« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

یاران غار | مجله شیخان 8 اسفند 1394
یاران غار

عبد الله بن عمر رضي الله عنهما مي گويد: از رسول الله - صلى الله عليه وسلم - شنيدم كه فرمود: «سه نفر از امتهاي گذشته، براه افتادند و شب را در غاري، بيتوته نمودند. ناگهان، سنگ بزرگي از قله كوه، سرازير شد و دهانه غار را كاملاً مسدود نمود.

آنها به يكديگر گفتند: راه نجاتي از اين سنگ، وجود ندارد مگر اينكه به اعمال نيك خود، متوسل شده و از خدا بخواهيم تا ما را نجات دهد.

يكي از آنان، دعا كرد و گفت: پروردگارا! پدر و مادرم سالخورده بودند و من قبل از زن و فرزند و غلام و كنيزان خود، به آنها غذا مي دادم. روزي، بخاطر كاري، دير به خانه برگشتم و قبل از اينكه خدمت والدينم برسم، آنها خواب رفته بودند. شير دوشيدم و آن را بدست گرفتم و تمام شب، در انتظار بيدار شدن آنان، روي پاهايم ايستادم و به اهل خانه ام چيزي ندادم. هنگام صبح، وقتي كه آنها بيدار شدند، آن شيرها را به آنان، دادم. پروردگارا! اگر اين عمل را بخاطر خوشنودي تو انجام داده ام، ما را از اين مصيبتي كه گرفتار آن شده ايم، نجات ده.

آنگاه، سنگ، اندكي تكان خورد. اما نه در حدي كه آنان بتوانند از غار، بيرون بيايند».

سپس، نفر دوم، دست به دعا برداشت و گفت: پروردگارا! من دختر عمويي داشتم كه فريفته ی او شده بودم. روزي مي خواستم با او زنا كنم ولي امتناع ورزيد. تا اينكه در يكي از سالها، نياز پيدا كرد و نزد من آمد. گفتم: اگر خود را در اختيار من قرار دهي، يكصد و بيست دينار به تو خواهم داد. او ناچاراً پذيرفت. وقتي كاملاً براي انجام آن عمل، آماده شدم، گفت: شكستن اين گوهر عفت، براي تو حرام است. من از انجام آن عمل، منصرف شدم . و مبلغ مذكور را به او بخشيدم و از او جدا شدم در حالي كه نزد من از همه مردم، محبوبتر بود. پروردگارا! اگر اين كار، بخاطر خوشنودي تو بوده است، ما را از اين گرفتاري، نجات بده.

آنگاه، سنگ، اندكي از جايش تكان خورد. اما نه به اندازه اي كه آنان بتوانند از غار، بيرون بيايند».

سپس نفر سوم، دست به دعا برداشت و گفت: پروردگارا! چند كارگر را به كاري گماشتم و مزد آنان را پرداخت نمودم. مگر يك نفر كه بدون دريافت مزد، رفته بود. من مزد او را به كار انداختم تا اينكه ثروت زيادي بدست آمد. پس از مدتي، آن كارگر نزد من آمد و گفت: اي بنده خدا! مزد مرا پرداخت كن. گفتم: آنچه گاو، گوسفند، شتر و برده كه اينجا مي بيني، از آنِ تو هستند. گفت: اي بنده خدا! مرا مسخره نكن! گفتم: تو را مسخره نمي كنم. سرانجام، او تمام آنها را در پيش گرفت و با خود برد و چيزي باقي نگذاشت. پروردگارا! اگر اين كار را بخاطر رضاي تو انجام داده ام، ما را از اين گرفتاري نجات بده.

آنگاه، سنگ، از دهانة غار، كنار رفت و آنها بيرون رفتند.

.........................................................
حدیث در صحیح بخاری است
تهیه و تنظیم: سایت مدرسه اسماعیلیه
بازديد:1094| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت