Deprecated: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in /home2/esmaelye/public_html/engine/classes/rss.class.php on line 47 خوله بنت ثعلبه رضی الله عنها » مدرسه علوم دینی اهل سنت وجماعت اسماعیلیه گیاهدان
« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

خوله بنت ثعلبه رضی الله عنها | صحابه و صحابیات رسول 11 ارديبهشت 1395
خوله بنت ثعلبه رضی الله عنها

او خوله دختر ثعلبه بن أصرم بن فهر بن ثعلبه بن غنم بن عوف است, که فصاحت و بلاغت را در گفتار، به نیکویی از پرورش یافتگان با فصاحت, فرا گرفته بود. او با اوس بن صامت ازدواج کرد؛ همان مردی که پسر قیس برادر عباده بن صامت بود و از جمله کسانی به شمار می‌رفت, که در بدر و احد حضور داشت و در تمام صحنه‌ها به همراه رسول خدا بود. خوله از شوهرش اوس, فرزندی به نام ربیع به دنیا آورد.

روزی پس از مشاجره‌ای که میان خوله و شوهرش روی داد. اوس بن صامت در حالت عصبانیت, او را طلاق ظهار داد و گفت: تو نسبت به من مانند مادرم هستی، و پس از این که چنین گفت، ساعتی در انجمن قوم نشست. سپس به نزد خوله رفت و دوباره او را طلبید.

اما آگاهی باطنی و حساسیت خوله این اجازه را به او نداد, تا این که از دستور خداوند در چنین مواردی آگاه شود, که برای نخستین بار در تاریخ اسلام اتفاق می‌افتد. پس گفت: هرگز، سوگند, به کسی که جان خوله در دست اوست، من در اختیار تو قرار نمی‌گیرم, تا آنچه که گفتی به رسولش بگویم تا خداوند در این باره حکم بدهد).

خوله نزد پیامبر رفت و در مقابل ایشان آنچه که میان او و همسرش رخ داد بیان کرد و به همین خاطر در باره این مسأله, با رسول خدا به بحث پرداخت.

رسول خدا فرمود: «به ما در باره کار تو فرمانی داده نشده است… من چیزی در این باره به تو نمی‌گویم؛ جز این که می‌دانم تو بر او حرام شده‌ای. زن باایمان, دوباره کلام خود را برای پیامبر بیان می‌کرد و آنچه را که برای او وپسرش, هنگام جدایی همسرش رخ داده بود, تعریف می‌کرد. و در هر مرتبه پیامبر می‌فرمود: در باره تو چیزی به تو نمی‌گویم, جز این که می‌دانم تو بر شوهرت حرام شده‌ای».

در اینجا این زن باایمان، دستهایش را به سوی آسمان بالا برد و در حالی که قلبش را اندوه فرا گرفته بود و در چشمانش اشک حسرت جمع شده بود, خطاب به آن که هیچکس را ناامید نمی‌کند روی آورد و گفت: خدایا من از آنچه که بر سرم آمده است به تو شکایت می‌کنم.

آفرین بر زنان درست عقیده مانند خوله، او در برابر رسول خدا می‌ایستد و با ایشان مجادله می‌کند و از ایشان حکم فقهی مسأله را می‌پرسد؛ اما استغاثه و شکایت‌بردن به درگاه خدای تعالی سزا است. و این همان ایمان و توحید حقیقی است, که اصحابش, از رسول خدا فرا گرفته بودند.

هنوز این زن, دعایش به اتمام نرسیده بود که رسول خدا دچار حالت خاصی شد, که معمولاً هنگام فرودآمدن وحی, به آن دچار می‌شد و پس از مدتی این حالت برطرف شد و رسول خدا فرمود: «ای خوله، خداوند در باره تو و همسرت در قرآن مطلبی نازل فرمود و سپس آیات را بر خوله تلاوت فرمود:

﴿«‏قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوْجِهَا وَتَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ‏*‏الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ مَا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِی وَلَدْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَرًا مِنَ الْقَوْلِ وَزُورًا وَإِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ‏*‏وَالَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنْ نِسَائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَهٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا ذَلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ‏*‏فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّینَ مِسْکِینًا ذَلِکَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ‏﴾ (المجادله : ۱-۴).

«خداوند سخن زنی را که درباره شوهرش به تو مراجعه کرده بود، شنید، آن زن به خداوند شکایت می‌کرد، این در حالی بود که خداوند گفتگوی شما (و اصرار آن زن) را (در حل مشکلش) می‌شنید. بى گمان خداوند شنواى بیناست. کسانی از شما که نسبت به همسرانشان ظهار می‌کنند (و می‌گویند: تو نسبت به من به منزله مادرم هستی) آنان هرگز مادرانشان نیستند، مادرانشان تنها کسانی هستند که آنها را به دنیا آورده‌اند، آنها سخنی زشت و باطل می‌گویند، و خداوند بخشنده و آمرزنده است.کسانی که همسران خود را ظهار می‌کنند، سپس از گفته خود باز می‌گردند، باید پیش از آمیزش جنسی با هم, برده‌ای را آزاد کنند، این دستوری است که به آن اندرز داده می‌شوید، خداوند به آنچه انجام می‌دهید آگاه است.و کسی که توانائی (آزاد کردن برده‌ای) نداشته باشد دو ماه پیاپی قبل از آمیزش روزه بگیرد، و کسی که این را هم نتواند شصت مسکین را اطعام(و غذا) بدهد، این برای آن است که به خدا و رسولش ایمان بیاورید، اینها مرزهای الهی است، و کسانی که با آن مخالفت کنند عذاب دردناکی دارند».

پس از آن, رسول خدا کفاره ظهار را برای خوله بیان کرد و به او فرمودند: «به شوهرت امر کن برده‌ای را آزاد کند».

خوله گفت: ای رسول خدا، چیزی ندارد که برده آزاد کند.

فرمود: پس دو ماه پشت سرهم روزه بگیرد.

خوله گفت: به خدا سوگند پیرمردی است که نمی‌تواند روزه بگیرد.

فرمود: «پس شصت مسکین را خرما, طعام دهد».

گفت: به خدا سوگند او چیزی ندارد.

پیامبر فرمود: «ما مقداری خرما که به او کمک می‌کنیم»

خوله گفت: و من هم به مقداری دیگر, او را یاری می‌رسانم.

رسول خدا به وی فرمود: «به آنچه می‌خواستی رسیدی و کاری بس شایسته کردی؛ پس برو و صدقه بده، توصیه مرا بپذیر و به پسر عمویت نیکی کن» خوله هم چنین کرد.

قصه مجادله با سرور آدمیان و عالمیان در بردارنده مضامین پر از عبرت و هدایت است, که باعث سربلندی زن مسلمان و افتخار و عزتمندی او در مورد اهتمام به ارزشهای اسلامی است. عایشه در این مورد, می‌گوید: سپاس خدایی را که همه صداها را می‌شنود، هنگامی که مسأله مجادله, با رسول خدا پیش آمد و گفتگو ایشان در این باره انجام می‌شد، من در گوشه‌ای از اتاق بودم ولی آنچه گفته می‌شد نمی‌شنیدم, که خداوند عزوجل چنین نازل فرمود:

﴿‏قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوْجِهَا وَتَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ‏ …﴾. (المجادله: ۱). «(ای رسول ما) سخن آن زن را که در باره شوهرش با تو به مجادله برخاسته و شکوه به درگاه خدا برد محققاً شنید…»

این زن باایمان و تربیت‌شده مکتب اسلام, برای پند و نصیحت و اذن به عمر بن خطاب، جلوی او هم ایستاد و گفت: (ای عمر به یادت می‌آورم که تو در بازار عکاظ عمیر, نامیده می‌شدی و با چوب دستی‌ات مراقب کودکان بودی و چیزی نگذشت, که تو را عمر خواندند. و آنگاه مدتی نگذشت ,که خلیفه نامیده شدی. در این مسؤولیت, تقوای خدای را پیشه کن، و بدان, آنکس که از عذاب الهی بترسد، به اهداف دور دست خود خواهد رسید و کسی که از مرگ بترسد، از هدردادن فرصت‌ها برای مهیاشدن برای آخرت نیز بیم دارد و کسی که به روز جزا ایمان داشته باشد، از عذاب خداوند می‌ترسد».

عمر در برابر این سخنان تنها ایستاده بود و سرش را فرود آورده و گوش می‌داد، جارود عبدی که همراه عمر بن خطاب بود, به خوله گفت: بر خلیفه زیاده‌روی کردی؟ عمر گفت: او را رها کن, مگر او را نمی‌شناسی؟ این خوله است, که پروردگار صدای او را از فراز هفت آسمان شنید، عمر سزاوارتر است که از او چیزی بشنود.

در روایتی دیگر آمده است که عمر گفت: «به خدا سوگند! اگر تا شب مرا رها نمی‌کرد، جز برای نماز واجب, از او جدا نمی‌شدم و بازمی‌گشتم و هر حاجتی که داشت، روا می‌کردم».

........................................................................................
برگرفته از کتاب: زنان پیرامون پیامبر ص و نقد و بررسی ادعاهای خاورشناسان
مؤلفان: محمود مهدی استانبولی ، مصطفی ابوالنصر الشلبی
مترجم: دکتر شهربانو دلبری
بازديد:2236| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت