زدم و به زانو روي زمين افتاد.
رسول خداص را ديدم که تبسم مي کرد تا جايي که دندان هاي جلويي اش را ديدم. و فرمود: «استقدت يا أم عماره!»: «او را قصاص کردي و حق پسرت را از او گرفتي اي ام عماره!».
سپس پي در پي با سلاح او را زديم تا او را به قتل رسانديم. آن گاه پيامبرص فرمود: «الحمد لله الذي ظفرک»: «سپاس براي خدايي که تو را پيروز گردانيد».
ضمره بن سعيد مازني از مادربزرگش، که در جنگ اُحد، حضور داشت، روايت مي کند، که مادربزرگش گفت: از رسول خداص شنيدم که مي فرمود: «لمقام نسيبة بنت کعب اليوم خير من مقام فلان وفلان»: «امروز مقام نسيبه دختر کعب از مقام فلاني و فلاني، برتر است».
او در روز اُحد ام عماره را مي ديد که به سختي با دشمن مبارزه مي کرد. او لباسش را به کمر بسته بود. و سيزده زخم بر بدنش وارد آمد. او مي گفت: ابن قمئه را ديدم که به شانه ام عماره زد. ام عماره به شدت زخمي شده بود و مداوايش يک سال طول کشيد. سپس منادي رسول خداص ندا داد: به سوي حمراء الاسد برويد. او قسمتي از پيراهنش را بر روي زخمش بست، ولي نتوانست از خونريزي جلوگيري کند.
بلکه پيامبرص براي ام عماره و پسرش دعا نمود که همراه او در بهشت باشند.
از حارث بن عبدالله روايت شده است که مي گويد: از عبدالله بن زيد بن عاصم شنيدم که مي گفت: در جنگ اُحد حضور داشتم، وقتي مسلمانان از اطراف رسول خدا ص پراکنده شدند، من و مادرم به او نزديک شديم و از او دفاع مي کرديم. آن حضرت فرمود: «پسر ام عماره؟» ام عماره گفت: بله. پيامبرص فرمود: «پرتاب کن». پس در جلو او سنگي را به سوي مردي ـ که بر روي اسب بود ـ پرتاب کردم و به چشم اسب، اصابت نمود.
اسب آشفته و پريشان شد و خود و مردي که روي آن بود، روي زمين افتادند و من سنگ ها را به سوي آن پرتاب کردم، و پيامبرص تبسم مي کرد. و به زخم مادرم که روي شانه اش بود نگاه کرد و فرمود: «أمک أمک! اعصب جرحها! اللهم اجعلهم رفقائي في الجنة»:«مادرت مادرت! زخمش را ببند، پروردگارا، ايشان را رفيقان من در بهشت قرار ده». گفتم: مادام که چنين است، هيچ اشکالي ندارد که در دنيا هر نوع بلا و مصيبتي بر سرم آيد.
ام عماره از غزوه اُحد بازگشت در حالي که دردهاي زخم هايي که در اين غزوه به او اصابت نموده بود را تحمل مي کرد. پس از يک شب، مجاهدان به سوي خانه و کاشانه خود روانه شدند و زخم هاي خود را مداوا مي کردند. و در صبح منادي رسول خداص ندا زد: به سوي حمراء الاسد برويد. ام عماره هم بلند شد و لباس هايش را بر روي زخمهايش بست ولي نتوانست همراه مجاهدان برود، به خاطر کثرت خونريزي که از بدن پاکش مي آمد و خشک نمي شد.
يک سال تمام گذشت و زخم هايي را که در غزوه اُحد به او اصابت نموده بود، معالجه مي کرد.
اما به خدا، ام عماره هم چنان مسير خود را با جهاد در راه خدا ادامه مي داد.
وقتي پيامبرص براي جنگ با يهوديان بني قُريظه رفت، ام عماره در اين غزوه هم بود تا تمام هستي بداند که زخم هايي که در غزوه اُحد به او رسيده، عزيمت و تصميم او را ضعيف نکرده، چون او قوت و نيروي خود را از ايمانش به خدا مي گرفت.
ام عماره در بيعت رضوان به رضوان الهي نائل آمد
در سال حديبيه ام عماره همراه رسول خداص خارج شد. وقتي آن حضرت، عثمان بن عفان - رضي الله عنه - را به عنوان سفير به سوي قريش فرستاد تا موضع گيري پيامبر ص را برايشان بيان کند و تأکيد کند که آن حضرت قصد جنگ و ايجاد مزاحمت براي شما ندارد بلکه فقط مي خواهد اعمال عمره را انجام دهد... اما قريش، عثمان را نزد خود نگه داشتند ـ شايد مي خواستند او را گروگان بگيرند تا مطمئن شوند از جانب مسلمانان هيچ گونه مزاحمت و دردسري براي آنان ايجاد نمي شود ـ. مدت زيادي طول کشيد و قريش عثمان را آزاد نکردند. ميان مسلمانان شايع شد که عثمان به قتل رسيده است. آن گاه پيامبرص بلند شد و يارانش را به سوي بيعت رضوان فرا خواند. آنان با آن حضرت بر سر مرگ بيعت کردند و ام عماره هم از کساني بود که بر سر مرگ با پيامبرص بيعت کرد تا در بيعت رضوان به رضوان الهي نائل آيد. خداوند متعال راجع به کساني که اين بيعت را انجام دادند، فرموده است: (الفتح: 18). «خداوند از مؤمنان ـ هنگامى كه در زير آن درخت (بيعه الرضوان كه در حديبيه انجام گرفت) با تو بيعت كردند ـ راضى و خشنود شد; خدا آنچه را در درون دلهايشان (از ايمان و صداقت) نهفته بود مى دانست; از اين رو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد و پيروزى نزديكى (يعنى فتح خيبر) بعنوان پاداش نصيب آنها فرمود».
و وقتي پيامبرص موي سرش را کوتاه کرد، يارانش براي برداشتن و نگهداري کردن موي سر آن حضرت از همديگر پيشي مي گرفتند و ام عماره توانست بعضي از آن موها را بردارد و تا آخرين لحظه حياتش آنها را نگهداري کند.
ام عماره پي در پي در جاها و مواقع حساس حضور داشت و در هر جا و موقعيت حساس به همراه رسول خداص آمادگي کامل را داشت. اين سال هفتم هجري است که بر مسلمانان که در مدينه بود، سخت گذشت، و ماه اول از اين سال يعني ماه محرم، همان ماهي بود که مسلمانان در خلال آن به سوي يهوديان خيبر رفتند تا به حيله و خيانت و دسيسه چيني و توطئه افکني و فساد به رهبري يهوديان در آن جا خاتمه دهند.
ام عماره هم همراه لشکري که در بيعت الرضوان حضور داشت، راه خود را به سوي خيبر در پيش گرفت. چون پيامبرص وقتي خودش خواست به سوي يهوديان خيبر رود، اين را اعلام کرد که هر کسي دوست دارد مي تواند همراه او خارج شود.
آن حضرت تأکيد کرد که تنها کساني که ميل و رغبت دارند همراه او به سوي يهوديان خيبر روند، و جز اصحاب بيعت الرضوان که هزار و چهارصد نفر بودند، کسي همراه پيامبرص خارج نشد.
ام عماره در سرزمين خيبر حضور داشت و اسب هاي قهرمان مسلمان و اسب رسول خداص را ديد، و اين که چگونه خداوند، پيامبرش را عزت و پيروزي داد و دشمنانش را نابود کرد. سپس ام عماره همراه لشکر پيروز به سوي مدينه بازگشت تا در عمره قضا حضور يابد و همراه مؤمنان موحد، داخل مسجدالحرام شود.
وقتي پيامبرص به غزوه حُنين رفت، ام عماره همراه آن حضرت رفت تا مسير خود را در بذل و بخشش و فداکاري ادامه دهد.
طلايه داران بي شمار به سمت دره روي آوردند ـ و ام عماره بي خبر بود از آن چه که در آن نهفته بود ـ و آن، دره اي خالي و سرازير بود، سواران در آن فرود مي آمدند هرچه داخل آن مي شدند، گويي به سوي گودال مي رفتند.
وقتي گروه هاي خسته مسلمانان در پايين دره جمع شدند، ناگهان دشمنان از کمين گاه هاي بلند، آنان را تيرباران کردند. هوا هنوز تاريک بود و تاريکي قبل از طلوع فجر، باعث شد مسلمانان عقب نشيني کنند.
موج آشفتگي و داد و فرياد همه جا را در بر گرفت و اين صف هاي محکم را در هم شکست.
رسول خداص به طرف راست رفت و اين فرار مسلمانان او را رنجاند و فرمود: «أين أيها الناس؟ هلموا إليّ، أنا رسول الله، أنا محمد بن عبدالله»: «اي مردم! کجا؟ به سوي من بياييد، من رسول خدا هستم، من محمد بن عبدالله هستم».
هيچ پاسخي به او ندادند، و شتران به همديگر تنه مي زدند و همراه صاحبانشان به عقب برمي گشتند.
رسول خداص به عمويش عباس ـ که صداي رسايي داشت ـ دستور داد که صحابه را صدا بزند.
عباس گويد: با صداي بلند گفتم: کجايند اصحاب درخت طلح ؟ عباس گويد: به خدا قسم، وقتي صدايم را شنيدند، گفتند: گوش به فرمانيم گوش به فرمانيم.
خداوند، عباس را هدايت کرد که صاحبان عقايد و مردان فداکار و ايثارگر را هنگام آن مصيبت ها صدا زند. تنها آنان بودند که پيام و برنامه خدا به وسيله آنان به مردم مي رسد و سختي ها و گرفتاري ها به وسيله آنان از بين مي رود.
اما کساني که بر دنيا حريص اند و به سوي غنائم مي شتابند، کاري از دستشان برنمي آيد.
ام عماره همراه با ثابت قدمان در اين موقعيت حساس و دشوار ثابت قدم ماند. موقعيتي که فقط صاحبان عقايد راسخ مي توانند در آن ثابت قدم بمانند. بلکه او توانست يکي از اسب سواران مشرکان را به قتل برساند تا به سفر جهادي اش همراه رسول خداص خاتمه دهد.
زن مجاهد و مادر شهيد
ام عماره در همه مکارم و بزرگي ها، نمونه بود؛ او زني عبادتگذار، فرمانبردار، مجاهد، و صبور بر قضا و قدر الهي بود.
او بر قتل پسر محبوبش «حبيب» صبر مي کند. کسي که پيامبرص او را نزد مسيلمه کذاب فرستاد ـ و با وجودي که کسي فرستادگان را نمي کُشد ـ اما مسيلمه خيانت کرد و دستور داد او را بکُشند.
خلاصه ماجرا هم چنان که نويسندگان سيره و زندگينامه ها آورده اند، به شرح زير است: مسيلمه کذاب همراه بني حنيفه نزد رسول خداص رفتند و اسلام آوردند. و وقتي به خانه هاي خود در نجد بازگشتند، مسيلمه مرتد شد و پنداشت که او پيامبري مرسل براي بني حنيفه است. عده اي از بستگان او به خاطر انگيزه هاي مختلفي که مهم ترينشان تعصب قومي بود، از او پيروي کردند و در زمين فساد برانگيختند.
اين جا شهيد خوشبخت و ثابت قدم، پسر ام عماره، «حبيب بن زيد»، يکي از نجيبان و پرورش يافتگان مدرسه نبوت، کسي که شير ايمان را خورده و بر تقوا از شير بازگرفته شده، و بر جهاد بزرگ شده، و در دامن مادرش زندگي کرده و همه خير و نيکي را ياد گرفته، و در جنگ اُحد و جنگ هاي بعدي حضور داشته، خود را نشان داد. رسول خداص او را انتخاب کرد تا مأموريتش را به سوي مسيلمه کذاب انجام دهد. او را از گمراهي و دروغ و گناهش نهي کند. مسيلمه، حرمت فرستادگان را رعايت نکرد بلکه او را گرفت و به زنجير کرد. مسيلمه وقتي به او مي گفت: آيا گواهي مي دهي که محمد، فرستاده خداست؟ حبيب بن زيد مي گفت: بله، و وقتي به او مي گفت: آيا گواهي مي دهي که من فرستاده خدا هستم؟ او در جواب مي گفت: من کر هستم چيزي نمي شنوم... چندين بار اين را تکرار کرد. آن گاه مسيلمه اعضاي او را تکه تکه کرد و حبيب به شهادت رسيد، و روحش، راضي و مورد رضايت به سوي آفريدگارش شتافت.
مالک بن عمرو ثقفي در رثاي او، ابيات باشکوهي سروده، از جمله:
مضي صاحبي قبلي وخُلِّفت بعده ... فکيف بأعضائي البقية أصنع
«رفيقم قبل از من رفت و من پس از او ماندم. من با اعضاي باقيمانده ام چه کار کنم».
وقال له الکذاب تشهد أنني ... رسول فأومأ أنني لست أسمع
«مسيلمه کذاب به او گفت: آيا گواهي مي دهي که من فرستاده خدا هستم؟ او اشاره کرد که نمي شنوم».
فقال أتشهد أنها لمحمد ... فنادي بدعوي الحق لا يتعتع
«مسيلمه گفت: آيا گواهي مي دهي که محمد فرستاده خداست؟ او بدون آن که لکنت پيدا کند، دعوت حق را گفت و اظهار داشت که بله، گواهي مي دهم که محمد فرستاده خداست».
فضرب أم الرأس فيه بسيفه ... غوي لحاه الله بالفتک مولع
«مسيلمه کذاب، با شمشير خود بر فرق سرش زد. و خداوند مسيلمه سرکش را با قتل او خوار و زشت گرداند!»
خبر شهادت حبيب - رضي الله عنه - در همه جا پخش شد، و وقتي خبر شهادت وي به مادرش، ام عماره رسيد، با خدا عهد بست که قبل از مسيلمه يا بميرد يا به قتل برسد. و به قضا و قدر الهي راضي گرديد و صبر زيبائي در پيش گرفت. او خود و فرزندان و دارائي اش را براي خداوند متعال نذر کرد تا در باغ ها و چشمه سارهاي بهشت باشد... اکنون براي او بس است که پيامبر گرامي ص براي او و افراد خانواده اش، برکت و خيرها و نيکي ها را از خدا درخواست کرد، و آن حضرت ص زماني وفات يافت که از او و فرزندانش راضي بود.
جهاد و مبارزه ام عماره در جنگ يمامه
پس از وفات پيامبرص، برخي از قبايل عرب از دين اسلام برگشتند. ابوبکر - رضي الله عنه - برخاست و لشکرهايي براي جنگ با مرتدان و بازگرداندن آنان به سوي دين خدا فرستاد. ام عماره هم زود به سوي ابوبکر شتافت تا از او اجازه بگيرد که همراه لشکر به سوي جنگ يمامه برود تا مسير خود را در جهاد ادامه دهد و از مسيلمه کذاب قصاص پسرش، حبيب را بگيرد.
ام عماره به ميان صفوف لشکر اسلام رفت تا با دشمنان خدا بجنگد ـ آن موقع سنش بيشتر از شصت سال بود ـ و با شمشيرش در ميان لشکر مرتدان هم چنان مبارزه مي کرد تا اين که خداوند سينه اش را با قتل مسيلمه در جنگ يمامه شادمان گردانيد. او مسيلمه کذاب را مقتول ديد و براي خداوند متعال سجده شکر بُرد و تمام زخم هايي که در بدنش ايجاد شده بود، فراموش کرد. در جنگ يمامه يازده زخم در بدنش ايجاد شد و دستش قطع گرديد.
آن زن مجاهد که با جهاد و مبارزه خود سطرهايي از نور بر پيشاني تاريخ نگاشت،بازگشت... وقتي که به مدينه بازگشت، ابوبکر - رضي الله عنه - نزد او رفت و احوالش را پرسيد و از احوال و اوضاعش اطمينان حاصل کرد. ام عماره در دل هاي ياران پيامبر ص جايگاهي والا داشت و تا آخرين لحظه عمرش اين چنين بود.
پس از اين سفر مبارک از بذل و بخشش و فداکاري و ايثار و جهاد در راه خدا، ام عماره بر بستر مرگ خوابيد تا از دنيا خارج شود پس از آن که از شريف ترين و بزرگ ترين درهاي تاريخ، وارد تاريخ شد. و به رضوان و خشنودي پروردگار نائل آمد و روحش به سوي آفريدگارش شتافت.
خداوند از وي راضي باد و او را راضي و خشنود گرداند و بهشت برين را جايگاهش گرداند!

................................................................
برگرفته از کتاب صحابيات حول الرسول
گرد آورنده و تنظيم:محمود المصري أبو عمار
بازديد:1978| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت