« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ » مـؤمنان را نسزد كه همگي بيرون روند (‌و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند)‌. بـايد كـه از هر قوم و قبيله‌اي‌، عدّه‌اي بروند (‌و در تـحصيل علوم ديني تلاش كنند) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيلۀ خود برگشتند (‌به تعليم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان كنند و) آنـان را (‌از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا خودداري كنند

اصحاب اخدود | قصه های قرآنی 3 مرداد 1393
اصحاب اخدود

از رسول خدا (ص) روايت است كه فرمود: پادشاهى قبل از شما بود كه جادوگر و ساحرى داشت و او بيمار شد گفت اجل و مرگ من رسيده يك جوانى در اختيار من گذاريد تا باو سحر بياموزم. پس جوانى باو سپردند. و آن جوان با او رفت و آمد داشت و ميان منزل ساحر و قصر پادشاه راهبى سكونت داشت در دير و صومعه اش، و خدا را عبادت ميكرد.

آن جوان روزى عبورش بر راهب افتاد و از سخنان او تعجّب كرده و از حالش خوشش آمده و زياد نزد او ميماند. و چون از رفتن نزد ساحر دير ميكرد ساحر او را ميزد و نيز چون از رفتن نزد كسانش تأخير ميكرد او را ميزدند.

پس جوان براهب شكايت كرد. و راهب باو گفت پسرم وقتى ساحر گفت چرا دير كردى بگو كسان من مرا نگه داشتند و هر گاه كسان تو گفتند چرا تأخير كردى بگو ساحر مرا معطّل نمود.

پس در همين رفت و آمد بود كه روزى مردم را ديد يك اژدهاى بزرگ خطرناكى، محاصره كرده و ميخواهد مردم را هلاك كند پس گفت امروز معلوم ميكنم كه آيا امر راهب برتر و بهتر است يا كار ساحر. پس سنگى برداشت و گفت بار خدايا اگر امر راهب محبوب تر است نزد تو پس اين اژدها را باين سنگ بكش و سنگ بر سر اژدها زد و او را كشت و مردم راحت شده و عقب كار خود رفتند.

و جوان اين خبر را براهب داد وى گفت جوان بزودى تو گرفتار خواهى شد و هر گاه گرفتار شدى مرا معرّفى نكن.

و آن جوان از آن بعد شروع بمداواى مردم كرد و جذامى و برصى را معالجه و بهبودى ميداد و او در اين حال بود كه يكى از نديمان شاه نابينا شد پس نزد آن جوان آمده و مال بسيارى آورد و گفت مرا شفاء بده و آنچه در اينجا هست و آورده ام مال تو باشد. گفت من كسى را شفا نميدهم بلكه خداوند شفا ميدهد.

پس اگر ايمان آوردى بخدا من خدا را ميخوانم تا شفايت دهد. پس نديم شاه ايمان آورده و جوان دعا نمود و خداوند او را شفا داد. پس نديم با چشم بينا نزد پادشاه رفت پادشاه گفت فلانى كه تو را شفا داد. گفت پروردگارم گفت من گفت نه پروردگار من و تو گفت آيا غير از من خدايى براى تو است. گفت بلى پروردگار من و پروردگار تو خداست.

پس او را گرفت و شكنجه نمود تا او را بآن جوان راهنمايى نمود. پس مأمور فرستاد و آن جوان را دستگير نمود و گفت بمن رسيده كه تو بيماران جذامى و مبروص را شفا ميدهى. گفت من احدى را. شفا نميدهم بلكه پروردگارم شفا ميدهد. گفت آيا غير از من براى تو خدايى هست گفت بلى خداى من و تو.

پس دستور داد او را شكنجه نمودند كه محرّك و معلّم اوّلى را معرّفى كند و آن قدر شكنجه اش كردند تا راهب را معرّفى كرد. پس مأموران آن كافر بدبخت راهب را گرفته و ارّه بر سر او گذارده و او را دو پاره نمودند و بجوان گفت از دينت بر گرد جوان امتناع نمود.

دستور داد عدّه اى او را برداشته و بفلان و فلان كوه بردند اگر از دينش برگشت او را رها سازند و اگر برنگشت از بالاى كوه غلطانيده و بدرّه عميق اندازند تا پاره پاره شود.

پس وى را بالاى كوه بردند. پس گفت بار پروردگارا خودت آنها را كفايت و شرّ ايشان را از من بگردان پس به اراده خدا كوه لرزيده و تمام آنها را در دره انداخت و هلاكشان ساخت و جوان سالم نزد پادشاه آمد شاه گفت مأمورين چه شدند. گفت خداوند آنها را هلاك نمود.

پس بار دوّم امر كرد او را گرفته و در ميان امواج خروشان دريا اندازند اگر از دينش بر نگشت. پس با يك كشتى بزرگ او را در ميان دريا برده خواستند در دريا غرق كنند گفت بار پروردگارا خودت شرّ اينها را كفايت كن.

پس كشتى غرق شده و همه مأمورين طعمه نهنگ ها و كوسه ماهيها شدند. و جوان نزد پادشاه آمد. گفت مأمورين چه شدند. گفت خداى من آنها را كفايت و همگى هلاك و غرق شدند

گفت تو قاتل من نيستى تا اينكه هر چه من بتو ميگويم انجام دهى. گفت چه كنم گفت مردم را جمع كن و مرا بدار بزن بر تنه درخت خرمايى پس تيرى از تيردان من بگير و در مركز كمان گذارده و بگو بنام پروردگار و خداى اين جوان و كمان را بكش تا تير بمن اصابت كرده و كشته شوم.

پس پادشاه مردم را جمع و جوان را بدار آويخت و تيرى از كيسه تير او بكمان گذارد و گفت بنام خداى اين جوان و تير را رها نمود و تير به پيشانى جوان خورد و شهيد شد. پس مردم همه گفتند ما ايمان بخداى اين جوان آورديم.

پس بآن پادشاه جبّار بيدادگر گفتند ديدى از آنچه ميترسيدى بسرت آمد و مردم همه بخداى جهان ايمان آوردند. پس آن ستمگر دستور داد كه گودالها و حفره هاى عميقى كندند و در آنها آتش انداخت. و گفت هر كس از دين جوان برگشت او را رها كنيد و هر كس برنگشت او را در آن گودالهاى آتش اندازيد.

پس مأمورين شروع كردند بانداختن مردم در آن حفره هاى سوزان و زنى كه بچّه خرد سالى شير خوارى در آغوش داشت آوردند. و زن ميخواست كه بر گردد از دين جوان كه بقدرت خدا فرزند صغيرش گفت اى مادر صبر
كن كه تو بر حقّ هستى.

ابن مسيّب گويد: ما پيش عمر بن خطّاب نشسته بوديم كه نامه اى بعمر رسيد كه اصحاب او نوشته بودند كه ما حفّارى ميكرديم و آن جوان را يافتيم كه دست بر پيشانى دارد و هر چه دست او را بر ميداريم باز دستش را بر پيشانيش ميگذارد. پس عمر نوشت هر طورى كه او را يافتيد همانطور دفن كنيد .

خداوند متعال می فرماید:

قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ

نفرين بر صاحبان گودال ( شكنجه ) باد !

« قُتِلَ » : هلاك باد . مرگ بر . نفرين « الأُخْدُودِ » : گودال مستطيلي شكلي در زمين ؛ مفرد است و جمع آن أَخاديد است . نماد همه كوره هاي آدم سوزي و شكنجه گاهها و سياه چالهاي تاريخ است .
« أَصْحَابُ الأُخْدُودِ » : شكنجه گران كافر و بيرحمي بودند كه در سرزمين يمن ، گودال ژرف و درازي را كندند و در آن آتش زيادي را برافروختند و از مؤمنان مسيحي خواستند كه دست از ايمان خود بردارند . هنگامي كه با مقاومت آنان روبرو شدند ، ايشان را بدان گودال هولناك انداختند و در كنار آن ايستادند و از سوختن و بريان شدن مؤمنان شادي كردند و لذّت بردند .
« قُتِلَ أَصْحَابُ الأُخْدُودِ » : اين جمله مي تواند خبريّه و جواب قسم باشد ، بدين معني : صاحبان گودال شكنجه ، به عذاب خدا و كيفر اعمال خود گرفتار شدند و نابود گشتند . يا اين كه دعائي بوده و معني آن در بالا گذشت . در اين صورت رهنمود به جواب قسم محذوف است و تقدير چنين است : أُقْسِمُ بِهذِهِ الأُمُورِ ، إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ ، مُعَذِّبُونَ وَ مَلْعُونُونَ ، كَمَا لُعِنَ أَصْحَابُ الأُخْدُودِ .

النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ

گودال پر از آتش و داراي هيمه و افروزينه فراوان .

إِذْ هُمْ عَلَيْهَا قُعُودٌ

وقتي آنان بر كناره گودال آتش ( به نظاره گري سوختن و جزغاله شدن مؤمنان ) نشسته بودند .

وَهُمْ عَلَى مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ

و ايشان چيزي را تماشا مي كردند كه بر سر مؤمنان مي آوردند .

« يَفْعَلُونَ » : استعمال فعل مضارع ، دليل بر اين است كه كوره گودال آدم سوزي مدّتي استمرار داشته و يك حادثه زودگذر نبوده است . « شُهُودٌ » : جمع شاهِد ، گواهان . مشاهده كنندگان . حاضران .

وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَن يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ

شكنجه گران هيچ ايرادي و عيبي و جرمي بر مؤمنان نمي ديدند جز اين كه ايشان به خداوند قادر و چيره ، و شايسته هرگونه ستايشي ، ايمان داشتند ! !

................................................
منبع: 1- مجمع البيان في تفسير القرآن
2- تفسير نور خرمدل
تهیه و تنظیم: سایت مدرسه اسماعیلیه
بازديد:4225| نظر(0)

نظرسنجی

عالي
خوب
متوسط
می پسندم


آمار بازدیدکنندگان
جستجو در سایت