« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

حضرت اسماعیل علیه السلام | قصه های قرآنی 21 تير 1391
حضرت ابراهیم؛ هیچ فرزندی از سارا خاتون نداشت و تمایل داشت که از او فرزند صالحی داشته باشد.

رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِین. (الصافات/۱۰۰) یعنی حضرت ابراهیم فرمود: ـ خدایا فرزند صالحی را به من بده.

روزی سارا خاتون به حضرت ابراهیم فرمود از این جهت که قیم بودن من نمایان است و به خاطر اینکه تو نیز بی‌فرزند نباشی من به شما رضایت می‌دهم که هاجره‌ خاتون را به عقد خود درآوری تا از او فرزندی داشته باشی.

حضرت ابراهیم؛ و هاجره‌خاتون با هم ازدواج کردند و هاجره‌خاتون حامله گردید بعد از گذشت زمان معمول وضع حمل کرد و پسری زائید و او را به نام اسماعیل نامگذاری کردند. در این هنگام حضرت جبرئیل آمد و برای حضرت ابراهیم؛ وحی آورد که هاجره‌خاتون و پسرش را اسماعیل به ولایت حجاز ببرد و حضرت ابراهیم؛ به فرمان خداوند آنها را به محل بیت‌الله‌الحرام در حجاز برد. وحی آمد که ای ابراهیم؛ آنها را در اینجا بگذار و حضرت ابراهیم؛ آنها را در آنجا گذاشت و خودش به طرف فلسطین برگشت.

رَّبَّنَا إِنِّی أَسْکَنتُ مِن ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِندَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُواْ الصَّلاَةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَارْزُقْهُم مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ .(ابراهیم/۳۷)

حضرت ابراهیم هنگام مفارقت و جداشدن از هاجره‌خاتون همسرش و اسماعیل پسرش فرمود: پروردگارا من بعضی از فرزندانم را به فرمان تو در یک سرزمین بدون کشت و زرع در کنار خانه تو که تجاوز و بی‌توجهی نسبت به آن حرام ساخته‌ای سکونت داده‌ام، خداوندا تا اینکه نماز را بر پای دارند پس چنان کن که دل‌های گروهی از مردمان برای زیارت خانه‌ات متوجه آنان گردد و ایشان را از میوه‌ها و محصولات سایر کشورها بهره‌مند فرما شاید که از الطاف و عنایات تو با نماز و دعا سپاسگزاری کنند.

حضرت ابراهیم؛ ضمن دید و بازدید ماهانه و سالیانه‌اش از محل بیت‌الله‌الحرام با همکاری اسماعیل پسرش ساختمان کعبه ‌الله را بنا کردند و بعداً از خدا خواست که تا خودش آرزوی مرگ نکند، نمیرد. روزی مردی پیر مهمان او شد موقعی که غذا می‌خورد اول لقمه غذا را به طرف بینی‌اش می‌برد و بعداً در دهانش می‌انداخت. حضرت ابراهیم؛ از او پرسید چرا اینطور غذا را می‌خوری؟ گفت: کسی که پیر شده نمی‌تواند زود غذا را به دهانش ببرد. حضرت ابراهیم؛ از او پرسید چند سال عمر داری. مرد پیر گفت: دو سال از تو بزرگ‌تر هستم. حضرت ابراهیم؛ گفت: من هم بعد از دو سال دیگر مانند شما ناتوان می‌شوم. مرد پیر گفت: بلی. بعداً حضرت ابراهیم؛ با حضور آن مرد از خدا خواست که قبل از اینکه حال او مانند حال مرد پیر باشد مرگش فرا رسد. مرد پیر گفت: دعای شما قبول شد من عزرائیل هستم و من مأموریت دارم که شما را بمیرانم. عزرائیل جان حضرت ابراهیم؛ را کشید و وفات فرمود.

در سن حضرت ابراهیم اختلاف نظر وجود دارد بعضی می‌گویند سن مبارک او ۲۰۰ سال بوده است. بعضی می‌گویند ۱۷۵ بعضی دیگر گفته‌اند که سال ۱۹۵ عمر داشته است. حضرت ابراهیم کنار همسرش سارا خاتون در شهر «حبرون» که اکنون به آن «مدینه‌الخلیل» گفته می‌شود مدفون گردیده است. هنگامی که حضرت ابراهیم؛ هاجره‌ خاتون و اسماعیل را در محل کعبه‌الله در مکه مکرمه گذاشت و خودش به طرف فلسطین رهسپار شد. مشکه آبی که برایشان آورده بود تمام شد. هاجره‌خاتون بسیار ناراحت شد هفت بار از کوه صفا به طرف کوه مروه برای پیداکردن آب رفت. بار هفتم هنگامی که برگشت دید که کنار اسماعیل؛ در زمین آب پیدا شده است. هاجره‌ خاتون بسیار شادمان شد و از خدا خواست که آب در جای خودش راکد باشد و جاری نشود و گفت: زمزم یعنی آب با اراده خداوند در جای خود بایست و تکان نخور. لازم به ذکر است که دستور رفت و برگشت حجاج بین کوه صفا و مروه تا هفت بار از این جریان نشأت کرده است.

حضرت جبرئیل به هاجره‌ خاتون فرمود در این مکان، غمگین و ناراحت نشو. اینجا به محل مسکونی و آبادانی تبدیل می‌شود، اسماعیل پسرت مقام پیامبری را از طرف خداوند می‌گیرد و با پدرش خانه کعبه را در اینجا بنا می‌کنند و محل زیارتگاه خاص و عام می‌گردد. بعد از مدتی کاروان طایفه جُرهَمیان کنار این محل گذر کردند و دیدند که آب در آنجا پیدا شده است بعداً آب زمزم را از هاجره ‌خاتون اجاره کردند و این طایفه در آنجا سکونت ورزیدند و حضرت اسماعیل؛ هنگامی که به حد رشد و بلوغ رسید از این طایفه زبان عربی را یاد گرفت و با یکی از دختران آنها ازدواج کرد که در نتیجه دارای دوازده فرزند شد که حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم به «قِدار» که یکی از پسران حضرت اسماعیل؛ بود، می‌رسد.

ضمن رفت و برگشت حضرت ابراهیم؛ از فلسطین به حجاز و از حجاز به فلسطین یک بار که به حجاز رفت و در محل بیت‌الله‌الحرام قرار گرفت و از همسرش هاجره‌ خاتون و پسرش اسماعیل؛ دیدن کرد در خواب از طرف خداوند به حضرت ابراهیم؛ وحی شد که باید پسرت اسماعیل را به عنوان قربانی سر ببری. شیطان فرصت را غنیمت شمرد و به نزد هاجره‌ خاتون رفت و در دل او جای گرفت و گفت ابراهیم؛ می‌خواهد با بهانه یک خواب بی‌سروپا پسرت را قربانی کند.

هاجره‌ خاتون گفت: این کار اراده خداوند است و هر چیزی که خدا بخواهد به آن راضی هستیم. بعداً شیطان سه بار در سه محل به سراغ اسماعیل؛ رفت و گفت: پدرت می‌خواهد شما را سر ببرد. او نیز گفت من به دستور خداوند راضی هستم و از او اطاعت می‌کنم و هر سه بار در هر سه مکان شیطان را رجم کرد. دستور رجم شیطان در این سه مکان که واجب است حجاج انجام دهند از این جریان نشأت کرده است. هنگامی که حضرت ابراهیم؛ و پسرش برای انجام مراسم قربانی به کوه مینا رسیدند حضرت اسماعیل از پدرش پرسید حیوان قربانی کجا است؟ پدرش با دل پر خون و دیده پر آب گفت:

… یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ. (صافات/۱۰۲)

ای فرزندم من در خواب چنان می‌بینم که باید ترا سر ببرم و قربانی‌ات کنم بنگر نظرت چیست؟ اسماعیل گفت ای پدر کاری که به تو دستور داده می‌شود بکن به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت.

فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ. (صافات/۱۰۳) هنگامی که پدر و پسر هر دو تسلیم فرمان خدا شدند و ابراهیم رخساره‌ او را بر خاک انداخت.

وَنَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ. (صافات/۱۰۴) فریادش زدیم که ای ابراهیم.

قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِی. (صافات/۱۰۵) تو خواب را راست دیدی و دانستی برابر فرمان خدا عمل کردی و مأموریت خود را به جای آوردی (دست نگه‌دار که در این آزمایش بزرگ موفق شدی. بیش از این رنج تو و فرزندت را نمی‌خواهم.) ما این گونه به نیکوکاران سزا و جزا می‌دهیم.

بعداً حضرت جبرئیل به دستور خداوند قوچی را برای حضرت ابراهیم آورد تا آن را به جای حضرت اسماعیل قربانی کند.

همچنانکه خداوند می‌فرماید:

وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ. (صافات/۱۰۷) ما قربانی بزرگ و ارزشمندی را فدا و بلاگردان اسماعیل کردم.

بعداً حضرت اسماعیل به عنوان پیامبر مبعوث گردید. حضرت ابراهیم؛ و پسرش به دستور خداوند ساختمان کعبه‌الله را بنا کردند و به صورت زیارتگاه حجاج در آمد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نویسنده: استاد محمّد شلماشی

مترجم: احمد نوربخش
بازديد:1768| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت