« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

تفسیر سوره غافر آیات 32 تا 35 | مقالات 24 دي 1393
تفسیر سوره غافر آیات 32 تا 35

بعد از اینکه فرعون تهدید به قتل موسی نمود و برنامه ریزی برای قتل نمود، مردی مؤمن از آل فرعون درحالی که ایمانش را مخفی می کرد برخواست و فرعون و اطرافیانش را از خشم خدا بر حذر داشت.

او می گفت که آیا می خواهید مردی را بکشید که می گوید پروردگارم الله است؟ در ادامه گفت: موسی با بینات و دلیل آشکار حرف می زند و بی دلیل نمی گوید و شما در تصمیم گیری عجول نباشیید، اگر دروغگو باشد، خودش ضرر می کند و اگر راستگو باشد بعضی از آن چیزهایی که وعده داده به شما می رسد. سپس گفت ای قوم اکنون شما از ملک و فرمانروایی برخوردارید کاری نکنید که خداوند آنها را از شما بگیرد و مصیبت عاد و ثمود بر سر شما هم بیاید.

در حالت عادی وقتی شخص معتقد به چیزی است باید اعلام کند که به عنوان مثال کافر است یا مسلمان، اما عواملی پیش می آید که موجب می گردد اشخاص آنچه درونشان است را ابراز نکنند. ممکن است شخص مؤمن باشد ولی نتواند ایمانش را اعلام کند و بالعکس.

آنچه که اساسا برای خدا مهم است قلب انسان است. در حدیثی آمده که (إنَّ الله لا یَنظُرُ إلی أجسامِکُم وَ لا إلی صُوَرِکُم وَ لکِن یَنظُرُ إلی قلوبِکُم) نظر خدا به جسم شما و صورت شما نیست، نظر خدا به قلب شماست، که در این قلب چه قرار گرفته.

اما این بدان معنا نیست که شخص فقط به قلب اکتفا کند و به ظاهر و اعمال توجه نکند. قلب به تعبیر پیامبر (صلی الله علیه و سلم) تکه گوشتی است که اگر صالح شود تمام بدن صالح می شود و اگر فاسد شود تمام بدن فاسد می شود.

پس باورهایی که در قلب بوجود می آید باید در اعضاء و جوارح خود را نشان دهد. فقط به خاطر مصلحت هایی خداوند اجازه می دهد که شخص برای مدتی ایمانش را پنهان کند. حالت دیگری که ممکن است پیش بیاید این است که شخص تحت فشار و شکنجه کلمه کفر را بر زبان بیاورد در حالی که مؤمن است. آیا این شخص نزد خداوند کافر می باشد؟

در صدر اسلام عمار بن یاسر (رضی الله عنهما) تحت شکنجه مشرکین، کلمه کفر را بر زبان آورد. پدر و مادر او تحمل کردند تا شهید شدند ولی او جوان تر بود و نتوانست تحمل کند. شایعه شد که او کافر شده ولی آیه نازل شد که: (مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلَٰكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (نحل 106) هر کس که بعد از ایمانش کافر شود، برای این شخص از طرف خدا غضب و خشم و عذاب بزرگی است. مگر کسی که در حالت اکراه قرار گیرد و قلبش مطمئن باشد به ایمان و در وجودش شک نیامده باشد.

بعد از نزول آیه همه خوشحال شدند که خداوند عمار را پذیرفته و عمار کافر نشده است.

این رخصت است اما کسانی که تحمل می کنند تا شهید شوند درجاتشان بالتر است از کسانی که از رخصت استفاده می کنند.

در داستان فرعون نیز این شخص مؤمن به خاطر مصالحی ایمان خود را کتمان می کند اما کلمه کفر نمی گوید.

وَيَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ ( 32 )

ای قوم من، من می ترسم بر شما از روز تناد.

تناد: نام دیگر قیامت است و از ریشه ندا و صدازدن. یعنی روزی که مردم از ترس آن روز همدیگر را صدا می زنند. به این امید که شاید به دادشان برسند به خصوص کسانی که در گمراهیشان نقش داشته اند. مردم حکام خود را صدا می زنند، فرمان بران فرمان دهان را صدا می زنند اما کسی به داد کسی نمی رسد.

خداوند در وصف قیامت می فرماید: (يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَىٰ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ) حدید12

صحنه اول قیامت مردان و زنان مؤمنی هستند که با نورشان حرکت می کنند. مردان و زنان منافق وقتی این صحنه را می بینند صدایشان می زنند که ای فلانی شما یک نگاهی به ما بیفکنید تا از نور شما استفاده کنیم. ندا می آید بر بگردید به پشت سرتان (دنیا) و نور بگیرید.( که نمی توانند) آنجا باید نور می گرفتید، کسی که در دنیا نور گرفت، در آخرت نور دارد، کسی که اینجا بصیرت نداشت و کور بود آنجا نیز کور خواهد بود. خداوند می فرماید: هرکس در دنیا مثل کور رفتار کند در آخرت کور خواهد شد.

در سوره طه خداوند به صراحت بیان می فرماید: (وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَىٰ (124)قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَىٰ وَقَدْ كُنْتُ بَصِيرًا (125)قَالَ كَذَٰلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا ۖ وَكَذَٰلِكَ الْيَوْمَ تُنْسَىٰ (126)

هر کس که رویگردان شود از ذکر من، به ذکر من و دین من توجه نکند، زندگی سختی خواهد داشت، آنقدر عرصه بر او تنگ خواهد شد که ممکن است دست به خودکشی هم بزند. و روز قیامت او را کور حشر می کنیم. خودش نیز متعجب می شود و می گوید خدایا چرا مرا کور حشر کردی در حالی که در دنیا بینا بودم؟ خداوند پاسخ می دهد: آیات من بر تو تلاوت می شد و می شنیدی و می فهمیدی ولی توجه نمی کردی و فراموشش می کردی به همین خاطر امروز فراموش می شوید.

يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ ۗ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ( 33 )

روز تناد روزی است که پشت می کنید و از همدیگر فرار می کنید. هیچ کس نیست که در برابر خشم خدا شما را نگه دارد.

مشابه این صحنه در ابعاد کوچکتر خداوند در دنیا پیش آورد: در قصه نوح، وقتی آب کم کم بالا می آمد نوح (علیه السلام) فرزندش را در میان طوفان دید، عاطفه پدری سبب شد تا فرزندش را خطاب قرار دهد: ای فرزندم بیا همراه ما سوار کشتی شو و با کفار نرو. در جواب به پدرش گفت: من به کوه پناه می برم که مرا از آب و طوفان حفظ می کند. اما نوح (علیه السلام) که خوب می دانست برخورد خدا با بندگان عاصی چگونه است گفت: کوه نمی تواند تو را نجات دهد، هیچ پناه دهنده ای امروز از امر خدا نیست، مگر کسی که خدا به او رحم کرده باشد. در همین صحنه یک موجی آمد و بین پدر و فرزند حائل شد و غرقش کرد.

این در دنیا بود.

(مَا لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ) خطاب به همه انسان هاست که شما هیچ نگهدارنده ای از عذاب خدا در آن روز ندارید. به همین خاطر انسان باید همیشه اعمالش را بررسی کند.

مؤمن آل فرعون می گوید: راهی که موسی عرضه کرده راه هدایت است. اگر کسی بپذیرد خداوند به او توفیق هدایت می دهد و هر کس خدا گمراهش کند هیچ کس نمی تواند هدایتش بدهد. حتی اگر بهترین شخص بخواهد که کسی را هدایت کند که اراده خدا بر هدایتش نیست، نمی تواند هدایتش کند.

خود شخص باید بخواهد تا خدا هدایتش کند.

خداوند در خطاب به رسولش (صلی الله علیه وسلم) در رابطه با ابو طالب می فرماید: إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ ۚ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ ( قصص56 )

تو ای محمد نمی توانی کسی را که دوست می داری هدایت کنی، لکن این خداست که هر کسی را بخواهد هدایت می کند و او داناتر است به هدایت شوندگان.

پس این ظرفیتی است که فقط خدا تشخیص می دهد چون بستگی به قلب دارد و فقط خدا از قلب آگاه است. اگر خداوند در قلب خیر و خوبی و آمادگی برای هدایت ببیند هدایتش می کند.

(وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ) و کسی که خدا او را گمراه کند هیچ هدایتگری نخواهد داشت.

وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جَاءَكُمْ بِهِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا ۚ كَذَٰلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ ( 34 )

و يقيناً يوسف با بيانات واضح به نزد شما آمد پس شما پيوسته در شك بوديد نسبت به نبوت يوسف تا اين كه او از دنيا رفت و شما گفتيد ديگر خداوند رسولي را مبعوث نمي كند . اين چنين خدا گمراه مي كند هر کسی که اهل اسراف و شک باشد.

مومن آل فرعون اين گونه قيام كرد در برابر فرعون . وقتي فرعون تصميم به قتل موسي گرفت او در برابرش ايستاد .

آن مومن گفت : شما قبلا سابقه انکار داريد در مورد يوسف درحالیکه او عزيز مصر بود . بعيد نيست امروز موسي را تكذيب كنيد . اين شك شما نسبت به يوسف برطرف نشد تا یوسف زنده بود. ظن و گمان شما اين بود و دلخوش بودید كه بعد از يوسف پيامبري نمي آيد . اما خداوند تا آن جايي كه خودش برنامه دارد كار مي كند پس انكار منكرين و كفر كافرين خدا را از فرستادن پيامبر عاجز نمي كند . اين چنين خداوند گمراه مي كند كساني كه اهل اسراف و شك باشند .

در اين جا براي حضرت يوسف كلمه هلاك به كار رفته. در عرف ما اینطور جا افتاده که کلمه هلاکت مفهوم خوبی ندارد اما هلاك در لغت عرب مقابل حيات است و ضد حيات موت است. برخي جاها كلمه موت و برخي جاها هلاك مي آيد و به معنی وفات می باشد. پس کلمه منفی و بدی نیست.

در آخر آيه اين مطلب بيان شد كه خداوند گمراه مي كند كسي كه اهل شك و اسراف باشد . قبلا گفتيم كه هر كسي كه خداوند او را گمراه كند ديگر کسی نمی تواند هدایتش کند.

ممکن است این سؤال پیش بیاید که هدایت و گمراهی دست کیست؟ اگه خدا هدایت می کند و خدا گمراه می کند در اين جا نقش انسان چيست ؟

در قرآن آمده: (یُضِلُّ مَن یَشاء وَ یَهدی مَن یَشاء) هر کس را بخواهد گمراه می کند و هرکس را بخواهد هدایت می کند. (یَغفِرُ لِمَن یَشاء وَ یُعَذِّبُ مَن یَشاء) هر کس را بخواهد می آمرزد و هرکس را بخواهد عذاب می دهد.

وقتي اين آيات را مي بينيم بايد در قرآن تدبر كرده و آياتی قبل از این آیات آمده را بنگریم كه آيا در اين موضوع و بحث آيه ديگري براي تكميل آن است و قطعا هست.

اگر قرآن از پيش كسي غير از الله بود در آن تناقض بود .

آيا در قرآن تدبر نمي كنند اگر تدبر كنند و جمع بندي كنند به تناقض نمي رسند. آيات قرآن همديگر را تفسير مي كنند ولی به شرطی که تدبر شود.

توضيح آيات فوق نيز در آيات ديگر هست. به عنوان مثال در آیات قبل خواندیم که ( وَ مَن یُضلِلِ اللهُ فَما لَهُ مِن هادٍ) کسی که خدا او را گمراه کند هیچ کس نمی تواند او را هدایت کند.

و در اینجا خداوند توضیح می دهد که چه کسی را گمراه می کند (يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ)خداوند گمراه مي كند كسي كه اهل اسراف و شك باشد. پس مقدمه گمراهی دست خود انسان است و این انسان است که بستر هدایت و بستر گمراهي و بستر رحم و مغفرت را فراهم مي كند.

در جاي ديگر مي فرمايد: خداوند كافرين را گمراه مي كند. در آيه ديگر مي فرمايد: خداوند ظالمين را گمراه مي كند. و در جای دیگر می فرماید: گمراه نمی کند مگر کسانی که اهل فسق باشند. پس همه ی این موارد (کفر، ظلم، فسق، اسراف، شک) ابتداء از جانب خود انسان صورت می پذیرد.

نظر خداوند به قلب انسان است که ببیند در آن چه می گذرد، اگر در آن خیر بود خداوند هم او را هدایت می کند ولی اگر دنبال شر و فساد بود خداوند نیز او را هدایت نمی کند.

ولی در ابتدا خداوند انسان ها را راهنمایی می کند. علماء هدایت را بر دو نوع دسته بندی می کنند: هدایت ارشاد و هدایت نصرت و کمک.

هدایت ارشاد برای عموم می باشد. پیامبران آمدند و قوم خود را هدایت کردند و راه نجات را به همه نشان دادند که به این هدایت ارشاد گویند.

بعد از عرضه شدن این هدایت و نشان دادن راه خیر شر، اگر انسان پذیرفت خداوند نیز او را کمک می کند که به آن هدایت نصرت و کمک گفته می شود.

خداوند در مورد قوم ثمود فرموده: وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَىٰ عَلَى الْهُدَىٰ فَأَخَذَتْهُمْ صَاعِقَةُ الْعَذَابِ الْهُونِ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (فصلت 17)

قوم ثمود را هدایت کردیم ( راه را به آنها نشان دادیم) ولی آنها کوری را بر هدایت ترجیح دادند، (بعد از اینکه هدایت بر آنها عرضه شد راه گمراهی را انتخاب کردند) پس آنها را هم صاعقه عذاب خواري و هلاکت به کيفر کردارشان فرا گرفت.

پس اراده انسان وضعیتش را رقم می زند. در جای دیگر خداوند می فرماید: (فَلَمّا زاغو أَزاغَ اللهُ قلوبَهُم) وقتی کج رفتند خداوند نیز قلب آنها را کج کرد. و این بین انسان و خدا است و کسی دیگر نمی تواند کاری کند حتی اگر پیامبر باشد. اگر انسان بخواهد خداوند هدایتش می کند و اگر نخواهد خداوند نیز گمراهش می کند.

در پایان آیه 34 دو صفت برای کسانی که خدا آنها را گمراه می کند بیان شد: 1- اسراف 2- شک

اسراف: یعنی زیاده روی در یک کار. ممکن است در خوردن، پوشیدن، عمل، گناه و ... باشد.

انسان از طرف خدا مکلف شده که هر چیز را در حد و اندازه خودش انجام دهد حتی طاعت، احترام. پس مسرف کسی است که حدود را رعایت نمی کند، اهل طغیان است و به هیچ قیدی خود را مقید نمی کنند. این اشخاص نمی توانند استحقاق هدایت را داشته باشند. چون خداوند کسی را هدایت می کند که به حدود خداوند پایبند باشد و از حد خدا تجاوز نکند.

شک: کسی که دلایل و بینات آشکار برایش گفته می شود ولی به هیچ دلیل و بینه ای توجه نمی کند و می گوید من قانع نشدم در حالی که اسباب قناعت برایش فراهم می باشد، از هدایت خدا محروم می شوند.

قرار نیست که انسان به همه چیز علم کامل داشته باشد تا ایمان و یقین داشته باشد. بحث ایمان تسلیم شدن است. زیرا ایمان در جاهایی مطرح می شود که انسان نمی تواند احاطه ی علمی داشته باشد.

اما از عواض رفتار انسانی این است که وقتی بر چیزی احاطه علمی نداشته باشد تکذیب می کند.

خداوند در نکوهش آن می گوید: (بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ) یونس 39 –

تکذیب کردند آن چیزی که احاطه علمی بر آن نداشتند.

این ها وقتی نمی فهمند حاضر نیستند که توقف کنند و بگویند من نمی فهمم، بلکه می گویند چون من نمی فهمم پس نیست و دروغ است و این درست نیست که انسان با مسائل ایمان و غیب این گونه برخورد کند، زیرا ما بحث ایمان داریم و علم، جاهایی که بحث علم هست چندان بحث ایمان مطرح نمی شود. ایمان در مسائلی مطرح می شود که زوایایی از آن بر ما پنهان باشد یا کل آن پنهان باشد.

به عنوان مثال در ارکان ایمان، ایمان به خدا هست که خدا قابل رؤیت نمی باشد، ولی دلایلی دال بر وجود خدا هست که شخص تصدیق می کند و ایمان می آورد. اما ملائکه فقط یک خبر هست، به مجرد عقل اثبات نمی شود، هر کس که پیامبران را باور کرده باشد فرشتگان را نیز که پیامبران از وجودشان خبر داده اند باور می کند.

البته این به این معنا نیست که مسائل ایمانی با عقل هیچ ارتباطی نداشته باشند. اصل ایمان به خدا یک مسئله عقلانی می باشد. انسان می تواند وجود و یگانگی خدا را با عقل اثبات کند هر چند که با چشم پیدا نیست.

پس کسی که با هیچ دلیلی قانع نمی شود از هدایت خدا محروم می شود.

در ادامه خداوند به وصف اهل اسراف و اهل شک می پردازد:

الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ ۖ كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا ۚ كَذَٰلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ ( 35 )

کسانی که در آیات خدا بدون دلیل جدل می کنند، ( این نوع جدل ) به شدت مورد خشم است نزد خدا وهم نزد مؤمنین. اینچنین خداوند بر هر قلب متکبر و جبار مهر (گمراهی) می زند.

چون هوای نفسش نمی پذیرد جدل می کند بدون دلیل محکمی. با اینکه در مقابل دلایل محکم خدا چیزی ندارد ولی با سفسطه بازی حق را باطل و باطل را حق جلوه می دهد.

در پایان آیه دوصفت از صفاتی که منجر به گمراهی و محرومیت از رحمت خدا می شود مطرح شده است: کبر و جبار بودن.

کبر: به معنی بزرگی است و متکبر به کسی گفته می شود که دیگران را تحقیر می کند یا حق را تحقیر می کند، هر آیه و دلیلی بیاید می گوید این که چیزی نیست. به این شخص متکبر گویند.

در حدیثی رسول الله (صلی الله علیه وسلم) می فرماید: (لا یَدخُلُ الجَنَّةَ مَن کانَ فی قَلبِهِ مِثقالَ ذَرَّةٍ مِن کِبر) کسی که در قلبش به اندازه ی ذره ای از کبر باشد وارد بهشت نمی شود.

پیامبر (صلی الله علیه وسلم) در توضیح کبر فرمودند: کبر یعنی پایمال کردن حق و کوچک شمردن انسان ها

کبریاء از صفات خداست، خدا متکبر است ولی متکبر بودن برای انسان پسندیده نیست زیرا انسان ذاتاً کبیر نیستو موجودی ضعیف است و اگر موجود ضعیف خود را برتر ببیند درست نیست. هر کس که در این صفت با خدا منازعه کند خداوند جایی جز جهنم برایش در نظر نمی گیرد.

خداوند وقتی بحث جهنم پیش می آید می فرماید: (فَبِئسَ مَثوَی المُتَکَبِّرین) جهنم چه بد جایگاهی است برای متکبرین.

کسی که از این صفت برخوردار باشد خداوند بر قلبش مُهر گمراهی می زند و اسبابش را خود انسان مهیاء کرده است.

جبار: کسی که به اندازه ای مستبد و دیکتاتور هست که حاضر به پذیرفتن هیچ حقی نیست. کسی که می خواهد همیشه حرف، حرف خودش باشد، چنین شخصی نیز اهلیت هدایت را پیدا نمی کند. بر خلاف مؤمن که در برابر حق همیشه تسلیم می شود و فرقی نمی کند از طرف چه کسی باشد.

..............................................
چکیده کلاس تفسیر شیخ علی جلالی
منبع: انجمن خیریه اهل سنت بندرعباس
بازديد:1558| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت