« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

اسباب انحراف از درک حقايق | مقالات 12 فروردين 1391
اسباب انحراف از درک حقايق

الحمد لله وحده والصلاة والسلام علی من لا نبی بعده و علی آله و اصحابه و من اهتدی بهدیه و استن بسنته إلی یوم الدین اما بعد..

دامنه علوم نامحدود است و عقل ما محدود، ما در عالمی زندگی می کنیم که مملو از حقایق و نیروهایی است که ما نسبت به آنها هیچ آگاهی نداریم این در همین دنیایی است که در آن زندگی می کنیم و برای ما ملموس است چه برسد به عالمهای دیگر ...

یک روز انشتین کنار قفسه ی کوچکی از قفسه های کتابخانه اش ایستاد و گفت : نسبت آنچه که من می دانم به نسبت آنچه که نمی دانم همانند نسبت این قفسه به این کتابخانه است . انشتین اگر انصاف داشت نسبت بسیار کمتری از علم را برای خود قائل می شد فراموش نمی کنیم آن نسبتی از علم را که بنده ی صالح خدا خضر برای خود قائل شد زمانی که به حضرت موسی گفت: نسبت علم من به علم خدا مانند آن قطره ی آبی است که وقتی پرنده منقارش را در دریا فرو برد برمنقارش قرار گیرد .

می گوییم جهان از اتم تشکیل شده و اتم هم از الکترون و پروتون انسان بجایی رسیده که همین کوچکترین ذره را شکافته و بمبهای اتمی و هیدروژنی ساخته است در حالی که از حقیقت آن هیچ اطلاعی ندارد می گوییم اجسام بخاطر نیروی جاذبه می افتند و چراغ بخاطر نیروی برق و جریان الکتریسیته روشن می شود اما در مورد خود نیروی جاذبه و برق و حقیقت آنها هیچ نمی دانیم حتی از حقیقت زندگی نیز آگاهی نداریم دانسته های ما محدود به صفات و اعراض است و بس. کیف را می دانیم و ما و لماذا را نه.

مفاهیمی چون دوست داشتن ، زیبایی ، زشتی ، آزادی ، ترس ، آرزو ، شجاعت و سایر مسائل روانی و معنوی وجود خود را تنها در حد صفات درک کرده ایم اما از حقیقت آنها هیچ نمی دانیم .

میدانیم دو به اضافه دو چهار می شود اما از حقیقت و ذات آن اطلاعی نداریم گویا عقلی به ما داده شده است که لازمه ی طبیعت آن شناخت حقایق نیست . در علوم مختلف قوانین گوناگونی وضع شده که البته این قوانین شرحی برای حقایق آن علوم نیست بلکه شرحی برای اوصاف ظاهری آن علوم است نه حقایق باطنی.

در تعبیر عامیانه وقتی یک کار سختی به شخصی عرضه شود می گوید مگر علم است که از پس آن برنیایم این گفتار عامیانه در واقع درست است چرا که معرفت فن آسانتر از معرفت علم است یا بعبارت دیگر آسانتر از معرفت حقیقت است چون فن عمل است و علم فهم ، و توانایی ما بر عمل بیشتر از توانایی ما بر فهم حقایق است لذا زندگی آسان است چون زندگی فن است و معرفت حقایق دشوار شده چون علم است.

حال این انسان با این عقل محدود را در نظر بگیرید که بخواهد در مورد خدا و شناخت ذات او بحث کند عقلی که ظرفیت محدودی را می پذیرد مطمئنا اگر مسأله نامحدودی را کنکاش کند به بیراهه رفته و منحرف می شود مگر زمانی که توسط خود نامحدود مورد نصرت قرار گیرد .

ابن سینا و فخر رازی بعد از اینکه عمری را در فلسفه سپری کردند به عجز از معرفت موجود واجب الوجود اعتراف کرده و حتی به عجز خود از معرفت حقایق این وجود هستی نیز اذعان نمودند و نسبت به صرف عمر خود در آن تأسف خورده و گفتند اگر زندگی ما تازه شروع می شد هرگز این راه را نمی پیمودیم.

انسان چقدر عاجز است آنچه که ماحولش است را نمی شناسد اما با وجود این گمان می کند که عقیده اش اگر هم باطل باشد حق است و عقاید دیگران همه باطل . این چه حقی است که به آن افتخار می کند و نسبت به آن تعصب می ورزد در حالی که حق محض در اختیار کسی نیست و جز خدا کسی حق را نمی شناسد.

در شریعت اسلامی دو دیدگاه مشهور نزد علمای اسلامی وجود دارد که براساس این دیدگاهها وجود مذاهب متعدد در دین توجیه می شود یا رد می گردد.
براساس دیدگاه اول هر مجتهدی مصیب است ودر مسأله ای که حکم توسط شارع بیان نشده حق می تواند متعدد باشد .

از منظر دیدگاه دوم تنها یک مجتهد مصیب است و ودر مسأله ای که حکم توسط خدا بیان نشده حق یکی است و متعدد نیست .

امام غزالی رحمه الله دیدگاه اول را ترجیح داده و هر مجتهدی را در ظنیات مصیب می داند.

پایه ی تشریع اسلامی براساس نظر و اجتهاد بنا شده است اسلام از هر کسی که توانایی نظر و اجتهاد دارد آنرا می طلبد، برای مجتهدی که به حکم صواب و درست دست یافته یا به تعبیر دیگر به حق اصابت کرده باشد دو اجر و برای مجتهدی که در اجتهاد خود به خطا رفته یک اجر در نظر گرفته شده است ( إذا اجتهد الحاکم ثم أصاب فله أجران و إذا أخطأ فله أجر واحد)

هر امری یک حقیقتی دارد و هر حقیقتی دارای حدود و مقادیری است و هر ادراک یا تعبیری از یک امر اصابت و رسیدن به حقیقت آنرا هدف قرار داده است بنابراین یک امر یکی از صورتهای زیر را دارد:

1- کاملا مطابق حقیقت باشد.

2- زائد بر حقیقت باشد که این تجاوز و غلو است و به مقدار تعدی از حق در آن باطل وجود دارد.

3- کمتر از حقیقت باشد که این کوتاهی و قصور است و به مقدار نقص در آن باطل وجود دارد.

4- اینکه کاملا از حدود حقیقت خارج شود و اصلا با آن مطابقت نداشته باشد و آن ادراکی است که سراسر آن باطل است.

در مفاهیم مفرد حق یا حقیقت یک شیء آن چیزی است که موافق با واقع حال آن شیء باشد.و باطل در یک شیء آنچه که مخالف با واقع حال آن شیء باشد است. پس حق فقط یک صورت دارد اما باطل دارای صورتهای نامتناهی است که قابل حصر نیست برای مثال حق در نتیجه ضرب 4 با 4 فقط 16 است اما باطل هر نتیجه ای غیر از 16 است.

پس در مفاهیم مفرد هر کس حق را ترک کند گمراه می گردد و خود را در معرض صورتهای باطل قرار می دهد.

اما در مفاهیم مرکب گاهی حق با باطل آمیخته می گردد و به سبب این اختلاط چه بسا برای بسیاری امر ملتبس می شود گروهی فقط به عناصر حق آن توجه می کنند و حکم قاطعانه بر حق بودنش می کنند و گروهی با در نظر گرفتن عناصر باطل آنرا باطل می شمارند وامر بر گروهی دیگر مشتبه می گردد لذا توقف را ترجیح می دهند.

برای واضح تر شدن مطلب به بعضی از صورتهای ادراک حق و باطل اشاره می کنیم:

1- صورتی که در آن شخص حقیقت را بصورت کامل درک کند که البته این حالت را فقط در ذهنیات می توان تصور کرد.

2- ادراک ناقص از حقیقت که خداوند هم به آن اشاره کرده ( ولکن أکثر الناس لا یعلمون یعلمون ظهرا من الحیوة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون) در این آیه خداوند علمی را برای آنها اثبات و علمی را از آنها نفی نمود یا در آیه دیگر ( ذلک مبلغهم من العلم ) به علم قاصر و ناقص اشاره کرده است.

3- ادراکی که در آن حدود حقائق مختلط شده باشد مانند اختلاط نیت و عمل پس حکم به صحت نیت مستلزم حکم به صحت عمل نیست و همچنین بالعکس.

در این مقاله مختصر ما قصد نداریم صورتهای مختلف حق و باطل را بررسی نمائیم یا به بحث تنازع حق و باطل در میان افکار و اعتقادات مختلف بپردازیم آنچه ذکر شد پیش درآمدی بر درک نسبی حقایق توسط عقل ناقص بشری بود . بحث تعدد حق یا یکی بودن آن در مسائل اجتهادی و البته نه مسائل اعتقادی جریان دارد و در ادوار مختلف مورد تنازع علمای علم اصول بوده است آنچه مهم است و باید به آن توجه نمود این است که شناخت حق بصورت قطعی مد نظر نیست بلکه مهم پرهیز از اسبابی است که باعث منحرف شدن عقل از درک حقیقت می شود و انسان را به ورطه هلاکت می کشاند.

منصرف شدن از حقیقت به دو صورت شکل می گیرد:

1- حالتی که عامدانه و براساس هوی و هوس و شهوات و نزعات شیطانی حاصل می شود و شخص آگاهانه بر حقیقت سرپوش می گذارد و از آن منحرف می گردد.

2- حالتی که متعمدانه و آگاهانه نیست و بوسیله یکی از اسباب زیر صورت می گیرد:

1- وهم ناشی از اضطراب نفسی : نمونه بارز آن جنگ احزاب بود ( إذ جاوءکم من فوقکم و من أسفل منکم و إذ زاغت الأبصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا) که به سبب ترس شدید اضطراب نفسی بوجود آمد و چشمها منحرف شد و از درک حقیقت بازماند و با انحراف چشم افکار مضطرب گشت و با اضطراب افکار اوهام و ظنون باطله بوجود آمد که خداوند به آن اشاره نموده است.

2- ضعف ادات و وسایل ادراک: بسیاری از کسانی که عالم غیب را انکار می کنند بخاطر این ضعف ابزاری است چرا که حقیقت را منحصر به عالم محسوسات کرده اند مانند کسی که از سوراخ در به داخل اتاقی نگاه می کند و گمان می کند که این سوراخ تمام افراد داخل اتاق را در بر می گیرد و نشان می دهد لذا با قطعیت می گوید که مثلا 5 نفر در این اتاق هستند پس او در مورد وجود این 5 نفر مصیب بوده است و در این قولش که در این اتاق کسی غیر از این 5 نفر نیست به خطا رفته است.

3- اشتباه حقیقت به آنچه که در مجاورت آن قرار دارد: که بر اساس آن اصل احتیاط پایه ریزی می شود .

4- افکار گذشته: افکار سابقی که بصورت ثابت در ذهن انسان جای گرفته است بصر و بصیرت را می پوشاند وفکر را از وجه صواب منحرف می کند .

5- تعصب به شخص یا قوم یا مذهب

6- تقلید کورکورانه

7- تشابه حقائق در صفاتشان: قوم هود در هنگام دیدن ابرهای عذاب گفتند ( هذا عارض ممطرنا) این ابری است که به ما باران می دهد در حالی که ( بل هو ما استعجلتم به ریح فیها عذاب ألیم) .

8- انحراف نظر از حدود دقیق حقیقت: مانند کسی که در ابتدا شروع خوب و درستی داشته باشد اما در ادامه مسیر در گامهای خود دقت نکند و از راه منحرف شود و گمراه گرددو به مقصود و هدف نرسد در حالی که خود گمان کند که بر مسیر درستی حرکت می کند.

..............................................................................
نویسنده: شیخ محمد تشیخ (مدرس مدرسه علوم دینی اسماعیلیه)
..............................................................................
منابع:
1- المستصفی (امام غزالی)
2- بصائر للمسلم المعاصر (عبدالرحمن حسن حبنکه المیدانی)
3- ما نعلم و ما لا نعلم (احمد امین بک )
بازديد:1527| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت