« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

سعيد بن زيد رضي الله عنه | صحابه و صحابیات رسول 21 خرداد 1390
سعيد بن زيد رضي الله عنه خبر رسالت ودعوت محمد صلي الله عليه وسلم را شنيد و اسلام آورد، همسرش فاطمه بنت خطاب نيز مسلمان شد آنها چون مسلمان شدند از خباب بن ارت كه يكي از مهاجرين بود خواستند تا به آنها قرآن بياموزد. همسر سعيد خواهر عمر بن خطاب بود.
در يكي از روزها عمر از خانه بيرون رفته بود مردي از بني زهره عمر رضي الله عنه را ديد به او گفت: كجا مي روي اي عمر!
عمر گفت: مي خواهم محمد را به قتل برسانم!!
مردگفت: اگر محمد را بكشي چگونه از دست بني هاشم وبني زهره در امان بماني؟!
عمر گفت: به نظر من تو هم بي دين شده اي ودينت را رها كرده اي.
مردگفت: آيا خبر عجيبي را به اطلاع تو نرسانم؟!!
عمر تعجب كرد وگفت: آن خبر چيست؟ بگو!
مرد گفت: داماد وخواهرت فاطمه مسلمان شده اند وديني را كه تو بر آن هستي رها كرده اند.
عمر از اين سخن به شدت خشمگين شد وبدون اينكه چيزي بگويد به سوي خانه خواهرش فاطمه ودامادش سعيد حركت كرد، عمر چون به خانه آنها رسيد خباب بن ارت كه معلم آنها بود وبه آنها قرآن مي آموخت در داخل خانه پنهان شد، عمر گفت: اين زمزمه چه بود كه ازخانه شما بگوش مي رسيد؟ آنها سوره طه را مي خواندند.
سعيد وهمسرش فاطمه كه خواهر عمر بود گفتند: با همديگر حرف مي زديم.
عمر گفت: شايد شما مسلمان شده ايد!
دامادش سعيد بن زيد گفت: اي عمر، چه مي گويي اگر دين تو حق نباشد وما ديني را بر حق است بپذيريم؟
عمر به سعيد حمله كرد وضربه شديدي بر او وارد ساخت، فاطمه براي دفاع از همسرش دخالت كرد، عمر چنان ضربه محكمي به خواهرش زد كه خون از چهره اش جاري شد فاطمه فرياد زد و به عمر گفت: اي عمر! حق در دين تو نيست من شهادت مي دهم كه هيچ معبودي جز خدا نيست وگواهي مي دهم كه محمد پيامبر خداست.
عمر ايستاد وبعد از اندكي تامل گفت: قرآن را بياوريد تا كمي بخوانم، اما سعيد وهمسرش گفتند تو بايد ابتدا وضو بگيري بعد قرآن را بخواني عمر وضو گرفت وسوره طه را تلاوت كرد واز خواندن قرآن بسيار متاثر شد. عمر گفت: مرا راهنمايي كنيد تا نزد محمد صلي الله عليه وسلم بروم، سپس عمر به خانه پيامبر صلي الله عليه وسلم رفت واسلام آورد وخداوند به سبب مسلمان شدن عمر اسلام را قدرت بخشيد، وسعيد بن زيد سبب اسلام آوردن عمر شد.
مورخين معتمد در مورد او چنين مي گويند: او سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل بن عبدالعزي. نسبتش به كعب بن لؤي بن غالب مي رسد، كنيه اش ابوالاعور قريشي عدوي است.
پدرش زيد در دوران جاهليت هنگامي كه قريش گوسفندان را براي بت ها به قصد عبادت سر مي بريدند اين عمل آنان را نمي پسنديد، او مي گفت: ((گوسفند را خدا آفريده و ازآسمان برايش باران مي فرستد ودر زمين برايش گياهان را مي روياند وشما گوسفند را براي غير خدا سر مي بريد!!))
سعيد بن زيد يكي از ده نفري است كه پيامبر صلي الله عليه وسلم به بهشتي بودن آنها گواهي داده است واو را از سابقين واولين وبدري است و از كساني است كه خداوند در قرآن فرموده است من از آنها و آنها از من خشنودم.
در بسياري از جنگها وصحنه ها همراه پيامبر صلي الله عليه وسلم بوده است در محاصره دمشق وفتح آن حضور داشت. بعد از فتح دمشق ابوعبيده بن جراح او را امير دمشق مقرر كرد، واولين فردي از امت اسلامي است كه به عنوان نائب خليفه در دمشق حكمراني نمود.
سعيد بن زيد مردي قد بلند داراي سر وريش گنجان وچهره اش گندمگون بود.
سعيد بن زيد وهمسرش چون ديگر مسلمانان از مكه به مدينه هجرت كردند ودر مدينه پيش رفاعه بن المنذر اقامت گزيدند. او وهمسرش زندگي جديد خود را با برادران وخواهران مهاجر و انصار در مدينه آغاز كردند. خداوند از همه مهاجرين وانصار راضي باد وخداوند باغهاي بهشت را كه نهر فراواني در آن جاري است براي آنها مهيا نموده است، در صحيحين دو حديث از او روايت شده است و يك حديث را به تنهايي بخاري روايت كرده است.
از احاديثي كه سعيد بن زيد از پيامبر صلي الله عليه وسلم روايت نموده يكي اين است كه: ((هر كسي يك وجب زمين را به ناحق از كسي بگيرد خداوند هفت زمين را به گردنش طوق مي نمايد وهر كسي كه به خاطر مالش كشته شود شهيد است)).
ونيز سعيد از پيامبر صلي الله عليه وسلم روايت ميكند كه پيامبر صلي الله عليه وسلم فرمود: كوه حراء ثابت باش روي تو قرار ندارد مگر پيامبر يا صديقي يا شهيدي. بعدا سعيد نه نفر را نام برد كه روي حرا قرار داشتند كه عبارت بودند از: پيامبر صلي الله عليه وسلم، ابوبكر، عمر، عثمان، علي، طلحه، زبير، عبدالرحمن بن عوف وسعد بن مالك. سعيد گفت: اگر مي خواستم اسم نفر دهم را ببرم او را هم ميگفتم. منظورش ازنفر دهم خودش بود.
سعيد بن زيد صحابي مژده داده شده به بهشت، دعايش پذيرفته مي شد وهنگامي كه مظلومانه دست به دعا بلند مي كرد خداوند دعايش را رد نميكرد. روايت مي شود كه زني كه اروي بن اويس خوانده مي شد نزد فرماندار مدينه، ابن خرم آمد وبه او گفت: اي اباعبدالملك سعيد بن زيد ديواري در زميني كه متعلق به من است بنا كرده است با او حرف بزن كه ازحق من دست بردارد واگر نه سوگند به خدا كه فردا در مسجد پيامبر صلي الله عليه وسلم خواهم آمد وميان مردم اعلام مي كنم كه حق مرا خورده است.
ابن خرم به او گفت: صحابي پيامبر صلي الله عليه وسلم را اذيت نكن او بر تو ظلم نكرده وحق تو را نگرفته است.
اما آن زن در هر كجا كه مي رفت از سعيد شكايت مي كرد، نزد عماره بن عمر وعبد الله بن سلمه رفت واز سعيد شكايت كرد آنها نزد سعيد كه در عقيق در زمينش بود رفتند. سعيد به آنها گفت: براي چه آمده ايد؟ گفتند: اروي بنت اويس آمده وگمان مي برد كه تو زمين او را حصار كشيده اي وحق او را گرفته اي وسوگند خورده كه اگر تو از زمين دست بر نداري صبح فردا در مسجد پيامبر صلي الله عليه وسلم بيايد و درميان مردم ا ز تو شكايت كند بنابر اين ما آمده ايم تا تو را خبر كنيم.
سعيد رضي الله عنه گفت: من از پيامبر صلي الله عليه وسلم شنيده ام كه مي گفت: هركسي يك وجب از زمين كسي ديگر را به ناحق بگيرد، خداوند هفت زمين را روز قيامت به گردنش خواهد آويخت.
سپس سعيد افزوده: او بيايد و آنچه مي خواهد بگيرد، بار خدايا اگر او دروغ مي گويد او را نمي توان تا چشمهايش را كور نكرده اي، ودر اثر كوري در جاي بيفتد وهمانجا دفن شود.
در اين هنگام عماره بن عمرو وهمراهش برگشتند و آن زن را به آنچه سعيد گفته بود خبر كردند، او ديوار سعيد را تخريب كرد وآنجا خانه اي ساخت، ديري نگذشت كه آن زن كور شد شب بلند مي شد كنيزي داشت كه دست او را مي گرفت تا او كارگران را بيدار كند، در يكي از شبها از خواب بلند شد و كنيزش را بيدار نكرد و از خانه بيرون رفت وهمچنان مي رفت تا اينكه در چاه افتاد ومرد. خلاصه اينكه سعيد مردي مستجاب الدعاء بهشتي ومجاهد بود و در معركه هاي جنگ وفتح شهرها همراه مسلمين شركت مي كرد، در جنگ يرموك يكي از سربازان لشكر اسلام بود. از يكي از برادران مسلمانش شنيد كه به فرمانده لشكر ابوعبيده مي گفت: من تصميم قطعي براي شهادت در راه خدا گرفته ودر اين لحظه مي خواهم شهيد بشوم، آيا تو پيغامي براي پيامبر صلي الله عليه وسلم نداري كه بفرستي؟! ابوعبيده گفت: بله! ازطرف من و مسلمين پيامبر را سلام كن و به او بگو: اي پيامبر خدا! آنچه پروردگارمان به ما وعده داده ما آن را يافتيم.
سعيد بن زيد كه در نزديك آن مرد وابوعبيده قرار داشت اين گفتگو را، سعيد مي گويد: ديري از سخنان او نگذشت كه من او را ديدم كه شمشيرش را از نيام كشيده و به سوي دشمنان خدا مي تازد. من به هيجان آمدم وخود را به زمين انداختم و دو زانو نشستم ونيزه را راست كردم ويكي از اسب سواران دشمن را كه به سوي من مي آمد از پاي در آوردم، سپس بر دشمن حمله ور شدم، خداوند ترس را از من بيرون كرده بود وهمه مردم بر روميها يورش بردند وآنها را شكست دادند.
سعيد اين چنين افتخار جهاد در آن روز حساس وجنگ يرموك را بدست آورد.
در روز جمعه سال پنجاه ويك هجري سعيد بن زيد در منطقه عقيق درگذشت. جنازه او را براي خاك سپاري به قبرستان بقيع آوردند بسيار از اصحاب پيامبر صلي الله عليه وسلم كه سعد بن ابي وقاص وعبدالله بن عمر رضي الله عنهما نيز در ميان شان به چشم مي خوردند براي خداحافظي برادر مسلمان خود در تشييع جنازه اش حضور داشتند.
رحمت خداوند بر سعيد بن زيد كه حق بر زبانش جاري بود مالش را در راه خدا خرج ميكرد وهواي نفس را زير پا گذاشته بود، ودر بدر شريك بود و به دنيا ورياست بي علاقه بود واز فتنه وشرارت دوري نمود.
رحمت بيكران خداوند بر سعيد بن زيد باد.
بازديد:1541| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت