« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

ابوبكر صديق رضي الله عنه | صحابه و صحابیات رسول 22 خرداد 1391
ابوبكر صديق رضي الله عنه

پيامبر صلي الله عليه وسلم فرمود: ((خداوند مرا به سوي شما مبعوث كرد شما گفتيد تو دروغ مي گويي، اما ابوبكر گفت راست مي گويد ومرا با جان ومالش ياري داد)).

رهبران واشراف قريش يكي پس از ديگري وپشت سرهم در صحن كعبه جمع مي شدند. زيد بن عمرو بن نفيل در آفتاب نشسته بود وبا تعجب به بت هاي بلندي كه در اين جا و آنجا گذاشته شده بودند نگاه مي كرد. زيد به آئين بت پرستي قانع نبود وبا جديت تلاش مي كرد كه ديني را بپذيرد كه آئين يكتا پرستي باشد، قريش را مي ديد كه شتر وگوسفند و... را براي بت ها سر مي بريدند با خودش فكركرد وگفت: گوسفند را خدا آفريده واز آسمان باران مي باراند وبراي گوسفندان گياه وعلف در زمين مي روياند پس شما چگونه گوسفند را به نام غير از خدا سر مي بريد؟!
زيد هم چنان غرق اين افكار بود كه اميه بن ابي صلت به او نزديك شد وگفت: در چه حالي اي جوينده خير وخوبي؟ زيد گفت كه خوب هستم. اميه پرسيد: آيا چيزي يافتي؟ زيد گفت: نه. اميه گفت: جز آنچه كه خداوند خواسته يا از طرف خداوند باشد. هر ديني روز قيامت سبب هلاكت خواهد بود. اما آيا پيامبري كه منتظرش هستيد از ماست يا از شماست.
ابوبكر اين سخن را شنيد وگفت: من قبلا نشنيده بودم كه پيامبري مبعوث مي شود ومردم منتظر آن هستند، بنابر اين نزد ورقه بن نوفل رفتم او بسيار به آسمان نگاه مي كرد وهمواره چيزي زمزمه مي نمود، داستان گفتگوي اميه وزيد را براي او تعريف كردم. ورقه گفت: بله برادر زاده ام، پيامبري كه مردم منتظر او هستند از نظر نسب از اعراب متوسط است من نسب را مي دانم وقوم تو نسب ميانه ومتوسطي در ميان اعراب دارد. ابوبكر به ورقه گفت: عمو! اين پيامبر چه مي گويد؟ ورقه گفت: هرآنچه به او از جانب خدا گفته شود همان را به مردم خواهد گفت، اما ظلم نمي كند و نمي گذارد كه بر او ظلم شود واز اينكه مردم بر يكديگر ستم كنند جلوگيري مي نمايد.
ابوبكر افزود: ((وقتي پيامبر صلي الله عليه وسلم به پيامبري مبعوث شد من به او ايمان آوردم و او را تصديق نمودم)).
ابوبكر اسلام آورد و پيامبر صلي الله عليه وسلم در مورد اسلام آوردن ابوبكر فرمود: ((هيچ كسي را به اسلام دعوت ندادم مگر ابتدا در پذيرفتن دعوتم دچار ترديد وشك مي شد به جز ابوبكر، هنگامي كه او را دعوت دادم چهره اش را برنگرداند ودر حقانيت اسلام شك نكرد)).
اين چنين ابوبكر رضي الله عنه خيلي زود از جاهليت به اسلام روي آورد.

ابوبكر صديق رضي الله عنه يار پيامبر صلي الله عليه وسلم است كه پس از مسلمان شدن هميشه در سفر وحضر تا دم وفات آن حضرت، درخدمت ايشان بوده و هيچ گاه ازاو جدا نشد. به علت زيبايي چهره اش او را ((عتيق)) لقب داده بودند. نسب او در مره بن كعبه به پيامبر صلي الله عليه وسلم مي رسد، نامش عبدالله بن ابي قحافه عثمان بن عامر بن عمروبن كعب.... ابن مره بن كعب... قريشي است. مادر ابوبكر رضي الله عنه ام الخير سلمي است. ابوبكر در جاهليت با اسماء بنت عميس وحبيبه ازدواج كرده بود. هنگامي كه ابوبكر رضي الله عنه وفات كرد حبيبه حامله بود. ابوبكر شش فرزند داشت سه دختر وسه پسر. پسران وي به نامهاي عبدالله، عبدالرحمن ومحمد ودخترانش اسماء وام المؤمنين عايشه وام كلثوم رضي الله عنهم بودند.

امت اسلامي به اجماع او را صديق ناميده اند چوت او راستگويي را همواره برخود لازم گرفته بود ونيز بلافاصله رسالت پيامبر صلي الله عليه وسلم را تصديق نمود، هرگز اشتباه و دروغي از او سر نزده كه كسي آن را به ياد داشته باشد. روزي پيامبر صلي الله عليه وسلم در كعبه نماز مي خواند، عقبه بن ابي معيط نزديك وي آمد وچادرش را به گردن پيامبر صلي الله عليه وسلم پيچيد وداشت اورا خفه مي كرد، ابوبكر، عقبه را از كنار پيامبر دور نمود واو را سرزنش كرد وگفت: ((آيا مي خواهي مردي را بكشي كه مي گويد پروردگار من الله است در حالي كه از طرف پروردگارتان دلايل روشني ارائه كرده است)).
در صبح روز اسراء كه پيامبر صلي الله عليه وسلم از معراج برگشته بود، مشركين نزد ابوبكر رضي الله عنه آمدند وگفتند: آيا مي داني دوست تو چه مي گويد، او مي گويد كه ديشب به بيت المقدس برده شده است!
ابوبكر از آنها پرسيد: آيا محمد چنين گفته است؟ مشركين گفتند: بله. ابوبكر رضي الله عنه قبل از اينكه پيامبر صلي الله عليه وسلم را ببيند و از او اخبار اسراء و معراج را بشنود گفت: ((او راست گفته است من او را در چيزي بالاتر از اين كه او مي گويد: اخبار آسماني صبح وشام به او مي رسد تصديق مي كنم)).
ابوبكر رضي الله عنه بزرگوار وسخاوتمند بود و از آنجا كه اموال خود را به كثرت صدقه مي كرد خداوند در قرآن آيه اي در مورد ايشان نازل فرمود:
«وَسَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى * الَّذِي يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّى» (الشمس: 17- 18).
((ونجات مي يابد از آتش دوزخ كسيكه بيشتر از همه پرهيزكار است. ومال خود را در راه خدا مي دهد تا تزكيه شود)).
حضرت عمر رضي الله عنه در مورد اينكه ابوبكر رضي الله عنه در صدقه كردن اموال خود از تمام صحابه سبقت مي گرفت، مي گويد: پيامبر صلي الله عليه وسلم به ما دستور داد تا در راه خدا صدقه كنيم، نزد من هم مقدار مال بود با خود گفتم امروز از ابوبكر سبقت خواهم گرفت ومن نصف دارايي خود را صدقه كرده و پيش پيامبر صلي الله عليه وسلم آوردم. پيامبر صلي الله عليه وسلم فرمود: براي خانواده ات چه گذاشتي؟ گفتم: همين مقدار را در خانه نيز گذاشته ام. اما ابوبكر رضي الله عنه تمام اموال ودارايي خود را آورده بود، پيامبر صلي الله عليه وسلم فرمود: اي ابوبكر براي خانواده ات چه گذاشته اي؟ گفت: براي آنها خداوند وپيامبر را گذاشته ام. عمر رضي الله عنه با خود گفت درهيچ چيزي از او سبقت نمي توانم بگيرم. اين واقعه در روز آماده كردن لشكر عسره در غزوه تبوك روي داده است.
ابوبكر رضي الله عنه بسيار دانا وهوشيار بود، درمقابل مانعين زكات قاطعانه ايستاد وفرمود: ((سوگند به خدا! با كسي كه ميان نماز وزكات فرق مي گذارد خواهم جنگيد، سوگند به خدا! اگر زانو بند شتري را كه آنها به پيامبر صلي الله عليه وسلم مي دادند، ندهند با آنها مي جنگم)).
ابوبكر رضي الله عنه با زيركي خود هدف پيامبر صلي الله عليه وسلم را از سخنانش فهميد، كه آن حضرت صلي الله عليه وسلم فرمود: ((خداوند تبارك و تعالي بنده اي را اختيار داده كه از دنيا يا آخرت يكي را قبول كند و آن بنده آنچه را نزد خداست اختيار نمود )).
ابوبكر رضي الله عنه بعد از شنيدن اين سخن پيامبر صلي الله عليه وسلم بلافاصله منظور پيامبر صلي الله عليه وسلم را درك نمود وشروع به گريه كرد وگفت: ((پدر و مادرهايمان فدايت باد)) ياران پيامبر صلي الله عليه وسلم ازگريه ايشان تعجب كردند. اما هنگامي كه وفات پيامبر صلي الله عليه وسلم نزديك شد و اجلش فرا رسيد آنها دانستند كه بنده اي كه آنچه نزد خدا هست آن را قبول كرده، پيامبر صلي الله عليه وسلم است ونيز دانستند كه ابوبكر رضي الله عنه مردي زيرك وهوشيار است.
شجاعت وجرأت نيز از صفات بارز ابوبكر رضي الله عنه بود كه در صحنه هاي مختلفي اين صفت متجلي شد، در صدر اسلام، وقتي كه مسلمانان تعداد انگشت شماره بودند ابوبكر رضي الله عنه از پيامبر صلي الله عليه وسلم خواست تا از خانه ابي ارقم بيرون بروند ودر كعبه، آشكارا مردم را به اسلام دعوت دهند، همه با رأي ابوبكر موافقت كرده وبه قصد كعبه از خانه ابي ارقم بيرون رفتند، وقتي به كعبه رسيدند متوجه شدند كه اشراف وسران قريش نشسته اند و به گفتگو مشغول اند، مسلمانان نزديك آنها نشستند وابوبكر رضي الله عنه بلند شد و براي مردم سخنراني كرد و آنها را به يگانگي خداوند ويكتا پرستي دعوت داد وقدرت بزرگ الله ونعمتهاي گسترده اش را به آنها ياد آوري نمود پيامبر صلي الله عليه وسلم به سخنان دوست خود گوش مي داد. ابوبكر رضي الله عنه استاده بود گويا او قريش و اشراف آن را به مبارزه مي طلبيد، عتبه بن ربيع يكي از اشراف قريش به سخنراني ابوبكر رضي الله عنه اعتراض كرد اما ابوبكر رضي الله عنه همچنان سخنانش را ادامه داد تا اينكه حاضرين شورش كردند وبه ابوبكر رضي الله عنه حمله ور شدند وبر سر وصورت او كوفتند خون از چهره اش سرازير شد و ابوبكر رضي الله عنه بيهوش بر زمين افتاد، خبر بيهوشي ابوبكر رضي الله عنه پخش شد وعموزاده هاي ابوبكر رضي الله عنه از قبيله بني تميم آمدند، آنها فكر كردند ابوبكر رضي الله عنه مرده است، او را همچنان كه بيهوش بود به خانه اش منتقل كردند وبا همديگر عهد كردن كه اگر ابوبكر رضي الله عنه بميرد عتبه بن ربيع را به قتل برسانند. ابوقحافه پدر ابوبكر رضي الله عنه ومادرش ام الخير سلمي كنار بستر ابوبكر رضي الله عنه نشسته بودند، ديري نگذشت كه ابوبكر به هوش آمد و اولين سخني كه به زبان آورد گفت: محمد چه شد؟ پيامبر خدا صلي الله عليه وسلم چه شد؟ وهمچنان تكرار مي كرد: محمد چه شد؟
وچون مطلع شد كه پيامبر صلي الله عليه وسلم به خانه ابي ارقم برگشته است همراه مادرش به آنجا رفت وقتي مطمئن شد كه پيامبر صلي الله عليه وسلم سالم است از او خواست كه مادرش را به اسلام دعوت دهد، پيامبر صلي الله عليه وسلم مادر ابوبكر را به اسلام دعوت داد واو بلافاصله اسلام را پذيرفت وابوبكر رضي الله عنه بسيار شادمان و احساس خوشبختي نمود.
حضرت علي رضي الله عنه به شجاعت ابوبكر رضي الله عنه شهادت داده است. هنگامي كه ازاو پرسيده شد كه دليرترين مردم نزد شما چه كسي است؟ گفت: ابوبكر رضي الله عنه، چون در جنگ بدر وقتي براي پيامبر صلي الله عليه وسلم سايباني ساختيم وگفتيم: چه كسي حاضر است كه همراه پيامبر صلي الله عليه وسلم بنشيند تا مشركين گزندي به ايشان نرسانند، سوگند به خدا جز ابوبكر رضي الله عنه هيچ كس حاضر نشد. ابوبكر شمشير كشيد ودر كنار پيامبر صلي الله عليه وسلم ايستاد وهيچ كس از مشركين جرأت نداشت كه به سوي پيامبر صلي الله عليه وسلم برود از اينرو مي دانم ابوبكر رضي الله عنه دليرترين مردم است.

ابوبكر رضي الله عنه وصيت كرد كه همسرش اسماء بنت عميس به كمك فرزندش عبدالرحمن او را غسل بدهند، در آخرين لحظات زندگي اش مثني بن حارثه از عراق آمد وخبر پيروزيهاي مسلمين را در آنجا به اطلاع ابوبكر رضي الله عنه رساند در شامگاه دوشنبه هشتم جمادي الاول سال سيزدهم هجري ابوبكر رضي الله عنه جان به جان آفرين سپرد.
رحمت خدا بريار غار ودوست باوفا وصادق پيامبر باد.
بازديد:2394| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت