« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

توسل به عمل صالح در هنگام سختی | احادیث روزانه 31 خرداد 1390
از ابو عبد الرحمن عبد الله بن عمر رضي الله عنهما روايت است که فرمود:از آنحضرت صلي الله عليه وسلم شنيدم که مي فرمود: قبل از شما سه تن بودند، که به سفر رفتند و براي سپري کردن شب وارد غاري شدند، ناگهان صخرهء بزرگي از کوه سرازير گرديده و آستانهء غار بسته شد، سپس آنان گفتند، هيچ چيزي شما را از اين صخره نجات نخواهد داد، مگر اينکه از خدا بخواهيد که به برکت اعمال نيکتان، شما را نجات دهد.

مردي از ميان شان گفت: بار خدايا من پدر و مادري داشتم که پيرو فرتوت بودند و قبل از ايشان هيچيک از اعضاي خانواده، و خدمتگاران را سيرآب نمي کردم، روزي در جستجوي درخت دور رفتم و زماني بازگشتم که آن دو بخواب رفته بودند، مي حصهء شير شان را دوشيدم، چون ديدم که آنها به خواب رفته اند، روا ندانستم که آنها را از خواب بيدار کنم و يا يکي از اعضاي خانواده و خدمتگزارانم را شير بنوشانم، من همچنان صبر کردم که آنها بيدار شوند، و قدح هم در دستم بود تا لحظه اي که صبح دميد، در حاليکه کودکانم در پيش پايم از گرسنگي جزع و فزع مي کردند. پس آنها از خواب بيدار شده و حصهء شير خود را نوشيدند. خدايا اگر اين کار را برايت کردم ما را از اين مشکل (مشکل صخره) نجات ده.

پس صخره کمي دور شد به شکلي که از آن برآمده نمي توانستند.

ديگري گفت: خدايا، دختر عمويي داشتم که محبوبترين مردم در نزدم بود، و در روايتي آمده که: من با بالاترين درجه که مردان زنان را دوست مي دارند او را دوست مي داشتم، و خواستم با وي هم بستر شوم، ولي او امتناع ورزيد، تا اينکه سالي فرا رسيد که قحطي بود، وي خود نزدم آمد، من به وي يکصد و بيست دينار دادم که خود را در اختيارم بگذارد، و او اين کار را کرد، چون بر وي تسلط يافتم، در روايتي آمده که چون در ميان دو پايش نشستم، گفت: از خدا بترس و اين مهر را (کنايه از پردهء بکارت است) جز به حقش دور منما، من در حاليکه او را از همه بيشتر دوست مي داشتم از وي روي برگرداندم و از طلايي که به وي داده بودم هم گذشتم، خدايا اگر اين کار را برايت کردم ما را از اين مشکل نجات ده.

صخره قدري آنسوتر رفت، ولي آنها هنوز نمي توانستند بيرون بيايند.

سومي گفت: خدايا، من عده يي را اجير کردم و مزدشان را هم دادم، غير از يک مرد که دستمزدش را گذاشت و رفت. من مزدش را به تجارت انداختم، که از آن سود زيادي عايد شد، و مال فراواني بدست آمد، وي پس از مدتي نزدم آمده گفت: اي بندهء خدا مزدم را بده، من گفتم: همهء شترها، گاوها، گوسفندها و غلام هايي را که مي بيني از مزد تواست. گفت: اي بندهء خدا مرا مورد تمسخر قرار مده. گفتم: من تو را مسخره نمي کنم، آنگاه وي همه را گرفته و با خود برد و چيزي باقي نگذاشت، خدايا اگر اين کار را براي تو نموده ام ما را از اين مشکل نجات ده. آنگاه صخره از دم غار به کنار رفت و آنها از غار بيرون آمده و به راه افتادند.
بازديد:1461| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت