« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

مزرعه ی گندم | مجله شیخان 25 دي 1393
مزرعه ی گندم

بادی در اهتزاز خوشه ها، خبر از خرمن گندم میداد ، پینه بر دست همت پیری، نشان ازسخت کوشی مرد کار میداد، او تا خزان عمر، دست از تلاش نکشید که به ارمغان آورد باغ و بوستان و به بار نشاند از هر دانه ای خوشه ها را،

گرچه عرق جبین بر پیشانی خط خطی آن پیر، نقش گذر عمر بسته بود، باز بر لب تبسم می نمود تا رضایت حیات حلال به گوش بازماندگان سفره و سرا برساند.

دربستر خوابش تسبیح می سرود و چه آهنگ نمکینی زیر لب میگفت و خسته به خواب میرفت ، با آهنگ توحیدی صبح بر میخواست تا در تکبیر مؤذن تکرار بگوید.

وضوی صبح ، لطافت را از سر انگشت گرفته تا به آرنج می برد و به پاشنه درب چوبی آهسته بسم الله میگفت و در قدمها هم ستایش بود و هم نیایش. تا بندگی خویش را به درگاه حق پایدار کند،

با بوی نسیم صبح به رنگ طراوت طلوع، بر قامت خویش جامه می پوشید و به راه مسجد گام می نهاد.

میرفت تا صدای باز شدن درب مسجد، ذکر میخواند ، آنگاه به روزنه ی نوری که برفتیله ی چراغ روغنی مسجد میلرزید خیره میشد و بانگ سلام و تحیت به حاضران خیر و برکت، که بر حصیر سعادت نشسته بودند، بلند میگفت ،

و چه جالب یکسر به احترام و تحیت به نماز لذت می ایستاد و سپس به نماز فرض منتظرمی ماند،

بعدازنماز آرامش را با دل خویش حمل کرده و راهی منزل میشد ،به دیوار کوچه های گلی آوای قرآن بلند بود ،

طبیعت طنین دیگری داشت صدای حیوانات و بانگ خروسان خبر از صبح صادق میداد ،

مشک دوغ در حرکت موزون دستان سلامت مادران ایمانی بلند بود و تا اوج رحمت صدا شنیده می شد،

کودکان بر سفره حلال جمع گشته و می نوشیدند و برکت را از درگاه حق جویا می شدند ،

کودکان به مکتب ، مادران به زنبیل و کوزه و پدران به راه کار، صبح را بین هم تقسیم میکردند ،

جمال بود وکمال، وعظ به قلب ها خانه داشت، به دفتر آسمان ، ملایک تسبیح می بردند و رحمت می آوردند ،

درسفره ی اعیاد بوی گذشت و گریه بود تا به سرای باقی آرام و آهسته سرگذارند و در بخشش و گذشت هم، جمله ی شاد می گفتند ،

این طبیعت خاکی انگار در آسمان ایمانی مردان ما ، تا بی نهایت نهال دوانده بود ،

آنها به بال و پرواز می اندیشیدند تا از این دار فانی به سوی بهشت نعیم بالا بروند و با فردوسیان همنشین گردند ،

در زمان و زمین خاطره ها ساختند تا به گرد کوثر نشینند و این چنین درعظمت خویش همتی دوچندان داشتند

تا قلم و بیان دیگر قلبتان مدام ز ایمان، نیکو باد . آمین

.............................
نویسنده: یوسف نورایی
بازديد:1496| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت