« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

بلاغت التفات در قرآن | مقالات 28 مرداد 1393
بلاغت التفات در قرآن

یکی از موضوعات علم معانی است که بلاغیان آن را در ذیل مبحث بیرون بردن کلام از مقتضای ظاهر آورده اند و آن را این گونه تعریف کرده اند: بیان یک معنی به یکی از راه های سه گانه تکلم ، خطاب و غیبت پس از بیان آن معنی به یکی دیگر از آن راههای سه گانه به گونه ای که بیان دوم برخلاف مقتضای ظاهر و انتظار مخاطب باشد(التفتازانی، 1/ 116 : الجرجانی،10).

به تعبیر دیگر هرگاه گوینده پس از به کار گیری یکی از صیغه های سه گانه فوق در گفتار خویش به صیغه دیگری منتقل گردد و مرجع هر دو صیغه یک چیز باشد ، با یکی از موضوعات علم معانی به نام"التفات"روبرو هستیم در قرآن کریم پنج مورد از موارد شش گانه به طور قطع یافت می شود و التفات از خطاب به تکلم مورد تردید است و نمونه هایی را برخی از کتب بلاغی آورده اند ، نمی توان به طور قطع پذیرفت مثلا در آیه "استغفرو ربکم ثم توبوا الیه ان ربی رحیم ودود" که برخی اعتقاد دارند چون در ربکم ضمیر مخاطب و در ربی ضمیر متکلم آمده است پس التفات از خطاب به تکلم وجود دارد ، در صورتی که مهم کلمه" رب" است که هر چند ضمیر متکلم یا مخاطب به آن اضافه شده ، اما خودش همچنان غایب است و دیگر التفاتی در آن صورت نگرفته است.

توجیه بلاغی التفات

اکثر بلاغیان ، نکته بلاغی التفات را در این دانسته اند که : توالی کلام بر یک نوع ضمیر ، باعث خستگی مخاطب می گردد . و با التفات می توان خستگی را از مخاطب برداشت و توجه بیشتر او را به کلام جلب کرد.(د.عبد القادر حسین،282؛ احمد الهاشمی،213).

بلاغیان همچنین برای هر یک از انواع التفات ، توجیهات خاصی ارائه کرده اند: مثلا امام فخر رازی ، التفات از غیبت به خطاب را دال بر تقرب و اکرام و التفات از خطاب به غیبت را دال بر دوری و غضب میداند.(فخر الرازی، 17/ 69 ) .

امااین توجیهات بلاغی در التفات ، یک امر کلی است که بر هر نوع التفاتی در هر موقعیتی صادق است ، ولی استفاده از این پدیده بلاغی که مربوط به علم معانی و خروج کلام از مقتضای ظاهر آن می شود ، دارای نکات و لطایف دیگری نیز هست که در جایگاه کاربرد آن در کلام ، روشن و هویدا می گردد.(التفتازانی، 1/ 119).

ابن جنی با بررسی تعدادی از آیات قرآن کریم به نکات زیبا و دلنشینی از این اسلوب بلاغی پرداخته است که از آن جمله می توان به التفات در آیات سوره فاتحه ، اشاره کرد ؛ ایشان به آیه"ایاک نعبد و ایاک نستعین " اشاره می کند که با اسلوب خطاب آمده و پس از آیاتی قرار دارد که با اسلوب غیبت بیان شده اند : "الحمد لله رب العالمین . الرحمن الرحیم . مالک یوم الدین"ابن جنی می گوید : « درجه حمد از عبادت پایین تر است به همین دلیل نیز انسان می تواند انسان دیگر را حمد کند اما عبادت مخصوص خداوند است و انسان از آن بهره ای ندارد. از همین رو قرآن حمد را که در درجه پایین تری از عبادت قرار دارد با اسلوب غیبت ، به خدا نسبت داده است اما عبادت که نهایت اطاعت و تقرب به شمار می رود با اسلوب خطاب آورده است، تا انسان نهایت اطاعت خود را رو در رو با خدا در میان بگذارد » (ابن جنی ، / 2 188).

در این نوشته تلاش شده است تنها به چند نمونه از موارد التفات در آیات قرآن کریم اشاره نماییم و علاقه مندان را به اصل مقاله ارجاع دهیم.

التفات از غیبت به تکلم:

مانند:{وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَى بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا كَذَلِكَ النُّشُورُ} [فاطر: 9]
ابو عبدالله رازی در خصوص اسناد دو فعل (ارسل و تثیر) به غایب و دو فعل (سقنا و احیینا) به متکلم می گوید: « در آغاز خداوند با نسبت دادن ارسال بادها و برانگیخته شدن ابر ها توسط بادها ، خود را به مخاطب معرفی می کند ، و آنگاه که خود را با این افعال معرفی کرد می فرماید: خدایی را که شناختی ، من هستم ، که ابر ها را تشکیل می دهم و زمین را پس از مردن زنده می کنم» (ابو حیان 7 / 302) .

در این جا می توان به سخنان رازی اضافه کردکه دو فعل اول کمتر از دو فعل آخر برای مخاطب قابل لمس و فهم است ، زیرا دو فعل نخست مقدمه دو فعل بعدی به شمار می روند ، چرا که در آغاز وزش باد اتفاقی می افتد و پس از آن ابر ها به جنبش در می آیند آنگاه باران نازل می گردد و زمین تفتیده سرسبز می شود و چون این دو فعل اخیر به انسان نزدیکتر است و انسان از آنها به طور مستقیم سود می برد ، از این رو خداوند دو فعل اخیر را به متکلم اسناد داده زیرا در اسناد فعل به متکلم ، نزدیکی بیشتری وجود دارد همان گونه که در سوره زمر می فرماید:

(وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ (17) الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ) [زمر: 17،18]
که خداوند ، انابه را به شکل غیبت به خود نسبت داده است اما بندگانی را که به سخن گوش می دهند و از بهترین آن پیروی می کنند به شکل متکلم (عبادی ) به خود منتسب نموده است و به روال معمول (عباده ) نگفته است آیه دوازده سوره فصلت هم متضمن همین التفات می باشد، آنجا که خداوند فرموده است: {فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ} [فصلت: 12] در این آیه فعل های (قضی )و (اوحی ) به صیغه غیبت و فعل زینا به صیغه متکلم آمده است که مفسران علت این التفات را عنایت و توجه بیشتر به قسمت دوم آیه دانسته اند.(الآلوسی 24/104؛ابوالسعود،8/6).

یعنی خدای تبارک و تعالی با نسبت دادن تزیین آسمان و حفظ آن به خویشتن از طریق ضمیر متکلم مع الغیر ، می خواهد این آفریده خویش را که برای دنیا و آخرت انسان ها سودمند است،مستقیم به خود منتسب نماید ، زیرا در قسمت اول آیه به امر خداوند در آسمان ها اشاره شده است که این (امر ) یک مسئله کلی است و شامل همه امور می گردد،اما در قسمت دوم با ذکر (مصابیح ) به ستارگان مختلف اشاره می کند ، و ذکر مطلبی به طور خاص تاثیر بیشتری می گذاردزیرا انسان آن را به طور واقعی و جزئی می بیند. ( نگا: ابن عاشور،25/25) .

التفات از تکلم به غیبت:

مانند:{وَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ} [آل عمران: 57]
در آیه نخست (فاعذبهم)به صیغه تکلم آمده است اما در آیه دوم ( فیوفیهم ) به صیغه غیبت بیان شده است.در آیه نخست که سخن از عذاب کردن کافران است ،خداوند حضور خویش را با ضمیر متکلم اعلام داشته است تا به این معنا اشاره نماید که ذات اقدسش خود ، با آنها سخن می گوید و عذاب کردنشان را خود به عهده می گیرد، و به این وسیله بار روانی حاصل از این رو در رو سخن گفتن را در آنها می افزاید ، والبته تذییل آیه با عبارت " وما لهم من ناصرین" نیز می توان موید این مطلب باشد، زیرا طرف آنها خداوند است و دیگر هیچ یاری گری برای آنها وجود ندارد که آنها را از این رویارویی مستقیم با ذات او برهاند ، تا تخفیفی در عذابشان اعمال نماید.

اما در آیه دوم که سخن از پاداش دادن به مومنان است ، با ضمیر غیبت بیان گشته است تا از جوّ حاکم بر آیه پیش فاصله بگیرد ، ودر نتیجه پاداش دادن به مومنان در جوّی کاملا متفاوت با جوّی باشد که کافران در آن عذاب می شوند ، وچنانچه آلوسی می گوید: چون پاداش دادن به مومنان از آثار بی کران رحمت الهی است و به مانند عذاب کردن ، سبب به سختی افتادن نفس نمی گردد لذا خداوند با این التفات ازسختی مخاطب قرار دادن آنها روی گردانده و به ضمیر غیبت روی آورده است (الآلوسی، 3/185) .

تذییل آیه با عبارت ( وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ) موید همین دوستی است ؛ زیرا خداوند آن قدر نسبت به مومنان مهربان است که پاداش آنها را به طور کامل به آنها پرداخت می کند و هر کس که به خودش ظلم روا بدارد و در نتیجه موفق به رسیدن به این درجه نشود ، خداوند او را دوست نمی دارد ، آری اورا دوست نمی دارد زیرا موفق به کسب اجر کامل و پاداش تام برای خویش نشده است، لذا چون خداوند انسان مومن را دوست می دارد ظلم به او را ناپسند می داند . بنا براین معنای لطیفی در این التفات وجود دارد که اگر صیغه این افعال به روال طبیعی مثلاهردو با صیغه متکلم ( روال آیه قبل و بعد این آیه به حالت تکلم است ) می بود ، این معنای لطیف نمی توانست به دست آید.

.....................................................
نویسنده: دکتر ابراهیم زارعی فر
منبع: مجتمع علمی سلطان العلماء بندرلنگه
بازديد:1544| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت