« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

ام حکیم بنت حارث رضی الله عنها | صحابه و صحابیات رسول 25 فروردين 1395
ام حکیم بنت حارث رضی الله عنها

ام حکیم دختر حارث بن هشام بن مغیره مخزومی دختر برادر ابوجهل عمر و بن هشام(دشمن خدا و رسولش) ، دشمن خدا و رسولش و مادر او فاطمه, دختر ولید بود.

ام حکیمل عقلی نافذ داشت و حکمتی کمیاب. پدرش حارث در جاهلیت او را به پسر عمویش عکرمه بن ابی جهل تزویج نمود. و او از جمله افرادی قرار داشت که به دستور رسول خدا ، «مهدورالدم» بودند.

هنگامی که مسلمانان پیروز شدند و فتح مکه به اتمام رسید، عکرمه بن ابی جهل به یمن گریخت و او نسبت به آنچه که رسول خدا در باره او فرموده بود آگاهی داشت.

و مردم گروه گروه به دین اسلام درمی‌آمدند، و حارث بن هشام هم اسلام آورد، و دخترش ام حکیمل نیز مسلمان شد و از جمله زنانی بود که با رسول خدا بیعت کرد، و طعم شیرین ایمان را ام حکیم چشید و وجودش از ایمان لبریز شد و خیلی دلش می‌خواست که این شیرینی ایمان و لذت آن را محبوبترین مردم و خویشانش به او, یعنی شوهرش عکرمه بن ابی جهل نیز بچشد. دانش و عقلش به او حکم می‌کرد نزد رسول خدا رود, تا از آن حضرت برای شوهرش امان بگیرد، شاید او هم مسلمان شود.

هنگامی که رسول خدا (صاحب آن سینه گشاده) از عکرمه گذشت و به او امان دادند, سعادت قلب ام حکیم را فرا گرفت. وی به سرعت به دنبال شوهر فراریش رفت تا شاید او را بیابد, قبل از آن که سوار کشتی شود، او را از وحشت راه و کمی توشه نجات دهد، اما مأیوس نشد و سست نگشت، با این حال می‌ترسید خیلی دیر شده باشد… و خواست خدا بود که او همسرش را در یکی از سواحل تهامه, زمانی که نزدیک بود از طریق دریا برود، بیابد.

او را چنین صدا می‌زد:
ای پسر عمو، از طرف بخشنده‌ترین مردم و نیکوترین و بهترین افراد، آمده‌ام. خود را به هلاکت نینداز، من برایت از او امان خواستم و او هم تو را امان داد.

عکرمه به او گفت: آیا تو این چنین کردی؟

ام حکیم گفت: آری.

سپس با او, در باره عقیده‌ای که وجودش را پر کرده بود و شیرینی‌اش را چشیده بود، گفتگو کرد و به او گفت که تعالیم این دین , وجدان او را کاملاً قانع کرده است؛ دینی که والاست و هیچ شریعتی والاتر از آن نیست.
سپس ام حکیم در باره شخصیت رسول بزرگوار با او سخن گفت که چگونه ایشان به مکه آمد و بت‌ها را شکست و چگونه بسیاری از مشرکان مکه را به خاطر سعه صدرش بخشید، و او با هر انسانی با گشاده‌رویی برخورد می‌کند.

ام حکیم توانست بذرهای پاکی را در وجود همسرش بکارد. او را نزد رسول خدا برگرداند تا در محضر ایشان اسلامش را آشکار سازد و ایشان در باره این جوان, به خاطر اسلام‌آوردن، تجدیدنظر کند که نزدیک بود در تاریکی جهل و بت‌پرستی هلاک گردد. رسول خدا دست‌هایش را گشود تا این جوان را که بازگشته و ولایت خدا و رسولش را پذیرفته، در آغوش بگیرد.

اینگونه بود که عکرمه از چشمه عقیده اسلامی نوشید, تا آن که در وجودش ایمانی صادق و عشقی خالص برای گرفتن به جهاد جوشیدن گرفت و با آن دسته از پسرانش که قادر بر حمل سلاح بودند به میدان نبرد رفت. در عرصه کارزار, با یارانش بر مرگ در راه خدای عزوجل پیمان بست و خداوند هم او را تصدیق کرد به افتخار شهادت در راه خدا نایل آمد.

ام حکیم این بانوی مؤمن و صبور, هرگز بی‌تابی نکرد، با آن که در میدان جنگ برادر, پدر, و شوهرش به شهادت رسیدند… چگونه بی‌تابی کند؟ او برای خودش هم تمنای شهادت می‌کرد. و شهادت بالاترین و بهترین چیزی است, که یک مؤمن واقعی می‌خواهد.

پس از مدتی که از شهادت عکرمه می‌گذشت، خالد بن سعید از او خواستگاری کرد. هنگامی که جنگ «مَرجُ الصُّفَّر» بود، خالد خواست که با او عروسی کند. ام حکیم گفت: اگر می‌شود این امر را به تأخیر بینداز, تا این جمع را خداوند شکست دهد.

خالد گفت: می‌دانم که من کشته می‌شوم.

ام حکیم گفت: اشکالی ندارد.

عروسی آن‌ها نزدیک پل, که پس از آن به پل ام حکیم معروف شد، صورت گرفت. صبح عروسی, میهمانی دادند و هنوز از غذاخوردن فارغ نشده بودند که رومیان به آن‌ها تاختند. داماد که فرمانده سپاه بود به قلب میدان جنگ تاخت و آنقدر جنگید تا به شهادت رسید.

پس ام حکیم ل لباس را محکم بست، برخاست و با عمود خیمه‌ای که در آن ازدواج کرده بود با رومیان جنگید و هفت تن از دشمنان خدا را به هلاکت رساند.

شگفتا از این عروسی!! و شگفتا از بامداد این عروسی!!

و اینچنین زنان مؤمن مجاهد صابر, در میدان جنگ عروسی می‌کنند و صبح عروسی‌شان, جهاد و جنگ است. و جای شگفتی نیست که او خواهرزاده شمشیربرنده خداوند و فرمانده شجاع, خالد بن ولید است.
رحمت خدا بر ام حکیم زن مؤمن و راستگو و شجاع باد، زن وفادار و بااخلاصی که همسرش را از گمراهی کفر, به نور اسلام آورد، و خود نیز با دشمنان حق تعالی جنگید، خداوند او را پاداش دهد و دختران و برادران و زنانمان را از جمله کسانی که سخن حق را می‌شنوند و عمل می‌کنند، قرار دهد.

-----------------------------------------------------------------------------
منبع: زنان پیرامون پیامبر (ص) و نقد و بررسی ادعاهای خاورشناسان
مؤلفان:محمود مهدی استانبولی، مصطفی ابوالنصر الشلبی
مترجم: دکتر شهربانو دلبری
بازديد:2128| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت